زن با پياله آمد و با عشوه گفت:

زن با پياله آمد و با عشوه گفت: «راهي ست راه عشق كه هيچش كناره نيست» يك جرعه ريخت توي پياله به مرد داد: ‌جز نوش كردن از دهنش هيچ چاره نيست از دست زن گرفت و دهان پياله را، تا تشنگي سرخ لبانش به پيش برد زن سرخ شد پياله به لب هاي مرد […]

…ناگهان رويش گل هاي كبود از بدنت

…ناگهان رويش گل هاي كبود از بدنت تند بادي و سپس نوبت پرپر شدنت آسمان ـ آبي محضي ـ ست به شكل رويت  كهكشان گمشده در سايه ي زلف شكنت خواب گل را پر از آرامش پروانه كند  باد يك لحظه اگر رد شود از پيرهنت دست در دست تو سوگند وفا مي خوردند تير […]

خدا كند كه دروغي بزرگ باشد اين

خدا كند كه دروغي بزرگ باشد اين من اعتماد ندارم به حرف طالع بين نشسته اند كمان هاي بيوه آماده گرفته اند كمين تير هاي چله نشين دوباره كوچه دوباره كسي ز اهل كساء دوباره فتنه‌ي شيطان دوباره غصب زمين و باز شد دهن ياوه اي و حرفي زد و پخش شد همه جا بوي […]

ببين مرا كه در آهم شراره خواهي ديد

ببين مرا كه در آهم شراره خواهي ديد ز اشك ديده به دامن ستاره خواهي ديد كنار بسترت از بس چو شمع مي‌سوزم ببين كه در دل اشكم شراره خواهي ديد برادر از دل خواهر تو خود خبر داري به غير گريه غم‌ام را چه چاره خواهي ديد گمان نداشتم و روزگار نيز نگفت كه […]

ببين مرا كه در آهم شراره خواهي ديد

ببين مرا كه در آهم شراره خواهي ديد ز اشك ديده به دامن ستاره خواهي ديد كنار بسترت از بس چو شمع مي‌سوزم ببين كه در دل اشكم شراره خواهي ديد برادر از دل خواهر تو خود خبر داري به غير گريه غم‌ام را چه چاره خواهي ديد گمان نداشتم و روزگار نيز نگفت كه […]

طشت پُر خون جگر ديدن مرا باور نبود

طشت پُر خون جگر ديدن مرا باور نبود دست گلچين بشكند اين قدر گل پرپر نبود كي گمان مي‌كردم از داغت بسوزد جان من؟ رو به رو گشتن به اين غم باور خواهر نبود پاي منبر مي‌نشستي مي‌شنيدي ناسزا خون دل خوردن ز غلتيدن به خون كمتر نبود ياد سوز سينه‌ي زهرا تو را از […]

اي وسعت بهاري بي انتهاي سبز

اي وسعت بهاري بي انتهاي سبز مرد غريب شهر ولي آشناي سبز روح اجابت است به دست تو بسكه داشت باغ دعاي هر شب تو ربناي سبز هر شب مدينه بوي خدا داشت تا سحر از عطر هر تلاوت تو با صداي سبز سرسبزي بهشت خدا چيست؟ رشته‌اي از بال‌هاي آبيِ تان آن عباي سبز […]

يك عمر در حوالي غربت مقيم بود

يك عمر در حوالي غربت مقيم بود آن سيدي كه سفره‌ي دستش كريم بود خورشيد بود و ماه از او نور مي‌گرفت تا بود، آسمان و زمين را رحيم بود سر مي‌كشيد خانه به خانه، محله را اين كارهاي هر سحر اين نسيم بود آتش زبانه مي‌كشد از دشت سبز او چون گلفروش كوچه‌ي طور […]

وقتي سکوت سبز تو، تفسير مي شود

وقتي سکوت سبز تو، تفسير مي شود چون بوي عشق، نام تو تکثير مي شود در انعکاس ساده آن فصل التهاب تنهايي ات،هر آينه تصوير مي شود طاقت گدازتر ز تب جنگ روبروست صلحي که زير سايه شمشير مي شود تو مرد جنگ بودي و، مي دانم اي عزيز! سردار بي سپاه زمين گير مي […]

ماه روزه بود و ماهپاره يي از وراي ابرها پديد شد

ماه روزه بود و ماهپاره يي از وراي ابرها پديد شد آفريدگار عشق و عقل نيز شادمان از آنچه آفريد، شد آسمانيان فراز آمدند، روزهاي رفته باز آمدند دستها به اهتزاز آمدند، خانه علي پر از اميد شد مجتبي که شيعه رسول بود اولين وديعه بتول بود ازنهاد مرتضي حلول کرد، بعد ازآن مدينه روسپيد […]

مي وزد بوي کسي از نامه ام

مي وزد بوي کسي از نامه ام مي چکد خون جگر از خامه ام دل به سوداي سخن، گل مي کند بر لبم، نام حسن گل مي کند يا امام الانس و الجان! مجتبي! اي مرا شيرازه جان! مجتبي! ايها المظلوم! امام رنج و درد! کاش مي گفتم غمت با من چه کرد؟! اي ملائک […]

آن شاخ گل که سبز بود در خزان يکي ست ـ با تلخيص

آن شاخ گل که سبز بود در خزان يکي ست افشانده غنچه ي گل سرخ از دهان يکي ست آن گوهري کز آتش الماس ريزه شد ياقوت خون ز لعل لب او روان يکي ست آن لعل دُر فشان که زمرد نگار شد داد از وفا به سوده الماس، جان، يکي ست آن نخل طور […]

سر، ز روي شانه هاي سايه ي خود برنداشت

سر، ز روي شانه هاي سايه ي خود برنداشت آنکه جز ديوار و سايه ياوري ديگر نداشت سايه ي مردان نارس روز مبهم مي شود مرد حق جز سايه ي خود بر کسي باور نداشت در نيام امت ناباوري در روز جنگ قبضه تنها بود و در پي تيغ آتشگر نداشت دومين سردار تنها در […]

شهي که بود ز جانها لطيف تر بدنش

شهي که بود ز جانها لطيف تر بدنش نمود همچو زمرد ز زهر کينه تنش امام دوم و سبط رسول و پور بتول که ذوالجلال بناميد از ازل حسنش روا نبود که آبش به زهر آلايند کسي که فاطمه دادي ز جان خود لبنش ز بس که جام بلا نوش کرد و صبر نمود فزون […]