شبی که دیده‌ی خود، پُرستاره می‌کردم

شبی که دیده‌ی خود، پُرستاره می‌کردم برای غربت دل، فکر چاره می‌کردم   به دانه‌های چو تسبیحِ اشک در دستم برای آمدنت، استخاره می‌کردم   نماز عاشقی من، شکسته شد امّا سلام بر تو ز «دارالاماره» می‌کردم   من از محلّه‌ی آهن‌گران بی‌احساس گذر نمودم و دل، پُر شراره می‌کردم   من از محلّه‌ی آهن‌گران […]

روی تو را به چشم دل، از سرِ دار دیده‌ام

روی تو را به چشم دل، از سرِ دار دیده‌ام جانب مکه پر زند، جان به لب رسیده‌ام   حُرمت جان شکسته‌ام، در دل خون نشسته‌ام تا که به دست بسته‌ام، بار غمت کشیده‌ام   دیده به شعله دوختم، لحظه به لحظه سوختم هستی خود فروختم، عشق تو را خریده‌ام   تن به قضا سپرده‌ام، […]

سلام ایزد منّان، سلام جبرائیل

 سلام ایزد منّان، سلام جبرائیل سلام شاه شهیدان، به مسلم بن عقیل!   به آن نیابت عظمای «سیدالشّهدا»! به آن جلالِ خدایی، به آن جمالِ جمیل!   شهید عشق که سر در منای دوست گذاشت به پیش پای خلیل خدا، چو اسماعیل   زهی مقام! که فرش حریم حُرمت تو شکنج طرّه‌ی حور است و […]

گر بر سرِ دارم، خبر از یارم بیارید

 گر بر سرِ دارم، خبر از یارم بیارید بر کشته‌ی من، جانِ دگر بار بیارید   آرید اگر مژده از آن نرگس بیمار بهر دل بیمار، پرستار بیارید   با آن که گل باغ وفا، بوی نکردید بر من خبر از آن گل بی‌خار بیارید   ز آن فوج سپاهی که مرا بود به همراه […]

کارش، میان معرکه، بالا گرفته بود

کارش، میان معرکه، بالا گرفته بود شمشیر را به شیوه‌ی مولا گرفته بود تنها میان مردم بیعت‌فروش شهر انبوه کینه، دور و برش را گرفته بود دل واپسِ غریبی امروز خود نبود امّا دلش به خاطر فردا گرفته بود دیدی که از ارادت دیرینه‌ی حسین یک کوفه زخم، در بدنش جا گرفته بود با سنگ، […]

دل من بر سر این دار، صفایی دارد

دل من بر سر این دار، صفایی دارد وه! که این شهر، چه بام و چه هوایی دارد   خانه‌ی پیرزنی، خلوت زاویه‌ی من هر که شد وحی به او، غار حرایی دارد   شب که شد داد زدم: کوفه میا، کوفه میا مرغ حق در دل شب، صوت رسایی دارد   پیکرم تا به […]

چون میسّر نشود، فرصت دیدار شما

چون میسّر نشود، فرصت دیدار شما ما که رفتیم، خداوند نگه دار شما!   نامتان روی علم بود و ز دستم افتاد کاش! برادرش از خاک، علم‌دار شما   جُرم عشق است که صیّاد چنین بسته مرا او ندانست که ماییم گرفتار شما   خسته بودم، اگرم دست به دیواری رفت ورنه تکیه نکنم، جز […]

این نوخطان که در یَم خون، آرمیده‌اند

این نوخطان که در یَم خون، آرمیده‌اند «آرام جان و مونس دل، نور دیده‌اند»   خون است و خاک و نعل ستوران و آفتاب «پیراهنی که بر تن ایشان بریده‌اند»   عالَم بَرند تربتشان از پی شفا «اینان مگر ز رحمت محض آفریده‌اند؟»   دادند جان و سر به رهِ دوست، آن چنان «کآشفتگان عشق، […]

منظر دل‌های ماست، کرببلای حسین

منظر دل‌های ماست، کرببلای حسین مرغ دل ما زند، پر به هوای حسین   یک نگه کربلا، بِه بُوَد از صد بهشت جنّت اهل دل است، صحن و سرای حسین   دیدن باغ بهشت، مژده به زاهد دهید زاهد و حور و قصور، ما و لقای حسین   تربت پاکش بُوَد، داروی هر دردمند دار […]

از شرف، کعبه اگر قبله‌ی ارباب صفاست

از شرف، کعبه اگر قبله‌ی ارباب صفاست وادی کرببلا، مهبط انوار خداست   فخر بر کعبه کند گر ز شرف، نیست غریب بارگاهی که در او، نور خدا، جلوه‌نماست   به سوی کعبه بُوَد عالمیان را گر روی کعبه را روی ارادت به سوی کرببلاست   کرد در دشت بلا، حجّ خود آن شاه تمام […]

چشمه چشمه می جوشد خون اطهرت اینجا

چشمه چشمه می جوشد خون اطهرت این جا  کور می کند شب را، برق خنجرت این جا چشمه چشمه می جوشد، از دل زمین هر شب خون اصغرت آن جا، خون اکبرت اینجا می‏رسد به گوشم گرم، بانگ خطبه‏ ای پرشور خطبه ‏‏ای که بعد از تو، خواند خواهرت این جا از فرات می‏ جوشد، موج و […]

ای کربلا! کنم فلکت نام یا چمن؟

ای کربلا! کنم فلکت نام یا چمن؟ بگشای گوش و خوش بِشنو گفت و گوی من!   چون جایگاه ماهی، از آن خوانمت فلک چون خوابگاه سروی، از آن دانمت چمن   سرو تو چیست؟ قامت نوباوه‌ی حسن ماه تو چیست؟ طلعت نوباوه‌ی حسن   خفته به خاک در تو، فلک در فلک، قمر رفته […]

ای آشنای بلا! کربلا عجب جایی است!

 ای آشنای بلا! کربلا عجب جایی است! به هر طرف که نظر می‌کنی، تماشایی است   به ناله آمده هر سو ز شوق، فاخته‌ای ز پا فتاده به هر گوشه، سرو رعنایی است   یکی به شوق سنان و یکی به ذوق کمان ز شور عشق به هر خاطری، تمنّایی است   به جز خیال […]

خرّم دلی! که منبع انهار کوثر است

خرّم دلی! که منبع انهار کوثر است کوثر کجا ز دیده‌‌ی پُر اشک، بهتر است؟   نام حسین و کرببلا، هر دو دلربا است نام علی‌اکبر از آن، دلرباتر است   رفتم به کربلا به سر قبر هر شهید دیدم که مرقد شهدا، مُشک و عنبر است   هر یک مزار و مرقدشان، چارگوشه داشت […]