امام حسین علیه السلام و مسلم بن رباح

ابن عساکر، با سند خویش از مسلم بن رباح، غلام حضرت علی (ع) نقل کرده است که: من با حسین (ع) در روز شهادتش بودم. تیری به صورت آن حضرت خورد. به من فرمود: ای مسلم! دستانت را به خون نزدیک کن. چنان کردم. چون دو دستم پر از خون شد، فرمود: آن را در […]

حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام 3

شیخ مفید گفته است: سپس امام حسین (ع) دست خود را به آستان الهی بلند کرد و گفت: خداوندا! اگر آنان را تا مدّت معینی بهره‌مند خواهی کرد، پس آنان را دچار تفرقه و تشتّت ساز. والیان را هرگز از آنان خشنود مکن. آنان دعوتمان کردند تا یاری‌مان کنند، سپس تجاوز کرده و ما را […]

حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام 2

سیّد بن طاووس گوید:  حرمله‌ی ملعون تیری افکند و او را در دامن عمویش حسین (ع) به شهادت رساند.      قال السیّد بن طاووس: فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ بْنُ كَاهِلٍ لعنه الله بِسَهْمٍ، فَذَبَحَهُ وَ هُوَ فِي حَجْرِ عَمِّهِ الْحُسَيْنِ (ع).[1] [1]– اللهوف: 173، البحار 45: 53، اعیان الشّیعة 1: 609.

حضرت عبدالله بن حسن علیه السلام 1

شیخ مفید گفته است: سپس عبدالله، پسر امام حسن مجتبی (ع) که نوجوانی نابالغ بود، از پیش زنان بیرون آمد و آمد تا کنار عمویش حسین (ع) ایستاد. زینب، دختر علی (ع) خود را به او رساند تا او را نگه دارد. حسین (ع) به خواهرش فرمود: خواهرم او را نگه دار! عبدالله نپذیرفت و […]

حمله ی دوم 2

خوارزمی گوید: سپس به نبرد پرداخت تا آن‌که هفتاد دو زخم بر پیکرش نشست. ایستاد تا بیاساید، در حالی که از پیکار، ناتوان شده بود. در حالی که ایستاده بود، سنگی آمد و به پیشانی او خورد و خون‌ها از پیشانی‌اش جاری گشت. جامه برگرفت تا خون از پیشانی‌اش پاک کند که تیر سه شعبه‌ی […]

حمله ی دوم 1

سیّد بن طاووس گوید: بعضی از راویان گفته‌اند: هرگز هیچ مغلوبی را که فرزندان، خاندان و یارانش کشته باشند، قوی دل‌تر از او ندیده‌ام. هر گاه مردان به او حمله‌ور می‌شدند، او با شمشیرش بر آنان حمله می‌کرد و آنان همچون فرار گله‌ی بزها از حمله‌ی گرگ، از برابر او می‌گریختند. به آنان که به […]

سیب بهشتی 2

ابی حمزه گوید: از ابی‌محیص روایت است که گوید: در کربلا با عمر سعد ملعون بودم، چون عطش بر حسین (ع) روی آورد، آن سیب را از درون جامه‌ی خویش درآورد و بویید و دوباره به جایش گذاشت. چون شهید شد، گشتم ولی آن را نیافتم، ولی صدایی شنیدم از سوی مردانی که آنان را […]

سیب بهشتی 1

فتال نیشابوری گفته است: امّ سلمه گوید: پیامبر (ص) نزد من بود. جبرئیل نازل شد. آن دو با هم گفتگو می‌کردند که حسن بن علی (ع) در زد. رفتم تا در را باز کنم. دیدم حسین (ع) هم با اوست. هر دو وارد شدند. چون چشمشان به جدّشان پیامبر خدا افتاد، جبرئیل در نظرشان مانند […]

وداع امام حسین علیه السلام 4

اسفراینی گفته است: گریه کن و بگو: ای کشته‌ای که کنار شطّ فرات، لب تشنه جان داد. گریه کن و بگو: ستونم شکست پس از آن‌که آن ستون، ستون‌ها را می‌لرزاند. آرزو داشتم که همواره تحت رعایت و محبّت او به سر برم. سکینه جانم! زودتر بیا نزدیک تا با تو آخرین وداع را انجام […]

وداع امام حسین علیه السلام 3

اسفراینی گفته است: امام حسین (ع) خواست از زنان خداحافظی کند، در حالی که ناامید از زندگی بود و گریان. خواهرش زینب او را دید و گفت: چشمت گریان مباد! فرمود: چگونه نگریم که به زودی شما را میان دشمنان به عنوان اسیری خواهند برد. صدا زد: امّ کلثوم، رقیه، عاتکه، سکینه، خداحافظ! امّ کلثوم […]

وداع امام حسین علیه السلام 1

علّامه مجلسی گفته است: در بعضی کتاب‌ها آمده است که امام حسین (ع) چون به هفتاد و دو شهید از اهل بیت خویش نگاه کرد، رو به خیمه صدا زد: ای سکینه! ای فاطمه! ای زینب! ای امّ کلثوم! خداحافظ! سکینه صدا زد: پدر! آماده‌ی مرگ شده‌ای؟ فرمود: چگونه آماده نشود کسی که یار و […]

عریان ساختن جسم مطهّر امام حسین علیه السلام 3

ابن شهر آشوب گفته است: سپس فرمود: جامه‌ای برایم آورید که کسی رغبتی در آن نکند تا زیر جامه هایم بپوشم که عریانم نکنند، چرا که من کشته می‌شوم و غارت می‌گردم. شلوارکی آوردند. آن را نپوشید و گفت: این جامه‌ی اهل ذلّت است. سپس چیزی آوردند که گشادتر از آن و کوتاهتر از شلوار […]

عریان ساختن جسم مطهّر امام حسین علیه السلام 2

ابن عساکر گفته است: چون حسین بن علی (ع) احساس کرد که شهید خواهد شد، فرمود: جامه‌ای برای من بیاورید تا کسی در آن رغبت نکند؛ آن را زیر لباسهایم بپوشم تا عریانم نکنند. گفتند: شلوارک، فرمود: آن لباس اهل ذلّت است. جامه‌ای دیگر گرفت و آن را پاره کرد و از زیر جامه‌اش پوشید. […]

عریان ساختن جسم مطهّر امام حسین علیه السلام 1

سیّد بن طاووس گوید: راوی گفته است، امام حسین (ع) فرمود: جامه‌ای برایم بیاورید که کسی در آن رغبتی نکند تا آن را زیر جامه‌هایم بپوشم تا مرا عریان نکنند. شلواری کوچک[1] آوردند. فرمود: نه، این جامه‌ی ذلیلان است. پیراهن کهنه‌ای گرفت، آن را از چند جا پاره کرد و زیر لباس‌هایش پوشید. چون به شهادت […]