دیدار سیّد با علامه حسنزاده

سید در مراسمی که برگزار میشد از روحانیون استفاده میکرد. یک بار بچههای هیئت را به روستای ایرا، در اطراف شهر آمل، برد. هدف زیارت و دیدار با علامه حسنزادهی آملی بود. یکی یکی بچهها را فرستاد داخل اتاق. خودش همان پایین مجلس در کنار درب ورودی نشست. حضرت علامه در بالای مجلس نشسته بود. […]
داغی که هرگز التیام نیافت

ماه رمضان بود. در مسجد نشسته بودیم. یکی از بچهها خبر آورد که سیّد علی دوامی در شلمچه به شهادت رسید. یک باره حال و هوای همه ما تغییر کرد. همه بچهها سیّد علی را دوست داشتند. همه گریه میکردند. بعد از مراسم تشییع، یکی از دوستانی که تازه از جبهه برگشته بود گفت: «سید […]
مجروحیت

روزی برای دیدن آقا سیّد به منزلشان رفتم. مادر سیّد گفت که او مجروح شده. به زودی مرخص میشود و به خانه میآید. چند روز بعد برای عیادتش رفتم. چهرهاش با آن ریشهای انبوه و موهای بلند شبیه میرزا کوچک خان شده بود. با آقا سیّد شوخی داشتم. آن شب خیلی با هم گفتیم و […]
امداد غیبی

یک شب در کنار سیّد مجتبی بودیم. روایتی که او از عملیات والفجر 10 و تصرف پاسگاهها داشت بسیار جالب و شنیدنی بود. او ماجرای آن شب را یک امداد غیبی میدانست. میگفت: «در سکوت کامل باید به پاسگاهها میرسیدیم. حالا در نظر بگیرید، کلی نیرو، با آن همه تجهیزات و آن همه وسایل، کوله […]
اراده

اواخر زمستان 1366 بود. برای عملیات والفجر 10 در کردستان عراق آماده میشدیم. بچهها با خوشحالی آماده عملیات بودند. سوار بر خودروها به سمت کردستان حرکت کردیم. از طرف فرماندهی گردان اعلام کردند به دلیل دشواریهای زیادی که در مسیر حرکت وجود دارد، آنهایی که کهولت سنی و یا مشکل جسمی دارند یا کم سن […]
شخصیت سیّد

نماز جماعت را ترک نمیکرد. برای نماز جماعت اغلب به مسجد جامع میرفت و برادرانش را نیز سفارش به نماز اول وقت میکرد. گاهی نماز جماعت را در میادین شهر برگزار میکرد تا بقیه نیز به نماز جماعت تشویق شوند. سیّد هر چه داشت از نمازش بود. در کودکی هر وقت مشغول بازی بود و […]
سیّد خوبیها

رفتم وضو بگیرم و آماده شوم برای نماز صبح. آرام حرکت کردم تا به نمازخانهی گردان رسیدم. هنوز ساعتی تا اذان صبح مانده بود. جلوی نمازخانه یک جفت کتانی چینی بود. توجهم به آن جلب شد. نزدیک که رفتم متوجه شدم کسی در نمازخانه مشغول مناجات با خداوند است. او به شدت اشک میریخت. آنقدر […]
تزکیه نفس

ندیدم سیّد برای هوای نفسش کاری کند در ظاهر آدمی معمولی بود. مثل بقیه زندگی میکرد. اما هر قدمی که برمیداشت برای رضای خدا بود. سعی میکرد به همه کارهایش جلوهای خدایی بدهد. در همه کارهایش خداوند را ناظر میدید. به این سخن امام راحل (رحمة الله) بسیار علاقه داشت. خیلی این جمله را دوست […]
یاران شهید

نوار مصاحبه با شهید سیّد از یاران شهیدش چنین یاد میکرد: یک عده به توفیق شهادت نائل آمدند. از صدر اسلام همین طور بوده، از جنگ بدر گرفته تا جنگ احد تا حماسهی عاشورا که اصحاب یک به یک جلوی چشم ابی عبدالله (علیه السّلام) جان دادنو و شهید شدند و… این واقعه برای ما […]
سرباز امام زمان(عج)

متوجه شدم، آقا سیّد با من صحبت نمیکند! تا چند روز همینطور بود. دل به دریا زدم و به چادر فرماندهی گروهان رفتم. گفتم: «آقا سید، چند روزی هست که با من صحبت نمیکنید! آیا خطایی از من سر زده یا در کارم کوتاهی کردهام؟» نگاه دوست داشتنی سیّد به من خیره شد. بعد از […]
فرزند اذان

نیمههای شب بیست و یک رمضان بود. حال همسرم هر لحظه بدتر میشد. خیلی نگران بودم. با کمک همسایهها قابله خبر کردیم. کمی سحری خوردم. در حیاط خانه با ناراحتی قدم میزدم. یک دفعه صدایی بلند شد؛ کلامی که آرامش را برای من به همراه داشت. صدایی آشنا و همیشگی. الله اکبر الله اکبر صدای […]
فرمانده قلبها

اغلب نیروها در صبحگاه و یا کلاسهای آموزشی حضور به موقع نداشتند! این مسئله باعث نگرانی سیّد مجتبی شد. چند بار به طُرق گوناگون به بچهها تذکر داد. اما گوش شنوایی در کار نبود! تا اینکه یک شب همه بچههای گروهان را بعد از نماز در زمین فوتبال گردان مسلم جمع کرد. نگاهی به همه […]
خاطرهی کربلای 8 از زبان خود سید

بالاخره راضی شد بگوید! هر بار که در خانه از او میخواستیم از جبهه خاطره بگوید حرفی نمیزد یا اینکه خاطرات دیگران را نقل میکرد. اما این بار خاطره از خود سیّد بود. میگفت: «توی شلمچه، عملیات کربلای 8 شروع شد. شب بود و همه جا تاریک. با بچهها خیلی خوب جلو رفتیم. رسیدیم به […]
اسراف حرام است!

در کردستان بر روی ارتفاعات مستقر بودیم. چشمهی زلالی در آنجا قرار داشت. بچّهها به کمک یک لوله، آب را به قسمتهای پایین منتقل کرده بودند. آب دائم در جریان بود. بقیه نیروها از سنگرهایشان برای بردن آب به کنار سنگر ما میآمدند. دبهی آب را پر میکردند و میرفتند. یک روز سیّد نشسته بود […]