دست بوسی آقا

امام خمینی (ره) که به عراق تبعید شده بود، زیارت و مصاحبت با ایشان در خانهی خودش ممنوع بود. چون بیت امام (ره) تحت مراقبت رژیم عراق بود، بنابراین ما امام (ره) را هر شب ساعت نه در حرم حضرت علی (علیه السّلام) زیارت میکردیم. تمام زائرین ایرانی بعد از اینکه مولایشان علی (علیه السّلام) […]
درخت تشنهی انقلاب

چند بار دیگر هم رفته بود جبهه، ولی هیچ بار وصیتنامه ننوشت. بار آخر، قبل از رفتنش وصیتنامه نوشت. توی قسمتی از وصیّتنامهاش، به جریان رفتنش اشاره کرده بود؛ نوشته بود: «در پادگان نشسته بودیم. فرمان آمد درخت انقلاب خون میخواهد؛ میروم تا تشنگی او را فرو نشانم، انشاءالله، به توفیق و فضل خداوند.» منبع: […]
نام امام بر دیوار خانه

روزهای اوج انقلاب بود. شور و هیجان خاصی از او میدیدم. روزی دیوارهای خانه را سنگ نما میکردیم. استاد بنا تا شب کار میکرد و قسمتی از دیوار را سنگ کاری میکرد. صبح فردا میدیدم علی با خط درشتی روی آن نوشته است: «الله اکبر، خمینی رهبر.» استاد سنگ کار با زحمت آن را پاک […]
بانگ صلوات به جای مهمّات!

حسابی خورده بودیم به ته دیگ. نه مهمّات، نه نیرو، هیچی! از آن طرف عراق هم بعد از عملیّات مجنون، حسابی پررو شده بود. انگار همهی انبار مهمّاتهای دنیا را روانهی مجنون کرده باشند، زمین مجنون شده بود مثل یک طبل که زیر پا میلرزید. بچّههای مظلوم و باروت زده در خط، چشمشان به دست […]
با ذکر این کار را کردم!

یک چیزی میگویم، یک چیزی میشنوید. کانال ماهی شده بود کانال خون! چارهای نبود. بعد از بُرش کانال توسط بچّههای تخریب، قرار شد چند تا بولدوزر بفرستیم تا پشتِ بُرش را خاکریز بزنند. فکرش هم جسارت میخواست، چه برسد به انجامش. اوّلین بولدوزر را فرستادم با راننده آن طرف برش، که تانکهای عراقی چراغ روشن […]
با الله اکبر فتح کردیم!

در حین عملیّات آزادسازی جاده صائین دژ – تکاب، دیدم یک جیپ دارد از پایین تپّهها بالا میآید. اوّل فکر کردم ضد انقلاب است. خوب که دقّت کردیم، دیدیم ناصر کاظمی است. او، من و چند تا از بچّههای دیگر را گذاشته بود مسئول عشایر. من که هجده، نوزده سال بیشتر نداشتم، فرماندهی کسانی بودم […]
جنگ تبلیغاتی

رضایی میگفت: «ما باید برای شکست دشمن جنگ تبلیغاتی راه بیندازیم. باید نواری از صدای شلیک خمپاره، گلوله و تیراندازی پر کنیم. بعد هم یکی از بچههایی که عربی بلد است، روی نوار حرف بزند و به عراقیها بگوید که خودشان را تسلیم کنند. ما با آغوش باز از آنها استقبال میکنیم.» بچههای اطلاعات عملیات، […]
دست برنداشت تا مطمئن شود!

سر قضیهی کوه «کله قندی» برایم ثابت شد که باید مسئولیت مهمی داشته باشد. آقای قربانی میگفتند که دوازده روز بود عملیّات اصلی تمام شده و دشمن در محاصره بود. امّا فریدون دست بردار نبود. دوازده شب تمام، پای کوه خوابیده بود تا مطمئن شود دشمن تجدید قوا نکرده و کاملاً سرکوب شده است. توسط […]
قدرت طراحی

در مقابله با ضد انقلاب و اشرار، بنده خاطرهای از ایشان به یاد دارم و آن زمانی بود که در حاشیهی نوار مرز زابل، چندین بلدوزر و گریدر و غیره به لایروبی دهانهی ورودی رودخانهی هیرمند مشغول بودند که متأسفانه گروهی از ضدانقلابیون و اشرار، با همکاری نیروهای دست نشاندهی روس و خلقیها در افغانستان، […]
خنثی کردن کمین

کاوه جلوتر از ما رفته بود که منطقه را چک کند. وقتی برگشت، دستور ایست داد. بعد هم گفت: «برمیگردیم». برگشتیم توی مقر، گفت: «برین استراحت کنین.» انتظارش را نداشتیم. راحت کنار نمیآمدیم با مسأله، ولی کاریش هم نمیشد کرد؛ دستور بود و باید اجرا میشد. بعداًٌ شنیدم محمود آن شب همراه چند نفر دیگر، […]
مثل قهرمانان

همان موقع که محاصره بودیم و روحیهی گردان بشدت پایین آمده بود، ناگهان دیدم که یک خمپارهی 60 وسط اسماعیل قهرمانی و معاونش به زمین خورد. ناخودآگاه فریاد زدم: «یا ابوالفضل!» ترکشهای خمپاره، سر و صورت قهرمانی و معاونش را مجروح کرد و صورتشان کاملاً خونین شد. در آن شرایط، اگر بچّهها آنان را به […]
پلاکارد

قبل از انقلاب و در اوج تظاهرات میلیونی مردم ایران، هر روز میآمد داخل مغازه و شروع میکرد به درست کردن پرچم و پلاکارد. روی آنها مینوشت که این کوچه بن بست است یا چند راه دیگر دارد. نوشتهها را وصل میکرد به سر کوچه تا بچههایی که در حکومت نظامی گیر میافتند یا از […]
شگرد بجا

در طول جنگ تحمیلی همیشه رادار بندر امام و صنایع پتروشیمی ما، از اهداف مهم و استراتژیک دشمن به حساب میآمد. تقریباً هر چند روز یک بار به این اهداف حملهی هوایی میشد. یک روز، من خلبان «آلرت» (آماده) پایگاه بودم. آژیر حملهی هوایی کشیده شد. بلافاصله سوار هواپیما شدم و طبق مشخصات جغرافیایی که […]
مطالب حکیمانه در روزنامهی دیواری

دشمن در طول اسارت همواره به فکر بود تا از هر ابزاری استفاده کند تا بتواند تبلیغات سوء راه انداخته و فکر و مغز اسرای ایرانی را شست و شو دهد و این چیز پنهانی نبود، بلکه آنها خود بارها و بارها به زبان جاری نموده و میگفتند که: «ما تمام سعی خود را میکنیم […]