بردن اهل بیت علیه السلام به شام 2

طبری گوید: ابن زیاد دستور داد زنان و فرزندان امام حسین (ع) را آماده سازند. علیّ بن الحسین (ع) را هم غل و زنجیر در گردن افکندند. محفر بن ثعلبه و شمر آنان را حرکت دادند تا نزد یزید آوردند. امام سجّاد (ع) در طول راه با هیچ یک از آن دو حتّی یک کلمه […]

فرستادن سر امام حسین علیه السلام و اصحاب نزد ابن زیاد 1

 طبری گوید: عمر سعد، همان روز سر امام حسین (ع) را همراه خولی و حمید بن مسلم پیش ابن زیاد فرستاد. خولی خواست به قصر ببرد، در قصر بسته بود. به خانه‌ی خود رفت و آن سر را زیر تشتی در خانه‌اش گذاشت. وی دو همسر داشت، یکی از بنی اسد، دیگری از حضرمیان به […]

اسب تاختن بر بدن مطهّر امام حسین علیه السلام 1

 طبری گوید: عمر سعد در میان یارانش ندا داد: چه کسی حاضر است اسب بر بدن حسین (ع) بتازاند!؟ ده نفر آماده شدند. اسحاق بن حیوه هم از آنان بود (کسی که پیراهن امام حسین را درآورد و بعدها دچار برص شد). نیز احبش بن مرثد. آنان آمدند و با اسب‌هایشان سینه و پشت آن […]

کشته شدن امام حسین علیه السلام 1

 طبری از ابی‌مخنف نقل کرده است که: وقتی حسین (ع) کشته شد، 33 ضربه‌ی نیزه و 34 ضربت شمشیر بر بدنش یافت شد.     قال الطّبریّ: قَالَ أَبُو مخنف: عن جَعْفَر بن مُحَمَّدِ بْنِ عليّ، قَالَ: وجد بالحسين (ع) حين قتل ثلاثٌ وثلاثون طعنةً وأربع وثلاثون ضربة.[1] [1]– تاریخ الطّبری 3: 334، مقتل الخوارزمی […]

اصابت تیر بر پیشانی امام حسین علیه السلام 2

طبری گوید: ابو مخنف از صقعب بن زهیر از حُمید بن مسلم نقل می‌کند: امام حسین (ع) جبّه‌ای از خز داشت، عمامه بر سر نهاده بود، و خضاب بر موهای خویش زده بود و شنیدم پیش از کشته شدن، در حالی که بر روی دو پا مثل سواره‌ای شجاع می‌جنگید و مواظب تیراندازان بود و […]

تسلّط امام حسین علیه السلام بر آب 2

طبری گوید: هشام بن نقل از عمرو بن شمر، از جابر جعفی روایت کرده است که: امام حسین (ع) تشنه شد و تشنگی‌اش شدّت یافت. نزدیک شد تا آب بنوشد، حصین بن نمیر تیری افکند که به دهان امام نشست. امام شروع کرد به گرفتن خون از دهانش و آن را به آسمان پاشید. سپس […]

شهادت شیر خواره 5

طبری گفته است: ابو مخنف، از عقبة بن بشیر از امام محمّد باقر (ع) روایت کرده است: ای بنی اسد! ما را نسبت به شما حقّ خونخواهی است. گوید: گفتم: ای ابا جعفر! رحمت حق بر تو باد! گناه من در این باره چیست و آن خون کدام است؟ فرمود: کودک حسین (ع) را نزد […]

شهادت قاسم بن حسن علیه السلام 2

طبری گفته است: از حمید بن مسلم چنین نقل شده است: نوجوانی به سوی ما بیرون آمد که چهره‌اش همچون پاره‌ی ماه بود، شمشیری در دست، پیراهن و شلواری بر تن و کفش در پا که بند یکی از آن‌ها باز شده بود. فراموش نمی‌کنم که پای چب بود. عمرو بن سعد ازدی به من […]

شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام 10

طبری با سند خود از حمید بن مسلم نقل می‌کند: آن روز با گوش خودم شنیدم که حسین (ع) می‌گفت: پسرم! خدا بکشد کشندگان تو را. چقدر گستاخند به خدا و هتک حرمت پیامبر! پس از تو خاک بر سر دنیا! گوید: گویا می‌بینم زنی را که مثل خورشید می‌درخشد، شتابان از خیمه بیرون آمد […]

شهادت اصحاب – حنظلة بن اسعد شبامی

طبری گوید: حنظلة بن اسعد شبامی آمد و در برابر امام ایستاد و خطاب به سپاه دشمن، آیاتی از قرآن را خواند که هشدار نسبت به نزول عذاب الهی بود: «يَا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزابِ…» و آن‌گاه گفت: ای قوم! آیا حسین را می‌کشید تا عذاب سخت الهی بر شما فرود آید؟ […]

شهادت اصحاب – نافع بن هلال 2

طبری گوید: نافع بن هلال، نام خود را بر چوبه‌های تیرش نوشته بود و با آن تیرهای نشان‌دار تیر می‌انداخت و می‌گفت: «من جملی‌ام، من بر آیین علی‌ام». جز آنان که مجروح شدند دوازده تن از یاران عمر سعد را کشت. آن‌قدر شمشیر زد تا بازوهایش شکست و اسیر شد. شمر و همراهانش او را […]

شهادت اصحاب – زهیر بن قین 2

طبری در این‌جا اشعاری نقل کرده که زهیر، خطاب به امام حسین (ع) خواند.     قال الطّبریّ: و أخذ يضرب عَلَى منكب حُسَيْن و يقول: أقدم هديت هادياً مهديّاً                                فاليوم تلقى جدّك النّبيّا و حسناً و المرتضى عَلِيّا                               و ذا الجناحين الفتى الكميّا و أسد اللَّه الشّهيد الحيّا[1] [1]– تاریخ الطبری 3: 328، […]

شهادت اصحاب – حبیب بن مظاهر

طبری گوید: حصین بن نمیر بر یاران امام حمله کرد. حبیب بن مظاهر با او رویاروی شد و با شمشیر بر صورت اسبش زد و او از اسب افتاد. یارانش شتافته او را نجات دادند. حبیب، رجز می‌خواند و خود را حبیب پسر مظاهر، تک‌سوار نبرد و باوفا و صبور می‌خواند و گروه خود را […]

شهادت اصحاب -ابو ثمامة صائدی

طبری گوید: پیوسته از یاران امام کشته می‌شدند و با شهادت هر یک نفر یا دو نفر، آشکار می‌شد، ولی دشمنان بسیار بودند و هر چه کشته می‌شدند معلوم نمی‌شد. ابو ثمامه که چنین دید، به امام عرض کرد: یا ابا عبد الله! می‌بینم که اینان به تو نزدیک شده‌اند. به خدا تا من زنده‌ام […]