ابن زیاد و سر مطهّر امام حسین علیه السلام 8

 سیّد بن طاووس گفت: آن‌گاه ابن زیاد ملعون رو به علیّ بن الحسین (ع) کرد و پرسید: او کیست؟ گفتند: علیّ بن الحسین. گفت: مگر خدا علیّ بن الحسین را نکشت؟ امام سجّاد (ع) فرمود: برادری داشتم به نام علیّ بن الحسین که مردم او را کشتند. گفت: نه، خدا کشت. امام فرمود: «خدا جان […]

نفهمی عمدی 4 – با بررسی موردی مردم کوفه

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * أُفَوِّضُ أَمْري إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصيرٌ بِالْعِبادِ».[1] «رَبِّ اشْرَحْ لي‏ صَدْري‏* وَ يَسِّرْ لي‏ أَمْري‏* وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني* يَفْقَهُوا قَوْلي‏‏».[2] «إِلهی وَ أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى، وَ أَلْهِمْنِي التَّقْوَى».[3]  نفهمی عمدی در جامعه بحث ما راجع به بررسی شهر کوفه با این رویکرد -دور از محضر شما- نفهمی عمدی […]

ابن زیاد و سر مطهّر امام حسین علیه السلام 7

 خوارزمی گوید: اسرا را پیش ابن زیاد آوردند. زینب کبری (ع) نگاهی به وی انداخت و کناری نشست. ابن زیاد گفت: کیست آن‌ که نشست؟ پاسخش را نداد. دوباره پرسید. جواب نداد. یکی از حاضران گفت: او زینب دختر علیّ بن ابی‌طالب است. ابن زیاد گفت: خدا را شکر که شما را رسوا ساخت و […]

ابن زیاد و سر مطهّر امام حسین علیه السلام 6

 طبری از ابو مخنف از حمید بن مسلم چنین نقل می‌کند: عمر سعد مرا خواست و پیش خانواده‌اش فرستاد تا خبر پیروزی و سلامتی او را بدهم. پیش خانواده‌اش رفته خبر دادم. سپس آمدم تا نزد ابن زیاد بروم. دیدم که در قصر برای دیدار مردم نشسته است. من نیز همراه مردم وارد شدم. دیدم […]

ابن زیاد و سر مطهّر امام حسین علیه السلام 5

 ابن نما از قول سعد بن معاذ و عمر بن سهل نقل می‌کند: آن دو پیش ابن زیاد حاضر بودند که با چوب بر دماغ و چشم و دهان حسین (ع) می‌زد. زید بن ارقم به او گفت: چوبت را از آن لب و دندان بردار. من رسول خدا (ص) را دیده‌ام که لب بر […]

ابن زیاد و سر مطهّر امام حسین علیه السلام 4

ابن عساکر با سند خویش از زید بن ارقم نقل می‌کند: پیش ابن زیاد ملعون بودم که سر حسین بن علی (ع) را آوردند و در تشتی مقابل او نهادند. او چوبی برداشت و بر لب و دندان حسین (ع) می‌زد؛ دندانی که به آن زیبایی ندیده‌ام؛ مثل در بود. بی‌اختیار صدایم به گریه بلند […]

ابن زیاد و سر مطهّر امام حسین علیه السلام 3

شیخ صدوق با سند خویش از دربان ابن زیاد چنین نقل می‌کند: چون سر امام حسین (ع) را آوردند، دستور داد در برابرش در تشتی طلایی گذاشتند. با چوبی که در دستش بود بر دندان‌های آن حضرت می‌زد و می‌گفت: یا ابا عبدالله! زود پیر شدی! مردی از حاضران می‌گفت: من رسول خدا (ص) را دیده […]

ابن زیاد و سر مطهّر امام حسین علیه السلام 2

 ابن عساکر با سند خویش از دربان ابن زیاد نقل می‌کند: چون سر امام حسین (ع) را آورده در برابرش نهادند، دیدم که از دیوارهای دار الاماره خون می‌چکید.      قال ابن عساکر: و أنبأنا البغویّ، حدّثنی أحمد بن محمّد بن یحیی بن سعید، أنبأنا زید بن الحباب، حدّثنا –و قال أبو غالب: حدّثنی […]

ابن زیاد و سر مطهّر امام حسین علیه السلام 1

 محمّد بن سعد با سند خویش از دربان ابن زیاد چنین روایت می‌کند: وقتی امام حسین (ع) کشته شد، همراه ابن زیاد وارد قصر شدم. در چهره‌ی او آتشی شعله‌ور شد (یا سخنی مثل این) و گفت: این چنین با آستین خود بر چهره‌اش و گفت: این را به کسی مگو.     قال محمّد […]

سر مطهّر امام حسین علیه السلام در کوفه 2

 ابن شهر آشوب نیز به روایت از ابومخنف گوید: سر امام حسین (ع) را در کوفه، در بازار صرافان بر نیزه کرده بودند، از سر، صدایی آمد و سوره‌ی کهف را تا آیه‌ی «إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ» تلاوت کرد. این معجزه جز به ضلالت آنان نیفزود. در پی آن‌که آنان سر را بر درختی آویختند، […]

سر مطهّر امام حسین علیه السلام در کوفه 1

 ابن شهر آشوب از ابن عبّاس روایت می‌کند: امّ کلثوم به دربان ابن زیاد گفت: وای بر تو! این هزار درهم را بگیر و سر امام حسین (ع) را پیشاپیش ما قرار بده و ما را سوار بر شتران پشت مردم قرار بده تا مردم مشغول نگاه به سر امام حسین (ع) شوند و به […]

خطابه‌ی امام سجّاد علیه السلام در کوفه

 طبرسی به نقل از حذیم بن شریک اسدی گوید: امام زین العابدین (ع) پیش مردم آمد و اشاره کرد که ساکت شوند. ساکت شدند. ایستاده بود که حمد و ثنای الهی را گفت و بر پیامبر خدا درود فرستاد. آن‌گاه فرمود: ای مردم! هر کس مرا می‌شناسد که شناخته است. هر کس نمی‌شناسد، من علیّ […]

خطابه‌ی امّ کلثوم

سیّد بن طاووس گوید: آن روز، امّ کلثوم دختر علی (ع) از پشت پرده خطبه خواند و با صدایی بلند به گریه چنین گفت: ای اهل کوفه بدا به شما! چرا حسین (ع) را تنها گذاشتید و او را کشته، اموالش را به یغما بردید و خاندانش را به اسارت گرفتید؟ بدا بر شما! مرگتان […]

خطابه‌ی حضرت فاطمه‌ی صغری علیه السلام

 طبرسی به سند خویش نقل می‌کند: پس از آن‌که فاطمه‌ی صغری از کربلا بازگردانده شد، خطبه خواند و گفت: خدا را سپاس به شمار ریگ‌ها و سنگریزه‌ها و هم وزن عرش الهی تا زمین! او را می‌ستایم و به او ایمان دارم و بر او توکّل می‌کنم و گواهی می‌دهم که جز خدای یکتا و […]