کردستان سخت است!

«…. ماه همیشه در کوه‌ها به دنبال ضد انقلاب بودیم. نمی‌گذاشتیم آن‌ها راحت بخوابند. اطلاعات که به دست حاج احمد می‌رسید، بلافاصله عملیات انجام می‌شد. گاهی شب‌ها منطقه‌ای را محاصره می‌کردیم. بچّه‌ها به کوچه و پس کوچه‌ها و مناطق مشکوک می‌رفتند و اسلحه پیدا می‌کردند. نمی‌گذاشتیم ضد انقلاب راحت در خانه‌اش بخوابد. حاجی صبح‌های زود، […]

زندگی جبهه‌ای

از حاج احمد تقاضا کردم به اتاق ما بیاید. گفت: چشم خدمت می رسیم. این جریان گذشت تا این‌که یک روز با علی شهبازی صحبت می‌کردیم، دیدیم حاج احمد وارد اتاق ما شد. ماشاء‌الله قد بلندی هم داشت. نگاهی به ما و اتاق کرد و و گفت : برادر اکبری! گفتم: بله؟ از جدیت او […]

هیأت حسن نیت

مسؤولیت هیأت حسن نیت، در اصل حسن نیت برای خیانت داشتند و با همین نیت هم به کردستان آمدند. کلاً این آقایان جز تضعیف موقعیت انقلاب در منطقه کار دیگری نکردند. در زمان تحرکات همین هیأت، پاسگاه‌های ژاندارمری یکی پس از دیگری خلع سلاح شدند. با این حال اعضای هیأت، مدام سعی داشتند نگذارند کسی […]

شهادت مظلومانه

عملیات سقز در اصل باید توسط یک گردان از تیپ 84 مستقل خرم‌آباد اجرا می‌شد. منتها عیب کاردر این جا بود که فرمانده این تیپ که آن زمان فردی به نام سرگرد آهن کوب بود، جزء خائنین به مملکت محسوب می‌شد. اصلاً در زمان شهید سپهبد قرنی قرار بود این سرگرد را از فرماندهی برکنار […]

پادگان مهاباد

«… عرض کنم که حدود یک ماه بعد از پیروزی انقلاب به دنبال تحرکات ضد انقلابیون به سرکردگی «شیخ عزالدین حسینی»، روحانی نمای دغل کار و عامل جیره‌خوار ساواک طاغوت در مهاباد، پادگان تیپ 2 زرهی لشکر 64 ارومیه در این شهر به محاصره‌ی ضد انقلاب در می‌آید. نقطه‌ی آغاز بحران کردستان در حقیقت محاصره‌ی […]

گروه ضربت

«… با احمد متوسّلیان بعد از پیروزی انقلاب آشنا شدم. آن روزها او در منطقه‌ی 6 سپاه تهران – معروف به سپاه خیابان خردمند – به عنوان مسؤول گروه ضربت سپاه به کار مشغول بود. مسؤولیت گروه ضربت سپاه، برنامه‌ریزی برای مقابله و مهار آشوب‌های خیابانی منافقین و سایر گروهک‌هایی بود که هر روز خدا، […]

جوانمردی

«… توی یک شرکت خصوصی کار می‌کرد و رفته بود خرم‌آباد. آن جا درگیر کار پخش اعلامیه بود که او را با دو نفر دیگر از دوستانش می‌گیرند. آن دو نفر زن و بچّه داشتند و به همین خاطر، به محض دستگیری، احمد تمام مسؤولیت چاپ و تکثیر اعلامیه‌ها را یک تنه به گردن گرفت […]

زندانی فلک الافلاک

در پرونده‌ی کلاسه 6443 دایره‌ی اطلاعات شهربانی خرم‌‌آباد ممهور به مهر «خیلی محرمانه» به شرح ذیل می‌خوانیم: وزارت کشور                        شماره: 318 – 28 – 57 شهربانی کشور شاهنشاهی          تاریخ: 16/6/57 شهربانی استان لرستان              پیوست: دارد خیلی محرمانه از: شهربانی استان لرستان (اطلاعات) به: ریاست سازمان اطلاعات و امنیت – ساواک – استان […]

تکنسین برق (زندانی فلک الافلاک)

پس از خاتمه‌ی خدمت سربازی در 16 آبان 1355 و طی آزمون سراسری، وارد دانشگاه علم و صنعت تهران شد. رشته‌ی تحصیلی انتخابی احمد، مهندسی الکترونیک بود. احمد ضمن اشتغال به تحصیل، با تشکل های مکتبی سیاسی پیرو خط امام (ره) در دانشگاه علم و صنعت نیز، رابطه‌‌ی تنگاتنگی برقرار کرد. وی هم زمان با […]

فرمانده تانک

احمد سال 1353، موفق به اخذ مدرک دیپلم فنی شد و در شانزدهم آبان سال 1353 به خدمت زیر پرچم احضار گردید. پس از اعزام به خدمت، در مرکز زرهی شیراز، دوره‌ی تخصصی تانک را با موفقیت طی کرد و متعاقب خاتمه‌ی دوران آموزشی، با درجه‌ی گروهبان سوّمی و رسته‌ی سازمانی فرمانده‌ تانک در گردان […]

پدر در بهشت منتظر ما می‌ماند!

برای تشییع پیکرش همه آمده بودند. حتی آن‌هایی که اسماعیل را خوب نمی‌شناختند. تابوت اسماعیل فقط بر دوش مجاهدین عراقی حمل می‌شد؛ همان‌هایی که آزادی‌شان را مدیون او بودند. آن‌ها نمی‌خواستند حتی از پیکر بی‌جان او جدا شوند. وقتی اسماعیل را به خاک سپردند، مجاهدین نزد خانواده‌اش آمدند و به آنان گفتند: «پیکر اسماعیل در […]

انتهای یک جاده

برای شناسایی با ابویاسین تا نزدیکی عراقی‌ها رفته بودند. گلوله پشت گلوله، خمپاره بود که بر زمین می‌نشست. یکی از همان گلوله‌ها درست کنار اسماعیل و ابویاسین منفجر شد و هر دو چند ترکش ریز خوردند. طبیعی بود که آن همه آتش بر سر نیروهای ایرانی بریزد؛ چرا که رزمندگان تا نزدیک دروازه‌های بصره پیش […]

مثل نگین انگشتر

فرمانده‌ی یکی از اردوگاه‌ها که هنوز نمی‌توانست رفتن اسرایش را به جنگ با کشور خودشان باور کند، تا آن‌جا به دنبال آن‌ها آمده بود. وقتی عراقی‌ها از اتوبوس پیاده شدند، اسماعیل را مانند نگین انگشتر در حلقه خود گرفتند و به عربی با او حال و احوال کردند. اسماعیل قصد داشت از همان روز اول […]

اسرای مجاهد

اسماعیل از روی لیست چند اسیر را انتخاب می‌کند و می‌گوید: «می‌خواهم با این‌ها صحبت کنم.» صحبت با اسرا برای اسماعیل هم جالب است هم تأسف انگیز. اسرا از زندگی سخت خود در دوران قبل از اسارت می‌گویند. از موقعی که در ارتش عراق خدمت می‌کردند و مجبور بودند هر دستوری را اجرا کنند. بیشتر […]