ای از تَبار آینه‌ها، گَرد کوی تو!

 ای از تَبار آینه‌ها، گَرد کوی تو! وی آبِ روی کوثر و تَسنیم، جوی تو! کار بزرگ کرده ز بس دست کوچکت شد دست‌ها دراز هر سو، به سوی تو سوسن که صد زبان شده، اقرار می‌کند باغِ گلِ همیشه بهار است، روی تو تو اصغریّ و اکبر عشّاق روزگار صد میکده خراب، به پای […]

سلام ما به حسین و علی اصغر او

  سلام ما به حسین و علی اصغر او! امیر عشق که گهواره بود! سنگر او   رضیع داده خدایش، نشان سربازی صغیر برهمه، پیدا مقام اکبر او   شکفت لاله عصمت به روی دوش حسین چو تیر حرمله آمد به یاس حنجر او   مجال گریه نبودش که خنده کرد علی حسین، مات از حال […]

لبّیک ای پدر که منت یار و یاورم

لبّیک ای پدر که منت یار و یاورم در یاری تو نایب عبّاس و اکبرم   مدهوش باده ی خم میخانه ی غمم مشتاق دیدن رخ عمّ و برادرم   آب ار نمی رسد به لبِ لعلِ نازکم شیر ار نمانده در رگ پستان مادرم   در آرزوی ناوک تیر سه شعبه ام در حسرت […]

الا! اهل حرم! من از یم خون، گوهر آوردم

 الا! اهل حرم! من از یم خون، گوهر آوردم فروزان اختری از مهر تابان، بهتر آوردم گلوپاره، بدن گل‌گون، دهن خونین، دو لب خندان گل از بهر سکینه، در عزای اکبر آوردم حرم را ترک گفتم، رفتم و باز آمدم امّا کبوتر برده بودم، صید بی‌بال و پرآوردم گنه‌کاران عالم را خبر سازید، ای یاران! […]

خجل ز تشنگی‌اش، موج آب خواهد شد

خجل ز تشنگی‌اش، موج آب خواهد شد گواه غربت او، آفتاب خواهد شد به یاد خشکی لب‌هایش تا جهان باقی است روان، سرشک ز چشمِ سحاب خواهد شد اگرچه بسته به قنداقه، دست کوچک او گره‌گشای همه شیخ و شاب خواهد شد بُوَد سلیل خلیل خدای، این کودک برای ذبح عظیم، انتخاب خواهد شد به […]

تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد

تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد  هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد  پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات!  یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟!  خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت  حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟  خون حیدر به رگش […]

ماهی من سوی آب، راه ندارد

ماهی من سوی آب، راه ندارد بهر تلظّی به سینه، آه ندارد لاله‌ی من بس که داغ تشنه‌لبی دید جز لب خشکیده و سیاه ندارد رنگ رُخش گشته رنگِ عارضِ مهتاب رنگ به رخ، غیر رنگ کاه ندارد بس که رمق رفته از هلالِ دو چشمش جلوه‌ی او را هلالِ ماه ندارد کیست بر این […]

ای اهل کوفه رحمی این طفل جان ندارد

ای اهل کوفه! رحمی، این طفل جان ندارد  خواهد که آب گوید، امّا زبان ندارد   دیشب به گاهواره، تا صبح ناله می زد امروز روی دستم، دیگر توان ندارد   هنگام گریه کوشد تا اشک خود بنوشد اشگی که تر کند لب، دور دهان ندارد   رخ مثل برگ پاییز، لب چون دو چوبه […]

مادر نه طفل تشنه خود را به باب داد

مادر نه طفل تشنه خود را به باب داد مهتاب را فلک به کف آفتاب داد چون قحط آب، قحط وفا، قحط رحم دید چشمش به لعل خشک وی از اشک، آب داد بر طفل و باب او چو جوابی نداد کس یک تیر، هر دو را، به سه پهلو جواب داد خون گلوی طفل […]

مرگ را پنداشت شیر و تیر را پستان گرفت

مرگ را پنداشت شیر و تیر را پستان گرفت با تبّسم هم پدر را داد جان، هم جان گرفت شوق جانبازی تماشا کن که آن تفتیده کام جای لب با حنجرش آب از سر پیکان گرفت در حرم آنقدر از شوق وصال حق گریست تا به میدان حاجتش را با لب خندان گرفت چشم بست […]

چون موج روی دست پدر پیچ و تاب داشت

چون موج روی دست پدر پیچ و تاب داشت وز نازکی، تنی به صفای حباب داشت   چون سوره‌های کوچک قرآن ظریف بود هرچند، او فضیلتِ امّ الکتاب داشت   چون ساقه‌های تازة ریواس، تُرد بود از تشنگی اگرچه بسی التهاب داشت   از بس که در زلالیِ خود، محو گشته بود گویی خیال بود […]

چه بود؟ جان پدر! حرف تیر در گوشَت

چه بود؟ جان پدر! حرف تیر در گوشَت که زود از جَزع و گریه کرد خاموشت به خیمه چشم به راه است، مادر زارت برای دیدن لبخند غنچه‌ی نوشَت به جای آن که در آغوش مادر آسایی گرفت پیک اجل، ناگهان در آغوشت نهال سبز تو را طاقت نوازش نیست چگونه تیر زند بوسه بر […]

هم‌چو روی طفل من، بی‌رنگ و رو، مهتاب نیست

هم‌چو روی طفل من، بی‌رنگ و رو، مهتاب نیست بخت من در خواب و چشم کودکم در خواب نیست گفتم از اشکم مگر، ای غنچه! نوشی آب لیک از تو معذورم که اشک من به جز خوناب نیست در حرم، هر سمت باشد قبله، اما بهر من غیر رویت قبله و جُز ابرویت محراب نیست […]

هنوز دیده‌ی مادر به گاهواره‌ی توست

هنوز دیده‌ی مادر به گاهواره‌ی توست به خیمه، منتظر دیدن دوباره‌ی توست به خنده دل بربودی ز مادر، ای اصغر! بیا که شادی مادر به یک اشاره‌ی توست نهاده سر به سر زانوان غم، مادر که پاره‌پاره، دلش، چون گلوی پاره‌ی توست چه پاسخ، اهل حرم را دهم؟ چو می‌پرسند: که این قتیل به خون […]