بردن اهل بیت علیه السلام به شام 7

راوندی با سندهای متعدّد از سلیمان بن مهران اعمش نقل میکند: من در موسم حج مشغول طواف بودم که مردی را دیدم چنین دعا میکرد: خدایا! مرا ببخشای، هر چند میدانم که نخواهی بخشود. از این سخن لرزیدم. نزدیکش رفتم و گفتم: تو در حرم خدا و حرم پیامبری. این ایام هم روزهای محرم در […]
بردن اهل بیت علیه السلام به شام 6

خوارزمی گوید: چون سر امام حسین (ع) را به طرف شام میبردند، شب شد. مأموران نزد یک یهودی فرود آمدند. خوردند و مست شدند و گفتند: سر حسین (ع) پیش ماست. گفت: نشانم دهید. نشانش دادند؛ در صندوقچهای بود که نور از آن به طرف آسمان میتابید. یهودی تعجّب کرد و سر را به امانت […]
بردن اهل بیت علیه السلام به شام 5

سیّد بن طاووس گوید: در کتاب مصابیح دیدم که امام صادق (ع) از قول پدرش باقر العلوم (ع) نقل میکند: از پدرم زین العابدین (ع) دربارهی کوچاندن یزید او را پرسیدم، فرمود: مرا بر شتری بیکجاوه سوار کرد، سر حسین (ع) بر نیزهای بود، زنان ما پشت ما سوار بر قاطران بودند، نیزهداران پشت سر […]
بردن اهل بیت علیه السلام به شام 4

خوارزمی گوید: ابن زیاد، زحر بن قیس را فراخواند و سر امام حسین (ع) و سرهای برادران و خاندان و پیروانش را به او سپرد. علیّ بن الحسین (ع) و عمّهها و خواهرانش و همهی زنان را هم همراه او نزد یزید فرستاد. آنان اهل بیت (ع) را بر محملهایی بیپرده و سایهبان، شهر به […]
بردن اهل بیت علیه السلام به شام 3

طبری شیعی با سند خویش از حارث بن وکیده نقل میکند که میگوید: من در میان کسانی بودم که سر حسین (ع) را میبردند. شنیدم که سورهی کهف میخواند. در خودم شک کردم که آیا من صدای ابا عبدالله را میشنوم؟ که شنیدم به من گفت: ای پسر وکیده! آیا نمیدانی که ما امامان زندهایم […]
بردن اهل بیت علیه السلام به شام 2

طبری گوید: ابن زیاد دستور داد زنان و فرزندان امام حسین (ع) را آماده سازند. علیّ بن الحسین (ع) را هم غل و زنجیر در گردن افکندند. محفر بن ثعلبه و شمر آنان را حرکت دادند تا نزد یزید آوردند. امام سجّاد (ع) در طول راه با هیچ یک از آن دو حتّی یک کلمه […]
بردن اهل بیت علیه السلام به شام 1

سیّد بن طاووس نقل میکند: ابن زیاد نامهای به یزید بن معاویه نوشت و کشته شدن حسین (ع) و وضع خاندانش را خبر داد. نامهای شبیه آن نیز به والی مدینه عمرو بن سعید نوشت. امّا والی مدینه چون خبر یافت، بر منبر رفت و خطبه خواند و به مردم خبر داد. ماتمهایشان عظیم شد، […]
سخن جندب در مجلس ابن زیاد 6

شیخ مفید گوید: صبح که شد، ابن زیاد سر امام حسین (ع) را فرستاد که در کوچههای کوفه و بین همهی قبایل چرخاندند. (آنگاه اشعاری را از قول یکی از فرزانگان در سوگ این شهید از خاندان رسول الله (ص) و سرّ برافراشتهاش بر نیزهها و نگاه مردم به آن سر آورده است.) […]
سخن جندب در مجلس ابن زیاد 5

ابن جوزی از طبقات ابن سعد نقل میکند: مرجانه، مادر ابن زیاد به وی گفت: ای پلید! پسر پیامبر را کشتی؟ به خدا که هرگز بهشت را نخواهی دید. ابن زیاد همهی سرها را در کوفه به چوبها زد. سرها بیش از هفتاد بود. اینها پس از سرِ مسلم بن عقیل که در کوفه بر […]
سخن جندب در مجلس ابن زیاد 4

ابن نما گوید: پس از کشتن حسین (ع)، چون عمر سعد و ابن زیاد زیاد یکدیگر را دیدند، ابن زیاد به او گفت: نامهای را که دربارهی کشتن برایت نوشتم بیاور. گفت: از بین رفته است. گفت: باید بیاوری و الّا شرمنده و پوزشخواه باید میان پیرزنان قریش بنشینی. عمر سعد گفت: به خدا دربارهی […]
سخن جندب در مجلس ابن زیاد 3

دینوری از حمید بن مسلم نقل میکند: عمر سعد با من دوست بود. وقتی از جنگ با حسین (ع) برمیگشت، پیش او رفته حالش را پرسیدم. گفت: از حالم مپرس که با بد وضعی به خانهام برگشتهام، پیوند خویشاوندی نزدیک را بریده و جنایتی بزرگ مرتکب شدهام. قال الدّینوریّ: و روی عن حُمید […]
سخن جندب در مجلس ابن زیاد 2

ابن قتیبهی دینوری با سند خویش نقل میکند: ابن زیاد به قیس بن عباد گفت: نظرت دربارهی من و حسین چیست؟ گفت: مرا معاف بدار. گفت: حتماً باید بگویی: گفت: روز قیامت، پدر او میآید و شفاعتش میکند؛ پدر تو هم میآید و شفاعتت میکند. گفت: میدانستم مکار و بدسرشتی. اگر روزی از من جدا […]
سخن جندب در مجلس ابن زیاد 1

ابن نما گوید: ابن زیاد، جندب بن عبدالله ازدی را که پیرمردی بود فرا خواند و گفت: ای دشمن خدا مگر تو از اصحاب علی (ع) نبودی؟ گفت: چرا، پوزش هم نمیخواهم. گفت: تصمیم دارم با ریختن خونت به خدا تقرّب بجویم. گفت: خون من تو را به خدا نزدیک نمیکند بلکه دور میسازد. گفت: […]
ابن زیاد و سر مطهّر امام حسین علیه السلام 9

سیّد بن طاووس از قول راوی مینویسد: ابن زیاد ملعون بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی، از جمله چنین گفت: سپاس خدایی را که حق و پیروان حق را پیروز ساخت و امیر مؤمنان و پیروانش را یاری کرد و دروغگو پسر دروغگو را کشت! بیش از این سخنی نگفته بود […]