امتحان ریاضی

ابتدای آموزگاری‌ام بود و از سوی منطقه‌ی بیست آموزش و پرورش تهران به گلتپه‌ی ورامین اعزام شده بودم. حمید برای دیدن من به روستا آمد. با دیدن محرومیت مردم دست به کار شد و برای اهالی چاه آب کند و با مشاهده‌ی وضعیت رقّت بار زن و شوهری نابینا خرجی ماهیانه‌اش را به عهده گرفت، […]

پای برهنه

یکی از همسایگان پیرمرد پابرهنه‌ای بود که صحرا رفته بود. تابستان بود و هوا بسیار گرم و این پیرمرد پابرهنه مانده بود. محمد علی وقتی این صحنه را می‌بیند، کفش خود را بیرون آورده و به پیرمرد می‌دهد و خود با پای برهنه به منزل می‌آید. رسم خوبان 16، کمک به نیازمندان، ص 81.

کلاه

گفتم: «ابراهیم، سرما اذیتت نمی‌کنه مادر؟» گفت: «نه مامان، هوا خیلی سرد نیست.» هوا خیلی سرد بود، بینی و گونه‌هایش از شدت سرما سرخ شده بود، ولی نمی‌خواست به روی خودش بیاورد. مراعات مرا می‌کرد که به خرج نیفتم. دلم نیامد؛ همان روز رفتم برایش یک کلاه خوش رنگ و کاموایی خریدم. فردا صبح کلاه […]

قلّک شکسته

یک روز پسرم از من خواست که قلک خود را بشکند و برای خودش یک جفت کفش بخرد. پسرم علی خیلی کوچک بود و هر روز مبلغ ناچیزی از ما به عنوان خرجی توی جیبی می‌گرفت و در قلّک می‌انداخت. من اجازه دادم و او قلّکش را شکست و یک جفت کفش خرید. چند روز […]

درد آشنای محرومان

خدا گواه است که به چشم خودم دیدم که چند پیرزن، بر خون‌های خشک شده‌ی شهید مزاری بر سنگفرش کوچه بوسه می‌زدند. در حالی که صدای گریه و ناله‌ی آنان بلند بود، هر کدام زبان حالی داشتند. یکی می‌گفت: «خانه‌ی مرا تعمیر کرده است.» دیگری می‌گفت: «اجاره خانه‌ی مرا می‌داده است.» رسم خوبان 16، کمک […]

اعتراض

من قبلاً به عنوان کمک داروساز در بیمارستان بوعلی قزوین کار می‌کردم و شب‌ها نیز در داروخانه‌هایی که کشیک شبانه داشتند، مشغول به کار بودم. عباس در زمان تحصیل در شب‌هایی که کشیک بودم، همراه من به داروخانه می‌آمد. هم درس می‌خواند و هم در بخش تزریقات به بیمارانی که بُنیه‌ی مالی درستی نداشتند، آمپول […]

فرسنگ‌ها فاصله

شهید بابایی در سال‌های اول پیروزی انقلاب، به هنگام گشت هوایی بر فراز شهر اصفهان و نواحی اطراف، دهات و کوره دهات دور افتاده‌ی منطقه را شناسایی می‌کرد و در زمان فراغت از پرواز یا در ایام تعطیلی به همراه جهاد سازندگی راهی آن نقاط می‌شد و به کم روستاییان می‌پرداخت. افراد روستایی وی را […]

شوق عجیب

گفت: «بیا من و شما هفته‌ای 5 تومان از پولمان کنار بگذاریم و برای بچّه‌های یتیم چیزی بخریم.» گفتم: «با 5 تومان چه چیزی می‌توانیم بخریم؟» گفت: «هفته‌ای 5 تومان می‌شود ماهی 40 تومان. می‌دانی با 40 تومان چه قدر می‌توانیم برای بچّه‌های یتیم خرید کنیم؟» بعد نگاهی به چشم‌هایم کرد و با شوقی عجیب […]

معلمی

پیکانی خریده بود تا کار کند. می‌آمد خانه. می‌گفتم: «خُب! تقی جان! چقدر کاسبی کردی؟» می‌خندید و می‌گفت: «خانم جان! ما هم برای شما نون بیار نمی‌شیم!» پیرزن‌ها و درمانده‌ها را سوار می‌کرد، می‌رسوند. فکر کنم یه پولی هم بهشون می‌داد. می‌گفتم: «آخه این کارا می‌شه برای تو پول؟» می‌گفت: خدا خودش به من می‌ده.» […]

بوی ایثار

گاهی اوقات ده تا پانزده کامیون کالا و مواد خوراکی از زاهدان به جبهه ارسال می‌شد. هر بار شهید «کریم‌پور» تأکید می‌کرد که کمک‌ها به دستِ کسانی که نیاز دارند، برسد. گاهی اوقات، خودش همراه کاروان می‌رفت و کالاها را بین رزمندگان تقسیم می‌کرد. کمک‌های اهدایی مردم سیستان و بلوچستان، همیشه برای بچّه‌های جبهه، بوی […]

 سرپرست

مهدی حقوق اندک خود را تقسیم می‌کرد و در پاکت‌ها می‌نهاد و بین فقرا و مستضعفین تقسیم می‌کرد. به خانه‌هایشان می‌‌رفت و درد دلشان را می‌شنید. به خانه‌هایی که سرپرست نداشتند، همراه با مادر یا خواهرش می‌‌رفت و سرکشی می‌کرد. رسم خوبان 16، کمک به نیازمندان، ص 43./ بر ستیغ صبح، ص 73.

لباس دامادی

مراسم ازدواجمان در مسجد صاحب الزّمان بیرجند برگزار شد. محفلی صمیمی و بی‌تکلّف؛ درست همان ساده زیستی که احمد طالبش بود. وقتی در کنارم می‌نشست تا خطبه‌ی عقد جاری شود، کُت دامادی به تن نداشت. علّت را جویا شدم. آهسته گفت: «توضیحش مفصّل است. باشد برای بعد!» چند روز پس از مراسم برایم توضیح داد: […]

پول تو جیبی

در سنّ و سالی بود که همه‌ی نوجوان‌ها، خوب می‌خورند و خوب می‌پوشند و خوب می‌گردند. با این که ما برادرها و پدرمان، پول تو جیبی خوبی به او می‌دادیم، کم‌تر می‌دیدیم چیزی برای خودش بخرد. همیشه مرتب و آراسته می‌گشت، اما دنبال خرید نبود، تا جایی که خواهرها به او اعتراض می کردند: «چرا […]

نگهداری از بچه

«نزدیکی‌های خانه‌ی ما یک مرد با بچه‌ی دو ساله‌اش، چادری زده بودند و زندگی می‌کردند. گویا آن مرد با همسرش اختلاف پیدا کرده و جدا شده بود. محمد یک روز به سراغ او رفته و با هم گرم صحبت شده بودند. محمد پیشنهاد داده بود که بچه‌اش را به خانه بیاورد و بعد از این‌که […]