بنیصدر، سپاه، شهید محلاتی

بنیصدر اصلاً با سپاه خوب نبود. تنها کسی که سنگ سپاه را به سینه میزد و بنیصدر را هم آرام میکرد، فقط آقای محلاتی بود. این را من دو بار با چشم خودم دیدم. چون در جلسهشان حضور داشتم. از آن طرف هم یک عده بودند که به خاطر همین رفت و آمدها به آقای […]
غائله گنبد

یک بار از ریاست جمهوری تماس گرفتند گفتند که بنیصدر راجع به غائلهی گنبد اعتراض دارد و میگوید «چرا سپاه در این ماجرا دخالت کرده؟» چتد نفر در ماجرای گنبد دستگیر شده بودند. آقای خلخالی با عنوان دادستان انقلاب حکم اعدام آنها را صادر کرده بود و همهشان به دست بچههای سپاه اعدام شده بودند. […]
گرهگشا

خیلیها، در شرایط خاص، به سپاه انتقاد داشتند و حضور آقای محلاتی باعث میشد هر حرف و حدیثی خیلی زود تمام شود. به خاطر ارتباطاش با مسؤولین – بخصوص در شورای انقلاب – وقت عجیبی برای باز کردن گرههای کور میگذاشت. یعنی گاهی ساعت نه و ده شب از سپاه میرفت و صبح اول وقت […]
واحدهای نمایندگی

نقشی که روحانیون مستقر در واحدهای نمایندگی (امام در سپاه) در استانها و شهرستانها داشتند، این بود که اختلافها را خیلی کنترل میکردند. آنها به بچههای سپاه خیلی احترام می گذاشتند. بخصوص شهید محلاتی. و بخصوص در کوران جنگ. او پنج سال و نیم از آخر عمرش را در آن دوران گذراند. یعنی دو سوم […]
غائله شیراز

مثلاً یک بار هم مشکلی در شیراز پیش آمد، در خصوص پسر شهید دستغیب، آسید علی محمد دستغیب، که باز حاج احمد آقا تلفن زد و گفت امام دستور داده که آقای محلاتی و آقای جنتی بروند شیراز. البته این بار با یک پیام کتبی که باید در نماز جمعهی شیراز خوانده میشد. نامه را […]
غائله اصفهان

واحد نمایندگی ولی فقیه در استانها را به اتفاق آیتالله طاهری خرم آبادی با هم تشکیل دادند. یعین اولاش یک دفتر مرکزی درست کردند، بعد گسترشاش دادند به استانها و در نهایت در تک تک شهرستانها حوزهی نمایندگی امام در سپاه افتتاح شد و نیروهاش مشغول به کار شدند. در زمان جنگ هم همین اتفاق […]
گره کور این اختلاف را امام باز کردند

در ماههای اول خیلی خودجوش و انقلابی چهار عدد سپاه در نقاط مختلف تهران با اسامی تشکیل شد و هر کدامشان برای خودشان فعالیت میکردند. شورای عالی انقلاب آمد جلسه گذاشت و تمام نیروها را متمرکز کرد و حکم فرماندهی کل را هم برای آقای جواد منصوری نوشت. یعنی او اولین فرماندهی سپاه بود که […]
مجلس گردانی خوشسخن

پدرم حاج احمد مکه زیاد میرفت. توی یکی از همین سفرها شیفتهی آقای محلاتی میشود و و روز عید غدیر در مکه یا مدینه – درست خاطرم نیست – باهم صیغهی برادری میخوانند و رفاقتشان از همین جا گُل میکند. منزل ما در مازندان بود و پاتوق علما. خیلی از بزرگان که میآمدند شمال، امکان […]
حضور خندان و موثر

او یکی از بنیانگذاران «جامعهی روحانیت مبارزه» هم بود. نقشاش وصل کننده و گردآورنده بود. من البته در آن زمان در تهران نبودم و بعد از پیروزی انقلاب آمدم عضو آن جا شدم. شهید محلاتی کسی بود که همیشه در شورای مرکزی حضور داشت و خیلی هم مؤثر بود. بیشتر هم بارها و کارهای سنگین […]
شاهکار

خاطرم هست در اوایل انقلاب زیاد با اعضای دولت موقت میانه نداشت. تمامشان را از قدیم از سالهای مبارزه میشناخت و نمیتوانست به آنها اعتقاد و اعتماد داشته باشد. اما با بنیصدر اینطور نبود. در ظاهر دوست و رفیق بود. آن هم بیشتر به خاطر این که امام به همه دستور داده بودند «چون رییس […]
صبر و استقامت

بعضیها میگفتند باید در لحظهی تصمیمگیری حضور داشته باشند. اگر نبودند، کار هم نمیکردند. اغلبشان با همین دلیل رفتند منزوی شدند، یا آمدند مقابل انقلاب و مردم ایستادند. اما او… از همان اول هیچ پُستی در هیچ مرکز دولتی نگرفت. هر جا کار کرد، مربوط میشد به مراکز انقلابی که، یک انفکاکِ بارز با مراکز […]
سن و سال

او در آن زمان مرد پخته و دنیا دیدهای بود که پنجاه سال را شیرین داشت، ولی سی چهل ساله به نظر میرسید. درست است که مقید بود موی سر و صورتاش را خضاب به رنگ سیاه کند، درست است که گاهی کارش آن قدر زیاد میشد که موهای سفید از گوشه و کنار سر […]
تحصن

در سال 57 و در اوج حکومت نظامی ما پیشنهاد دادیم که استادان دانشگاه و علما بیایند در دانشگاه تهران و تحصن کنند. روز قبلاش همهمان در بهشت زهرا سخنرانی داشتیم. تنها کسی که شور و هیجان جوانانه داشت و از هر کاری عار نداشت، شهید محلاتی بود. آن روز مثل همیشه محاسناش را رنگ […]
فقط از او بر میآمد

در سالهای اوج مبارزه، یعنی 54 و 55، بعضی کارها بود که فقط از او برمیآمد. یعنی اگر او دل به آن کارها نمیداد، هیچ کس دیگر نبود بتواند انجامشان بدهد. آن هم با پیگیری مدام و یک خستگی ناپذیری عجیب که فقط مختص خودش بود. قاصد خندهرو، ص 122.