مثل امام حسین علیه السّلام

او به آرزویش رسیده بود. همیشه در دعاهایش می‌گفت: «خدایا اگر من توفیق شهادت داشتم، دوست دارم مثل امام حسین (علیه السّلام) شهید بشوم!» یک روز وقتی که فاطمه هفت ماهه بود، از من پرسید: «فاطمه چند ماهش است؟» گفتم: «هفت ماه.» لبخندی زد: «خیلی خوب است. وقتی من شهید شدم، به راه می‌افتد. از […]

عاشورا حتماً می‌آیم

علی ارادت و علاقه‌ی خاصی به مراسم عزاداری اباعبدالله (علیه السّلام) داشت. در اوایل محرم سال 1359 از جبهه نامه نوشته بود که به هر طریق که باشد، روز عاشورا خودم را به مراسم روضه‌خوانی و نوحه‌سرایی امام حسین (علیه السّلام) می‌رسانم. روز عاشورا شد، یک دفعه دیدم که با همان لباس خاکی بسیجی و […]

حق شاگردی

برای مرحله‌ی 5 عملیات رمضان آماده می‌شدیم. درگیری‌های سخت چندین روز گذشته با دشمن، راهپیمایی‌های طولانی و استحکامات عجیب دشمن تحت عنوان خاکریزهای مثلثی طرح اسرائیل، مردان جنگجویی را می‌طلبید که تحمل آن همه استقامت و نبرد را دارا باشند، به همین منظور رزمندگان کم سن و مسن را از صفوف جوانان جدا می‌کردیم. اگرچه […]

شهادت آگاهانه

سهم من از ارث تو، تمام هستی‌ات بود، همان که تو را در سال‌های خون و تظاهرات کوچه به کوچه می‌برد، همان که طاغوت نتوانست آن‌ها را از تو بگیرد و همان که تو را به هویزه و دارالخوین برد. همان که در اولین روز زندگیمان در گوشم خواندی که: «دو رکعت نماز وارد است […]

نیمه شب و دعای شهادت

ساعت 5/2 تا 5 صبح وقت نگهبانی من بود. هوا ابری و سرد بود و من با چراغ قوه‌ای کم سو هر حرکتی را زیر نظر داشتم، بادی سرد صورت و گوش‌ها و نوک بینی‌ام را به شدت آزار می‌داد. برای این‌که خون در پاهایم منجمد نشود، در بین ردیفی از چادرهای گروهی که محل […]

من از دنیا دل بریده‌ام

روزی از ناحیه‌ی پا و شکم مجروح شده بودی و مدت زیادی را در بیمارستانی در تهران بستری شدی. پیش خود گفتم: دیگر با شهادت کیلومترها فاصله داری و هنگامی که پایت زیر عمل، چند سانتی‌متر کسر شد و تو را از خدمت معاف کردند، مطمئن شدم که دیگر به جبهه نخواهی رفت. اما من […]

چرا شهید نمی‌شوم؟

من درست می‌دیدم، هادی تو بودی که با لباس خانه می‌آمدی و با همان لبخند همیشگی‌ات و صدای مهربانت می‌گفت: نترس همسرم، من هستم و تازه از جبهه آمده‌ام. نگاهی به لباسهایت کردم و تو گفتی باران لباسهایم را خیس کرده و من حسابی گل‌آلود شده‌ام. با خود گفتم: «حتماً خواهی ترسید وقتی مرا در […]

شاهکار آفرینش در میدان مین

این شهید غلام حسین عیدیان بود که طلسم مرگ و زندگی را با شهامت خود شکست. او با فریاد الله اکبر، خود را به روی میدان مین انداخت. مینی در زیر بدنش منفجر شد، امّا هنوز به شهادت نرسیده بود، شجاعانه و بی‌پروا در حالی که سراسر بدنش خونی بود، بلند شد و کمی آن […]

تو مگر چقدر گناه داری؟

هر چه به عملیات نزدیک‌تر می‌شدیم، فرماندهان بیشتر نماز شب می‌خواندند. یک پتو برمی‌داشتند و یک فانوس، می‌رفتند توی سنگر و چاله، و راز و نیاز می‌کردند و زار می‌زدند. من و طهماسب رفتیم بینا را توی قبر گیر انداختیم. دیدم سرش را می‌زند به دیوارهای قبر و ناله کنان می‌گوید: «یا فاطمه، یا حسین […]

روزه‌اش را با آن حال گرفت

در عملیات بدر مجروح شد. حالش خیلی وخیم بود. موقعی که او را به کرمان آوردند، ماه رمضان بود. از او پرسیدم: «روزه را چه می‌کنی؛ می‌خوری؟» گفت: «نه، من باید یک ماه را روزه بگیرم.» با همان حال وخیم، یک ماه تمام را روزه گرفت. با همان حال هم می‌رفت مسجد جامع تا نمازش […]

مناجات او را سرحال آورده بود

شب به شهرستان نائین رسیدیم. برای نماز و شام توقف کردیم. بعد از شام دیدم هم او خسته است و هم خودم. گفتم: «بهتر است شب را همین جا داخل ماشین بخوابیم و صبح دوباره به راهمان ادامه دهیم.» قبول کرد. در کوچه‌ای کنار مسجد جامع نائین ماشین را پارک کردم و هر دو داخل […]

دعای توسل سه ساعت طول می‌کشد؟

از عملیات که برگشتیم، عد‌ه‌ای از دوستانمان شهید شده بودند و عده‌ای هم مجروح. عقده‌ای در دلمان بود که باید می‌ترکید و اشک دل‌هایمان را صفا می‌داد. منتظر بهانه بودیم و آن هم وقتی بود که دعا شروع شد. نفهمیدیم زمان چگونه گذشت، ولی وقتی به خود آمدیم که سه ساعت تمام دعای توسل طول […]

نگران نماز

عملیات والفجر سه بود. از دهلران حرکت کردیم به سمت منطقه‌ی عملیات. وقت اذان صبح شده بود، ولی نمی‌توانستیم بایستیم. باید زودتر خودمان را می‌رساندیم. توی ماشین همه‌اش نگران نمازمان بود. گفت: «در حال حرکت نمازتان را بخوانید.» نگاهش کردیم. آسمان هنوز تاریک بود. گفت: «اگر رسیدیم و وقت نماز باقی بود، دوباره می‌خوانیم.» لحظه‌های […]

با آب شور وضو گرفت

محمّد مکرّر شب‌ها با خدا راز و نیاز می‌کرد؛ گریه می‌کرد؛ نماز شب می‌خواند. به راستی انسان تعجب می‌کرد جوانی با این سنّ کم، چقدر ایمان دارد که در بدترین شرایط، در بیابان‌ها و در صحنه‌های نبرد از نماز شبش غفلت نکند. در یکی از مناطق، آب کافی موجود نبود. حمام هم با چادرهای جهاد […]