توصیه امام حسین علیه السلام به صبر

خوارزمی گوید: امام سجّاد (ع) فرمود: پدرم این اشعار را تکرار می‌کرد و من آن‌ها را به خاطر سپردم. اشک در چشمانم آمد و تا می‌توانستم سکوت کردم، امّا عمّه‌ام زینب چون آن را شنید، گریست. وی نازک دل بود. اندوه و بی‌تابی بر او آشکار شد، دامن‌کشان نزد حسین (ع) رفت و گفت: برادرم! […]

رسیدگی به شمشیر و خواندن شعر

طبری به سند خود از امام زین العابدین (ع) چنین آورده است: آن شب که پدرم فردایش شهید شد، من نشسته بودم، عمّه‌ام زینب از من پرستاری می‌کرد. پدرم از یاران خود کناره گرفت و در خیمه‌ای بود و حوی (یا: جون) غلام ابوذر هم نزد او بود. امام در حالی که به آماده‌سازی شمشیر […]

تأخیر جنگ به خاطر عبادت

خوارزمی گوید: حسین (ع) به برادرش عبّاس فرمود: برادر جان! نزد این گروه برو، ببین اگر بتوانی برای باقیماندۀ امروز جنگ را به تأخیر بیندازند، چنین کن. باشد که امشب را در پیشگاه خدایمان به نماز و دعا و استعانت از خدا و یاری‌طلبی در جنگ با اینان بگذرانیم. عباس نزد آنان رفت که هنوز […]

هجوم سپاه عمر سعد به طرف امام

خوارزمی گوید: چون نامۀ ابن زیاد به عمر سعد رسید و حسین را از آن آگاهانید، کسی از سوی عمر سعد ندا داد: ای سپاه خدا! سوار شوید. آنان سوار شدند و به طرف اردوگاه امام حسین (ع) تاختند. امام آن لحظه نشسته سر بر زانویش نهاده بود. صدای فریاد و شیون زینب را شنید […]

امان نامه برای عباس و برادرانش

خوارزمی گوید: چون نامه را پیچید و مهر زد، مردی به نام عبد الله بن ابی  المحل به ابن زیاد گفت: ای امیر! وقتی علی بن ابی‌طالب در کوفه نزد ما بود، از ما خواستگاری کرد و ما دختر عموی خود امّ البنین دختر حزام را به همسری او دادیم و از او چهار پسر […]

دیدار امام با عمر سعد

خوارزمی گوید: امام حسین (ع) کسی نزد عمر سعد فرستاد که می‌خواهم با تو صحبت کنم؛ امشب بین اردوگاه من و  اردوگاه خود، مرا دیدار کن. عمر سعد همراه با بیست سوار، امام نیز با همین شمار، از اردوگاه بیرون آمدند. چون به هم رسیدند، امام به یاران خود فرمود کنار بروند. فقط برادرش عبّاس و […]

جنگ بر سر آب

خوارزمی گوید: چون تشنگی بر حسین (ع) و اصحابش شدّت یافت، شبانه برادرش عبّاس را با سی سوار و بیست پیاده و بیست مشک فرستاد تا آن‌که نزدیک آب رسیدند. عمرو بن حجّاج گفت: کیستی؟ نافع بن هلال گفت: من پسر عموی تو هستم، از یاران حسین (ع). آمده‌ام از این آبی بنوشم که شما […]

دست یافتن به چشمه آب 2

طبری گوید: عمر سعد، عمرو بن حجّاج را با 500 سوار فرستاد. آنان کنار فرات فرود آمدند و نگذاشتند حسین (ع) و اصحابش قطره‌ای آب بردارند. این سه روز  قبل از شهادت حسین (ع) بود. عبد الله بن ابی حصین به امام می‌گفت: ای حسین! این آب را نمی‌بینی که مثل دل آسمان است. به […]

دست یافتن به چشمه آب 1

خوارزمی گوید: آن سپاه برگشتند تا در کنار فرات فرود آمدند و بین امام و یارانش با آب فاصله انداختند. تشنگی بر امام حسین (ع) و همراهانش صدمه زد. امام حسین (ع) بیلچه‌ای برداشت و پشت خیمۀ بانوان آمد. نوزده قدم به طرف قبله‌گاه برداشت. آن‌جا زمین را کند و چشمه‌ای شیرین جوشید. امام حسین و همۀ […]

یاری خواهی حبیب بن مظاهر از بنی اسد

خوارزمی گوید: تا شش روز از محرّم گذشته، لشکرها نزد عمر سعد گرد آمدند. حبیب بن مظاهر چون چنین دید، نزد امام حسین آمد و گفت: ای پسر پیامبر! در این نزدیکی ما طایفه‌ای از بنی اسدند، آیا اجازه می‌دهی امشب نزد آنان بروم و ایشان را به یاری تو فراخوانم؟ باشد که خداوند به وسیلۀ […]

آمدن شمر به کربلا و قطع کردن آب

خوارزمی گوید: عبید الله مردم را در مسجد کوفه جمع کرد، بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی گفت: ای مردم! خاندان ابوسفیان را آزموده‌اید و آنان را چنان یافته‌اید که دوست دارید. این امیر المؤمنین یزید است که می‌شناسیدش؛ خوش رفتار و نیکو کردار و پاک طینت و مردم دوست و نگهبان […]

دیدار امام حسین علیه السلام با فرستاده عمر سعد

خوارزمیگوید: چون عمر سعد به کربلا آمد، یکی از همراهانش به نام عروة بن قیس را نزد حسین (ع) فرستاد تا از او بپرسد برای چه این‌جا آمده است و چرا از مکّه بیرون آمده؟ عروه گفت: عمر سعد! من پیش از این با حسین نامه‌نگاری می‌کردم. خجالت می‌کشم نزد او بروم. کس دیگری بفرست. […]

آمدن عمر سعد به کربلا

خوارزمی گوید: حرّ آمد و همراه سپاهش در برابر حسین (ع) اردو زد. به ابن زیاد نامه نوشت و فرود آمدن امام را در سرزمین کربلا گزارش داد. ابن زیاد به حسین (ع) چنین نامه نوشت: امّا بعد، ای حسین! خبر یافتم که به کربلا آمده‌ای. یزید به من نامه نوشته که در اوّلین فرصت تو […]

روز ورود امام حسین علیه السلام به کربلا

خوارزمی گوید: امام حسین (ع) روز چهارشنبه یا پنج‌شنبه دوم محرم سال 61 وارد کربلا شد، برای یاران خود خطبه‌ای خواند و فرمود: امّا بعد، مردم بردۀ دنیایند، دین بر زبانشان است و در پی آنند، تا وقتی زندگی‌شان بگذرد. هرگاه با بلا آزموده شوند، دینداران اندک می‌شوند. سپس پرسید: آیا این‌جا کربلاست؟ گفتند: آری. […]