اشاره

دهنوی بازنشسته‌ی شهربانی بود. با وجود این‌که زمان طاغوت خدمت کرده بود، کل قرآن را از حفظ بود. هرگز نماز شب را ترک نمی‌کرد. گاهی که قرآن می‌خواندیم، اگر اشتباه می‌کردیم یک مرتبه صدای دهنوی که مشغول کار خود بود بلند می‌شد: «پسر! این جا را اشتباه خواندی.» یک روز گفتم: آقای دهنوی شما که […]

آخرین نماز

شب عملیّات پس از نماز مغرب و عشا، گردان‌های غواصی را به خط کردیم تا به نقطه‌ی رهایی ببریم، دیدیم علی عابدینی – فرمانده گردان 410 – نیست. همه اطراف را جستجو کردیم. از بچّه‌ها پرسیدیم: عابدینی کجاست؟ گفتند: «مثل این‌که توی فلان سنگر است.» حاج قاسم هم مرتب سراغ عابدینی را می‌گرفت. من خودم […]

دندان شکسته

یک بار، رزم شبانه گذاشته بودیم و بچّه‌ها را آموزش می‌‌دادیم. همه کلاه آهنی داشتند، یکی از رزمنده‌ها که قصد پریدن از کانال را داشت با شهید شعبانی برخورد کرد و کلاه آهنی‌اش به دندان شعبانی برخورد و دندانش شکست. روز بعد پیش من آمد و گفت: «برادر مرتضی، دیشب یکی از بچّه‌ها با من […]

نماز آخر

شب عملیّات فرا رسید، قرار شد، هنگام غروب بچّه‌ها نمازشان را بخوانند و حرکت کنند. نماز مغرب شروع شد. حدود ربع ساعت طول کشید، از بس بچّه‌ها در حال نماز گریه کردند، نه امام جماعت می‌توانست از رکوع بلند شود و نه دیگران، همه در رکوع و سجده با گریه‌های شدید مانده بودند. مکبّر که […]

هجوم شیطان

 به من گفت: «برادر مهدی! انسان از شیطان هیچ‌گاه نباید غافل شود و همه‌ی برکات را باید از جانب خدا بداند.» نقل می‌کرد که من به عرفان علاقه‌ زیادی داشتم. رفتم پیش یکی از علمای قم و از ایشان خواستم کتاب‌هایی را برای خواندن معرفی کند، تا آگاهی و شناخت بیشتری پیدا کنم. او یک […]

کجا بروم؟

شب «عملیّات فاو»، شهید حمید صالح‌نژاد تمام گردان را در تاریکی شب جمع کرد و به آن‌ها گفت: «فردا عملیّات است. هر کس از ته دل راضی به شرکت در عملیّات نیست، راه خود را بگیرد و از گردان برود و کسی هم با او کاری ندارد.» سکوت خاصّی بر گردان حاکم شد. ناگهان شهید […]

محک

 شهید میثمی در پاسخ برادری که از او توصیه و نصیحتی خواسته بود، گفت: «خودتان را محک بزنید، ببینید وقتی کار خیری به دست شما انجام می‌شود که باعث خوشحالی شما می‌گردد، اگر همین عمل خیر به دست دیگری انجام می‌شد، آیا باز به همان میزان خوشحال می‌شدید یا نه؟ اگر ناراحت شدید در اخلاص […]

خودت را گم نکن

محمد باقری برادر سردار شهید «حسن باقری» می‌گوید: بعد از عملیّات بیت المقدّس که اسرائیل به جنوب لبنان حمله کرد، از طرف سپاه قرار شد جهت ایجاد قرارگاهی به لبنان عزیمت کنم. موقع رفتن، برادرم حسن به من گفت: «مبادا فکر کنی از این‌که تو را برای جنگ با اسرائیل فرستاده‌اند، کسی هستی و خیلی […]

از نفس خود حساب می‌کشید

از خصوصیّات دیگر شهید جعفرزاده این بود که اراده‌ای قوی داشت. به عنوان مثال؛ اوایل که برای تشکیل واحد تخریب، نیرو جذب می‌کردیم، بچّه‌ها را صبح زود می‌دواندیم تا آمادگی جسمانی داشته باشند. حمیدرضا سیگاری بود و نمی‌توانست همراه بچّه‌ها بدود. من به او گفتم: «بی‌حال! نمی‌توانی همراه بچّه‌ها بدوی؟ حتّی از کم سن و […]

عبور خالصانه

در منطقه‌ی کردستان رودخانه‌ای بزرگ و خروشان بود. سیم‌هایی را برای عبور از رودخانه متصل کرده بودند. شهید اخلاقی در استفاده از این سیم‌ها مهارت و ورزیدگی خاصی داشت. او به راحتی از رودخانه عبور کرد. امّا بعد از مدتی برگشت و مسیر را دوباره تکرار کرد . علّت را جویا شدم. گفت؛ دیدم خیلی […]

بگذار این سر آفتاب بخورد

مرتضی توجّه ویژه‌ای به مسائل اعتقادی و عرفانی داشت. در گرمای سوزان تابستان بستان، موهای سر خود را با تیغ تراشیده بود. وقتی از او سؤال کردم: چرا؟ گفت: «بگذار این سر آفتاب بخورد و از گرمای دنیا بچشد، تا هم خوب کار کند و هم آتش جهنم از یادش نرود!» کتاب رسم خوبان 2- […]

چرا گردان تخریب؟

هیچ کس از خانواده اطلاع نداشت که او دوره‌ی تخریب را گذرانیده است. وقتی از دوستان شنیدیم که او تخریب رفته، معترض شدیم. امیر در جواب گفت: تخریب گردانی است که بچّه‌های کمتری به طرفش می‌روند. چون به وضوح مرگ را جلوی چشمانشان می‌بینند، کار کردن در این گردان یعنی دست و پا قطع شدن. […]

حضور اطمینان ‌بخش

حرف‌های احمد مثل همیشه روحیّه‌ی ما را عوض کرد. او به ما گفت: «بدون اخلاص نمی‌شود وارد میدان شد.» شاید باور نکنید. پس از آن گره کار باز شد. همان شب سوار هلی‌کوپترها شدیم. هنوز کاملاً اوج نگرفته بودیم که سر و کله‌ی هواپیماهای عراقی پیدا شد. حضور احمد اطمینان بخش بود. احمد گفت: «فعلاً […]

راضی به رضای خدا

حسن یک سال قبل از شهادت، نهج البلاغه‌ای را به من هدیه کرد که در صفحه‌ی اوّل آن نوشته بود: «إن‌شاء‌الله با استفاده از این کتاب، انوار هدایت الهی بر قلبتان تابیده، راهنما و هدایت‌گر زندگی شما قرار گیرد.» حسن در دو جبهه جهاد می‌کرد، جهاد با نفس و جهاد در راه خدا. یک روز […]