حق، باز گلستان را آراست به زيباي – (با تلخيص)

حق، باز گلستان را آراست به زيباي بر هر لب جو سروي، برخاست به رعنايي چشم از همه سو نرگش، بگشود به شهلايي سنبل به دلاويزي، زنبق به دلارايي آن، عقل کند غارت وين، هوش کند تاراج ♦ ♦ ♦ از شادي و از ماتم، تا چند سخن گويم؟ توصيف دمن آرم، تعريف چمن گويم […]
در سحرگاه شب نيمه ماه رمضان – (با تلخيص)

در سحرگاه شب نيمه ماه رمضان چهره ماه تمامي ز افق گشت عيان وه چه ماهي! که چو خورشيد بود نورافشان کز فروغش متجلي شده آفاق جهان وه چه ماهي! که به گردش مه کنعان گردد کافر از رويت اين ماه، مسلمان گردد يوسف آل محمد، شه لاهوت مقام نجل شاه مدني، قافله سالار انام […]
روزني باز کن! صدايم کن! – (با تلخيص)

روزني باز کن! صدايم کن! لختي از خاکيان، جدايم کن اي کريم مدينه! منتظرم به افقهاي سبز خود ببرم مادرت: آب و، مادرت: خورشيد مادرت: ماه بود، مي تابيد مادرت: موج، مادرت: ساحل مادرت: آفتاب، مادر: دل با چنين مادري که داري تو سر به خورشيد مي گذاري تو تو خودت، گوشواره ي عرشي روز […]
سبط اکبر، ولي الله اجل، جلِّ علاه

سبط اکبر، ولي الله اجل، جلِّ علاه دُرَّةُ التاج نبي ـ صَيَّرنا الله فداه! نفي لامُنتَقض از او شد و، از الا الله که وِرا ذات، به توحيد اله ست گواه جلوه ي او متجلي ست به بالا و به پست ♦ ♦ ♦ به تجلي، ز جمالش شده آيات خدا آستانش ز شرف، دم […]
مطلع الانوار اينک، صفحه گلزار شد – با تلخيص

مطلع الانوار اينک، صفحه گلزار شد صحفه گلزار اينک، مطلع الانوار شد جلوه دلدار ظاهر، از در و ديوار شد از در و ديوار ظاهر، جلوه دلدار شد قم! اَلا يا ايُّها السّاقي! اَدِر کأسا لنا ♦ ♦ ♦ اي سهي سرو من! اي سرو سهي از تو خجل! ماه تبَّت، شاه چين، شمع ختن، […]
اي فلک رفعت و عرش مکين!

اي فلک رفعت و عرش مکين! تاجوَر کشور شرع مبين اي يکمين پور شه لافتي وي به پيمبر تو دوم جانشين شير هجا، بحر سخا، کوه حلم نور خدا، شمع هدي، اصل دين دامن صديقه کبري، تو را مکتب فضل و ادب اولين محضر جد و پدر تاجدار داد تو را، درس شعور و يقين […]
خسته ام، خسته ازين درد، خدا مي داند – (با تلخيص)

خسته ام، خسته ازين درد، خدا مي داند آري از مردم نامرد، خدا مي داند کوفه در کوفه، جفا کاري شان يادم هست آه! يک عمر خطا کاري شان يادم هست سالها بود که دلبسته گندم بودند فارغ از عشق، کمر بسته گندم بودند سامري مذهب و گوساله مرامند، دريغ تيغشان کند، گرفتار نيامند دريغ! […]
اگر فروغ تو تابد به مهر چرخ مطبَّق

اگر فروغ تو تابد به مهر چرخ مطبَّق بلند مي شود از ناي ذرّه بانگ انا الحق گرفته مذهب اسلام از وجود تو، شوکت گرفته دين محمد ز حسن روي تو، رونق ز مهر روي تو، روشن شده ست محفل گردون به فرِّ امر تو برپاست نه سپهر معلق جمال شاهد وحدت تويي به عالم […]
حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بيدر – (باتلخيص)

حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بيدر از آن روزم سيه، دل تيره، لب خشک است و مژگان تر چه باشد زير گردون جز بلا و سوز و رنج و غم؟! به مجمر چيست؟! جز نار و شرار و دود و خاکستر! چه امنيت؟ چه جمعيت؟ چه آسايش؟ چه آرامش؟ درين […]
نه هرکس شد مسلمان مي توان گفتش که سلمان شد

نه هرکس شد مسلمان مي توان گفتش که سلمان شد کز اول بايدش سلمان شود و آنگه مسلمان شد نه هر سنگ ار بدخشان است، لعلش مي توان گفتن بسي خون جگر بايد که تا لعل بدخشان شد جمال يوسف ار داري به حسن خود مشو غره صفات يوسفي بايد تو را تا ماه کنعان […]
اي علوي ذات و خدايي صفات – (با تلخيص)

اي علوي ذات و خدايي صفات صدر نشين همه ي کاينات سيد و سالار شباب بهشت دست قضا و قلم سرنوشت زاده طوبي و بهشت برين نور خدا در ظلمات زمين نور دل و ديده ي ختمي مآب سايه اي از پرتو تو آفتاب آينه ي پاک که نور خدا تابد از اين آينه بر […]
يا رب امروز چرا خاطر خلق افسرده ست

يا رب امروز چرا خاطر خلق افسرده ست شيعيان را گل رخسار، چرا پژمرده ست دل اولاد علي از چه چنين آزرده ست بار الها! مگر امروزي عزيزي مرده ست که به هر برزن و کو، گشته عزا خانه به پا چشم ياران شده از گريه به سان دريا ♦ ♦ ♦ گوييا اختري از […]
سايه ي دستي ميان قاب چشمان ترش

سايه ي دستي ميان قاب چشمان ترش چادر خاکي زهرا بالش زير سرش رنگ خون پاشيده بر آيينه ي احساس او لکه هاي سرخ روي گوشوار مادرش اين دم آخر به ياد ميخ در افتاده است خانه را آتش زند با روضه ي پشت درش لخته ها را پاک مي کرد از لب خشکيده اش […]
اي دل غمگين ز خود داري تغافل تا به کي؟

اي دل غمگين ز خود داري تغافل تا به کي؟ شو دمي نادم، که دور زندگاني گشت طي چند مي نازي به گيتي؟ کو جم و کو بزم کي؟ عبرت از پيشينيان گير و نوا برکش چو ني کام دنيا را گذار از عاقلي بر اهل وي يک زمان از دل برون کن شبهه ي […]