با یاد خدا، گرم می‌شد

توی چله‌ی زمستان، که حتی از زور برف و سرما چارپادارهای «امامزاده داوود» از رفتن به آن‌جا خودداری می‌کردند، می‌گفت: «بریم امامزاده داوود». آن هم نه برای تفریح و گردش، بلکه برای خودسازی. حرکت می‌کردیم، با یک مکافاتی توی برف و یخبندان، خودمان را به آن‌جا می‌رساندیم. وارد امامزاده که می‌شدیم، همه‌ی ما برای فرار […]

سوز و گداز

چفیه‌ای به گردن و کتابی در دست. تنهای تنها از قرارگاه خارج شد. حدود دو کیلومتری از اردوگاه فاصله گرفته بود. به درون تپه‌های منطقه رفت و داخل شیاری خزید که هیچ جنبنده‌ای در آن جا نبود. با فاصله‌ای اندک، دنبال او مخفیانه راه افتادم. متوجّه نیّت او شده بودم و می‌دانستم که قصد دارد […]

در داخل قبر به راز و نیاز پرداخت

اهل نوافل و به ویژه تهجّد بود و نماز شبش ترک نمی‌شد. یکی از همرزمانش می‌گوید: «او در پادگان هم که بود، نماز شبش ترک نمی‌شد. یک شب من را بیدار کرد و با هم از پادگان امام حسین (علیه السلام) بیرون رفتیم. حدود 45 دقیقه پیاده راه رفتیم. رسیدیم جایی که یک قبر کنده […]

هنوز در سجده بود

او پایبند حلال و حرام بود. از امر به معروف و نهی از منکر غفلت نمی‌ورزید. با دعا و قرآن انس دیرینه داشت. نماز شبش در جبهه ترک نمی‌شد. یکی از همرزمانش می‌گوید: شبی با بچّه‌ها داشتیم از خاطرات شهدا تعریف می‌کردیم و شهید کلهر هم نشسته بود. دیر وقت بود، گفت:«بچّه‌ها بروید بخوابید که […]

 در سرمای نیمه شب

مادر شهید می‌گوید: «منصور از پنج سالگی نماز می‌خواند و از هفت سالگی شروع به روزه گرفتن کرد. هر چه به او اصرار می‌کردیم که روزه بر تو واجب نیست، قبول نمی‌کرد که روزه‌اش را بشکند. وقتی هم بزرگتر شد، حالات عجیبی پیدا کرد، یک بار نیمه شب بود و همه خوابیده بودیم که ناگهان […]

همه را به گریه می‌انداخت

همیشه حسرت گریه بعدش را داشت؟… وقتی به نماز می‌ایستاد، گویی نامه‌ی اعمالش را به دستش داده باشند. چنان از خوف می‌گریست که همه نمازگزارن را که به او اقتدا کرده بودند، به گریه می‌انداخت. گریه در نمازش، همان گریه‌ی دعای کمیلش بود، همان گریه‌ی دعای توسل و زیارت عاشورا… آن روز که به او […]

نماز اوّل وقت زیر آتش شدید

در گرماگرم آتش شدید دشمن در عملیات بدر – که از نظر حجم آتش زبانزد است – ناگهان صدای اذان به گوش رسید و پس از آن علمدار گردان حمزه از لشکر 7 ولیعصر (عج) شهید «مسعود اکبری» در زیر همان آتش شدید ایستاد و قامت به ادای فریضه‌ی نماز بست و نماز اوّل وقتش […]

جوشن کبیر را ترجیح داد!

یادم نمی‌رود یک شب بارانی و سرد از سرکشی برمی‌گشتیم. چون من شب قبل هم به گشت رفته بودم، خیلی خسته بودم. در طول مسیر نسبتاً طولانی با هم آرام آرام صحبت می‌کردیم و می‌آمدیم. پاهایم توان نداشت! وقتی رسیدیم، او گفت: «جعفر! فکر می‌کنی در این هوای بارانی چه دعایی می‌چسبد؟» من که سنگینی […]

دست از نماز شب نمی‌کشید حتی در…

دومین بار بود که به جبهه می‌آمد و از این که نتوانسته بود در عملیات قبلی به فیض شهادت برسد، غمگین و متأثر بود. بارها به من می‌گفت که این دفعه باید خود را آن‌چنان خالص کنم که خدا مرا بپذیرد. نمازهای شب او زبانزد بچه‌های گردان عمار از لشکر 7 ولی عصر (عج) بود. […]

نماز عشق

آخرین لحظات قبل از عملیات «و الفجر 8» بود و کم کم می‌بایست به خط بزنیم، ولی از او خبری نبود. بعد از جستجوی فراوان پیدایش کردم. داشت در نخلستان نماز می‌خواند. نمازش که تمام شد، پرسیدم: «چرا این قدر نمازت را طول می‌دهی؟» لبخندی زد و گفت: «من آخرین نماز هر عملیات را «نماز […]

نمازش را قطع نکرد

وقتی نومازمی‌خ واند، گویا هیچ چیز حز خحدا را حس نمی‌کرد، یک بار در جبهه «شوش» به هنگام نماز، ترکش توپ دشمن به ایشان اصابت کرد، ولی نمازش را قطع نکرد و به نمازش ادامه داد. رسم خوبان 21- عبادت و پرستش، ص 14. / سوره‌های ایثار، ص 77.

 نماز یعنی نماز اول وقت

در گرماگرم عملیات کربلای 5 در شملچه، وقت نماز ظهر او را دیدم که داشت با آب قمقمه‌اش وضو می‌گرفت. گفتم: سیّد! آتش دشمن سنگین است، بگذار آتش که سبک‌تر شد،ن مازت را بخوان. ولی او قاطعانه گفت: «نماز یعنی نماز اول وقت.» مگر نشنیده‌ای که: «به نماز نگویید کار دارم، به کار بگویید وقت […]

خاک بر سر من!

یادم هست که قبل از عملیات «شهید بینا» که احساس کرده بود وقت شهادت پایدار نزدیک است، ضبط صوت کوچکی تهیه کرده بود و با هزار احتیاط به سراغش رفت تا صدایش را ضبط کند و از او خواهش کرده بود که خواسته‌اش را بپذیرد و فقط چند دقیقه صحبت کند تا صدایش ضبط شود […]

امروز نوبت به ظرفشویی اوست

آن روز آقا مجید به اصطلاح بچه بسیجی‌ها شهردار بود. مسئول بود که هم غذا توزیع کند و هم سفره را جمع کند و ظرف‌ها را بشوید و… در دفتر فرماندهی حضور داشتم که دو نفر نظامی آمدند و گفتند: «با برادر بقایی کار داریم.» گفتم: «صبر کن تا صدایش بزنم.» رفتم و به آقا […]