با همین لبخند

بعد از برگزاری جلسهی کاظم، دفتر امام وقتی را برای ملاقات به او داد و کاظم به دیدن امام رفت. موقع برگشتن خیلی خوشحال بود. میگفت از عملیّات و موفقیتهایی که در آن داشتهاند برای امام صحبت کرده است و امام با رضایت لبخند زده و دعا کرده بود. کاظم با حالت خاص و هیجان […]
قلب مطمئنه

نوبت کشیک من و ابراهیم بود. از جایی که ما بودیم، امام را راحت می شد ببینیم؛ داشتند توی حیاط قدم میزدند و طبق معمول؛ وقت قدم زدن، رادیو هم گوش میدادند. توی همین حال و هوا، یک دفعه صدای آژیر قرمز بلند شد. طولی نکشید که ضدهواییهای جماران به کار افتادند. زمین زیر پایم […]
درس عبرت

این بزرگوار دنیا و آخرتش برای ما درس عبرت بود. نقل میکنند در مأموریتی بیآنکه متوجّه بشود سرعت غیرمجاز میگیرد و به ماشین شتاب میدهد. وقتی متوجّه میشود به پاسگاه رجوع میکند و درخواست میکند که جریمهاش کنند، این یعنی چه؟ یعنی در کشور و ولایت امام نمیخواهد شرمنده باشد، میگفت: «من در این دنیا […]
علاقهی به امام

رضا به امام خیلی علاقه داشت. خیلی برایش عزیز بود. اگر کسی نام امام را میبرد و آقا نمیگفت، با او دعوا میکرد. خیلی حسّاس بود. او حاضر نبود وقتی نام امام را میبرند به ایشان اهانت شود. منبع: کتاب رسم خوبان 14، التزام به ولایت فقیه، ص 22./ همین پنج نفر، ص 166.
باید تا آخر بایستیم

«همیشه میگفت، هیچ وقت خدا را فراموش نکنید. باتقوا باشید.» و میگفت: «امام فرموده است: «جنگ در رأس همه امور است.» پس ما باید تا آخر بایستیم.» منبع: کتاب رسم خوبان 14، التزام به ولایت فقیه، ص 23./ تبسم نسیم، ص 124.
مسألهی اصلی

«علی عاصمی» گاهی در صحبتهایش به مسائلی اشاره میکرد: «یک عدّه میگویند پشت جبهه خودش جبهه است. اینها توجیهاتی است برای شیره مالیدن و دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است. همین قدر که اسمم مسلمان و مؤمن است، توی جبهه هم نباشم، نباشم. اگر ما برویم جبهه، کی پشت جبهه دعا برای شما […]
حمایت از حسین زمان

در وصیتنامهی شهید، روح پیروی از ولایت و عشق به حضرت امام (ره) و انقلاب اسلامی و روحیهی حق شناسی و مهربانی و تواضع نسبت به هر خانواده و مردم موج میزد. در قسمتی از وصیتنامهی شهید حسین آمده است: «این زعیم عالیقدر – امام – را حداقل در هر نمازی دعا کنید که هر […]
دست بوسی آقا

امام خمینی (ره) که به عراق تبعید شده بود، زیارت و مصاحبت با ایشان در خانهی خودش ممنوع بود. چون بیت امام (ره) تحت مراقبت رژیم عراق بود، بنابراین ما امام (ره) را هر شب ساعت نه در حرم حضرت علی (علیه السّلام) زیارت میکردیم. تمام زائرین ایرانی بعد از اینکه مولایشان علی (علیه السّلام) […]
درخت تشنهی انقلاب

چند بار دیگر هم رفته بود جبهه، ولی هیچ بار وصیتنامه ننوشت. بار آخر، قبل از رفتنش وصیتنامه نوشت. توی قسمتی از وصیّتنامهاش، به جریان رفتنش اشاره کرده بود؛ نوشته بود: «در پادگان نشسته بودیم. فرمان آمد درخت انقلاب خون میخواهد؛ میروم تا تشنگی او را فرو نشانم، انشاءالله، به توفیق و فضل خداوند.» منبع: […]
نام امام بر دیوار خانه

روزهای اوج انقلاب بود. شور و هیجان خاصی از او میدیدم. روزی دیوارهای خانه را سنگ نما میکردیم. استاد بنا تا شب کار میکرد و قسمتی از دیوار را سنگ کاری میکرد. صبح فردا میدیدم علی با خط درشتی روی آن نوشته است: «الله اکبر، خمینی رهبر.» استاد سنگ کار با زحمت آن را پاک […]
بانگ صلوات به جای مهمّات!

حسابی خورده بودیم به ته دیگ. نه مهمّات، نه نیرو، هیچی! از آن طرف عراق هم بعد از عملیّات مجنون، حسابی پررو شده بود. انگار همهی انبار مهمّاتهای دنیا را روانهی مجنون کرده باشند، زمین مجنون شده بود مثل یک طبل که زیر پا میلرزید. بچّههای مظلوم و باروت زده در خط، چشمشان به دست […]
با ذکر این کار را کردم!

یک چیزی میگویم، یک چیزی میشنوید. کانال ماهی شده بود کانال خون! چارهای نبود. بعد از بُرش کانال توسط بچّههای تخریب، قرار شد چند تا بولدوزر بفرستیم تا پشتِ بُرش را خاکریز بزنند. فکرش هم جسارت میخواست، چه برسد به انجامش. اوّلین بولدوزر را فرستادم با راننده آن طرف برش، که تانکهای عراقی چراغ روشن […]
با الله اکبر فتح کردیم!

در حین عملیّات آزادسازی جاده صائین دژ – تکاب، دیدم یک جیپ دارد از پایین تپّهها بالا میآید. اوّل فکر کردم ضد انقلاب است. خوب که دقّت کردیم، دیدیم ناصر کاظمی است. او، من و چند تا از بچّههای دیگر را گذاشته بود مسئول عشایر. من که هجده، نوزده سال بیشتر نداشتم، فرماندهی کسانی بودم […]
جنگ تبلیغاتی

رضایی میگفت: «ما باید برای شکست دشمن جنگ تبلیغاتی راه بیندازیم. باید نواری از صدای شلیک خمپاره، گلوله و تیراندازی پر کنیم. بعد هم یکی از بچههایی که عربی بلد است، روی نوار حرف بزند و به عراقیها بگوید که خودشان را تسلیم کنند. ما با آغوش باز از آنها استقبال میکنیم.» بچههای اطلاعات عملیات، […]