همه را به گریه می‌انداخت

همیشه حسرت گریه بعدش را داشت؟… وقتی به نماز می‌ایستاد، گویی نامه‌ی اعمالش را به دستش داده باشند. چنان از خوف می‌گریست که همه نمازگزارن را که به او اقتدا کرده بودند، به گریه می‌انداخت. گریه در نمازش، همان گریه‌ی دعای کمیلش بود، همان گریه‌ی دعای توسل و زیارت عاشورا… آن روز که به او […]

نماز اوّل وقت زیر آتش شدید

در گرماگرم آتش شدید دشمن در عملیات بدر – که از نظر حجم آتش زبانزد است – ناگهان صدای اذان به گوش رسید و پس از آن علمدار گردان حمزه از لشکر 7 ولیعصر (عج) شهید «مسعود اکبری» در زیر همان آتش شدید ایستاد و قامت به ادای فریضه‌ی نماز بست و نماز اوّل وقتش […]

جوشن کبیر را ترجیح داد!

یادم نمی‌رود یک شب بارانی و سرد از سرکشی برمی‌گشتیم. چون من شب قبل هم به گشت رفته بودم، خیلی خسته بودم. در طول مسیر نسبتاً طولانی با هم آرام آرام صحبت می‌کردیم و می‌آمدیم. پاهایم توان نداشت! وقتی رسیدیم، او گفت: «جعفر! فکر می‌کنی در این هوای بارانی چه دعایی می‌چسبد؟» من که سنگینی […]

دست از نماز شب نمی‌کشید حتی در…

دومین بار بود که به جبهه می‌آمد و از این که نتوانسته بود در عملیات قبلی به فیض شهادت برسد، غمگین و متأثر بود. بارها به من می‌گفت که این دفعه باید خود را آن‌چنان خالص کنم که خدا مرا بپذیرد. نمازهای شب او زبانزد بچه‌های گردان عمار از لشکر 7 ولی عصر (عج) بود. […]

نماز عشق

آخرین لحظات قبل از عملیات «و الفجر 8» بود و کم کم می‌بایست به خط بزنیم، ولی از او خبری نبود. بعد از جستجوی فراوان پیدایش کردم. داشت در نخلستان نماز می‌خواند. نمازش که تمام شد، پرسیدم: «چرا این قدر نمازت را طول می‌دهی؟» لبخندی زد و گفت: «من آخرین نماز هر عملیات را «نماز […]

نمازش را قطع نکرد

وقتی نومازمی‌خ واند، گویا هیچ چیز حز خحدا را حس نمی‌کرد، یک بار در جبهه «شوش» به هنگام نماز، ترکش توپ دشمن به ایشان اصابت کرد، ولی نمازش را قطع نکرد و به نمازش ادامه داد. رسم خوبان 21- عبادت و پرستش، ص 14. / سوره‌های ایثار، ص 77.

 نماز یعنی نماز اول وقت

در گرماگرم عملیات کربلای 5 در شملچه، وقت نماز ظهر او را دیدم که داشت با آب قمقمه‌اش وضو می‌گرفت. گفتم: سیّد! آتش دشمن سنگین است، بگذار آتش که سبک‌تر شد،ن مازت را بخوان. ولی او قاطعانه گفت: «نماز یعنی نماز اول وقت.» مگر نشنیده‌ای که: «به نماز نگویید کار دارم، به کار بگویید وقت […]

خاک بر سر من!

یادم هست که قبل از عملیات «شهید بینا» که احساس کرده بود وقت شهادت پایدار نزدیک است، ضبط صوت کوچکی تهیه کرده بود و با هزار احتیاط به سراغش رفت تا صدایش را ضبط کند و از او خواهش کرده بود که خواسته‌اش را بپذیرد و فقط چند دقیقه صحبت کند تا صدایش ضبط شود […]

امروز نوبت به ظرفشویی اوست

آن روز آقا مجید به اصطلاح بچه بسیجی‌ها شهردار بود. مسئول بود که هم غذا توزیع کند و هم سفره را جمع کند و ظرف‌ها را بشوید و… در دفتر فرماندهی حضور داشتم که دو نفر نظامی آمدند و گفتند: «با برادر بقایی کار داریم.» گفتم: «صبر کن تا صدایش بزنم.» رفتم و به آقا […]

همه‌ی نوارها و عکس‌هایش را جمع کرد

او بیست روز قبل از عملیات عظیم بدر به واحد تبلیغات مراجعه می‌نماید و دستور می‌دهد کلیه عکس‌ها و نوارهای کاست و ویدوئی که مربوط به ایشان هست، جمع‌آوری شده و تحویل گردد. بعداز مدتی آن‌ها را تحویل می‌گیرد و در حضور مسئول تبلیغات، نوارهای کاست و ویدئو را پاک می‌کند و عکس‌ها را با […]

چشم، الآن می‌آیم

من شهید دقایقی را نمی‌شناختم. هر روز می‌دیدم شخصی می‌آید و چادرها و آبگیرها را تمیز می‌کند. من فکر می‌کردم که این شخص، وظیفه‌اش همین است. تا این که یک روز ایشان برای نظافت چادرها و آبگیرها نیامد. لذا من به سراغش رفتم و از او پرسیدم: «چرا امروز برای تمیز کردنِ چادرها و آبگیرها […]

نیاز به محافظ ندارم

هیچ‌گاه در صدد سوء استفاده‌های شخصی از مقام خود برنیامد و حتی اجازه نداد تا در دوران ترکتازی تروریسم، برای او محافظی تعیین شود. برادر امیر کعبی که مدت 4 روز جهت محافظت همراه ایشان بوده، می‌گوید: «وقتی به او اطلاع دادم که می‌خواهم محافظ او شوم، مجید پرسید محافظ برای چه؟» من گفتم: «شما […]

درباره ی کارهایش هیچ چیز نمی‌گفت

با توجه به این‌که پل شناور خیبر و پل بعثت روی اروند رود از اصلی‌ترین طرح‌های اجرا شده مرحوم مهندس حاج بهروز پورشریفی است، اما در بین دوستان و خانواده حتی یک بار هم درباره‌ی نقش خود در طراحی این پل‌ها و … صحبت نکرد. همسرش می‌گوید: «راجع به طرح‌ها و ابتکارش هیچ‌گاه صحبت نمی‌کرد […]

نگهبانی

سال 60 بود، زمانی که نیروها بسیج شدند تا جاده‌ی «بانه – سردشت» را پاکسازی کنند. جمعی از نیروهای آموزشی و پاسداران پادگان آموزشی شهدای کرمانشاه هم آمده بودند. شهید بزرگوار «کاوه» هم در آن عملیات حضور داشت. در آن طرف، روستایی است به نام «کوه خان.» من فرمانده‌ی گروهان آن‌جا بودم. شب عملیات، ما […]