تکلیف گذشتگان بر گردن ما

در زمان مرجعیت آیتالله بروجردی قدرت روحانیت در وجود ایشان متمرکز شده بود. به همین دلیل شاه نمیتوانست برنامهی خودش را پیاده کند. بعد از رحلت آیتالله بروجردی شاه سعی کرد با کمک ایادیاش کاری کند که مرجعیت در خود ایران نباشد. یا اگر هم باشد، در افراد متعدد باشد تا قدرت خودش مسلط به […]
رازق ما خداست!

یادم است در زمان حیاط آیتالله بروجردی یک نفر هفت هشت هزار تومان دست گردان کرد و داد به من و گفت «این را ببرید قم و بدهید به…» اسم دو نفر را گفت. گفتم «اگر اجازه بدهید، میدهماش به آقای خمینی.» موافق نبود. خیلی با هم حرف زدیم. تا این که راضی شد نصفاش […]
ولایت فقیه

در آن زمان طلبگی، بیشتر از همه، وجههی اخلاقی و عرفانی امام برای من جاذبه داشت. یعنی سیاست زیاد برام مهم نبود. بعدها که اُنسام با ایشان بیشتر شد، به خصوص زمانی که در قسمت اجتهاد و تقلید از مسایل حکومت اسلامی و وظایف ولی فقیه سخن گفتند، فهمیدم که سیاست هم به اندازهی چیزهای […]
نظم امام

آنچه از زندگیشان سراغ دارم، جز نظم چیزی نبود. زمان نماز و نیایششان، زمان تهذیبشان، زمان تهجدشان کاملاً مشخص و معین بود. معمولاش این است که آدم وقتی ازدواج میکند، کمی از مشغلهی هر روزش دور میشود. آقا مصطفی از زبان دیگری نقل میکرد که وقتی امام ازدواج کردند، غروبها بعد از نماز جماعت میآمدند […]
تقید امام به 3 چیز

امام به چند چیز خیلی مقید بودند: نماز جماعت اول وقت، تهجد (شب بیداری)، غیبت نکردن. دوستشان میگفتند «قبل از ازدواجشان – همه یادشان هست – حتی از گناه صغیره هم پرهیز داشتند.» از قول خود شهید، قاصد خندهرو، ص 55.
مراد شیخ از چشم مرید خندهرو

روز اولی که آمدم قم، امام درس اخلاق میدادند. برنامهشان غروب جمعهها بد د رمدرسهی فیضیه. واقعاً این درس اخلاق آنچنمان انسان را از گناه بیمه میکرد و آنچنان در طلاب اثر میگذاشت که اگر مثلاً زنی از روبهرو میآمد، ما از راه دیگری میرفتیم، مبادا حجم بدون او را نگاه کنیم. بیشتر ازهمه هم […]
احترام به سادات

به سید اولاد پیغمبر خیلی احترام میگذاشت. من یک برادری داشتم وقتی پدرم مرحوم شد، یازده دوازده سالاش بیشتر نبود. صغیر بود. فضلالله رفت او را آورد منزل خودمان و گفت «این یه لقمه نون رو، یه ذره کمتر، با هم میخوریم. این جوری خیال من و تو و مادرت هم راحتتره.» خدا شاهد است […]
آخرین سفارش

هیچ کداممان هیچ جوری نمیتوانستیم باور کنیم چه اتفاقی افتاده. هیچ گریه و گله و شکایتی هم نمیتوانست سبکمان کند، یا مثلاً آبی باشد روی آتش دلمان. گریه گریه میآورد و تنها دلخوشیمان شهادت عزیزمان بود و اینکه «اگه خدا مصیبت میده، صبر و تحملش هم میده.» خواهرهای فضلالله خیلی سر و صدا میکردند. رفتم […]
جبهه ثوابش بیشتره!

یاد آقای غیوران افتادم که گذرنامهی فضلالله را هم درست کرده بود اصرار داشت که او هم بیاید مکه. میگفت «چرا نباید بیایین؟» فضلالله گفت «الآن، توی این موقعیت جنگی، منا و عرفات و صفا و مروهی من همین بیابانهای جبههست. این بچههایی که جلو چشم ما پرپر میشن، همینها که پارههای تن عزیزانشونن، کم […]
مهمون نمیتونه با خودش مهمون ببره!

من سه سفر با فضلالله رفتم مکه. خودش شانزده بار رفت. سال اول انقلاب که از طرف امام نمایندهی حج و زیارت شد، هر چی اصرار کردم که «من رو هم ببر!»، گفت «میخوای توی امانتی که بهم سپرده شده خیانت کنم؟» نمیخواستم خیانت کند، نمیخواستم با جیب کس دیگر بروم، نمیخواستم دل کسی را […]
کمونیست دو آتشه

به او فهماند زندان بودناش هم برای خودش و هم سلولیهاش حکمتی داشته که من نمیدانستهام. گفت «من با خیلیها غربت و تنهایی زندون رو تحمل کردم، اما حکایت این بندهی خدا چیزی دیگهیی بود.» هم سلولیاش یک کمونیست دو آتشه بود که زده بود یک آدم معروف را با درفش کشته بود و منتظر […]
هر چی باشه مهمونن

یک بار ساواکیها ده و نیم شب آمدند و دو و نیم صبح رفتند. آن روزها خانهمان توی کوچه فقیه الملک بود. همهشان لباس شخصی پوشیده بودند، جزیکیشان، که لباس ارتشی تناش بود. میگفتند «دادستان ارتشه.» او بود که دستور میداد بقیه چه کار کنند. او بود که گفت «زیر و بالای کتابخونه رو شخم […]
شهادت با همین لباس آرزومه

فضلالله در ماجرای پانزده خرداد، دوازده روز، خانه به خانه جا عوض میکرد. شب اول تو خانهی اول استخاره میکند که «بمونم یا برم؟» استخاره برای رفتن خوب میآید. آن شب تنها نبود. آقای اعتمادزاده و مروارید و شجونی هم بودند. قرار میشود لباس شخصی بپوشند. حتی میروند به تعداد همهشان تهیه میکنند و میآورند. […]
قهر ممنوع!

بهانه زیاد میگرفتم. گاهی جوش میآوردم. این جور وقتها فضلالله عباش را برمیداشت و با خنده از خانه میزد بیرون و میرفت صحن. میرفت که پرش به پر من نگیرد. من حرص میخوردم و به خودم میگفتم «اگه اومد، یه کلام هم باهاش حرف نمیزنم.» قرار قهر با خودم میگذاشتم، ولی تا پاش را میگذاشت […]