روزي كه شرار ظلم افروخته شد

روزي كه شرار ظلم افروخته شد يك بار دگر حاصل دين سوخته شد از بعد شهادتش حسن را از تير تابوت و تن و كفن به هم دوخته شد شاعر: سید رضا مؤید
اي اهل مدينه فتنه بنيان مكنيد

اي اهل مدينه فتنه بنيان مكنيد بر آل علي اين همه عصيان مكنيد گر لاله نريزيد به تابوت حسن شرمي ز رسول، تير باران مكنيد شاعر: سید رضا مؤید
تا اين دل پاره پاره در بر ديدم

تا اين دل پاره پاره در بر ديدم هر روز شهادت مكرر ديدم سوز جگرم ز پشت درشد آغاز روزي كه كتك خوردن مادر ديدم شاعر: سید رضا مؤید
نور خدا که ضربه ز طاغوت خورده است

نور خدا که ضربه ز طاغوت خورده است بس سالها ز خون جگر قوت خورده است با مردم مدينه وداعي است جانگداز او را که چند تير به تابوت خورده است شاعر: سید رضا مؤید
بشکستي و از غمت شکستم حَسَنم

بشکستي و از غمت شکستم حَسَنم اي واي که ميروي ز دستم حَسَنم غارتزدهتر ز من کسي نيست که من محزون ز غم داغ تو هستم حَسَنم شاعر: سید رضا مؤید
حسن حَسَن از خيمه ي مهتاب گذشت

حسن حَسَن از خيمهي مهتاب گذشت آقائيش از دامن محراب گذشت نوشيد چو آب آتشين در افطار آنسان جگرش سوخت که از آب گذشت شاعر: سید رضا مؤید
داغ دو برادر جگرم کرده کباب

داغ دو برادر جگرم کرده کباب يک از تن صد چاک و يك از قبر خراب پيوسته سلام بر حسن باد و حسين آن کشتهي آب بود و اين تشنهي آب شاعر: سید رضا مؤید
يا فاطمه بر سوختنت ميگريم

يا فاطمه بر سوختنت ميگريم بر غربت پارهي تنت ميگريم گفتي که براي حسنت گريه کنيم امروز ز داغ حسنت ميگريم شاعر: سید رضا مؤید
بودند دو تن به جان و دل دشمن تو

بودند دو تن به جان و دل دشمن تو دادند به هم دست، پي کشتن تو اين يک پيِ آتش زدن جان برخاست وآن يک، بنشاند تيرها بر تن تو شاعر: علی انسانی
عمري ست که سوزند ز غم متصلم

عمري ست که سوزند ز غم متصلم وز خون جگر شده ست لبريز، دلم هم دشمن و هم دوست تُرا آزردند از اينهمه صبر، از تو اي دل خجلم شاعر: علی انسانی
تو مايه ي داغ لاله ي صحرايي

تو مايهي داغ لالهي صحرايي تو شاهد خصم و کوچه و زهرايي خون جگرت به صفحهي طشت نوشت آتش زده آب کوزه بر دريايي شاعر: علی انسانی
آن روز ز درد و غم لبالب بودم

آن روز ز درد و غم لبالب بودم همچون دَرِ خانه غرق در تب بودم يک سوي حسين را تسلي دادم از سوي دگر پناه زينب بودم شاعر: علی انسانی
در داغ نشسته لاله بودم آن روز

در داغ نشسته لاله بودم آن روز آلالهي پُر ز ژاله بودم آن روز خود پرده ز راز کوچه برخواهم داشت من شاهد هشت ساله بودم آن روز شاعر: علی انسانی
در خانه شدي کينهي همسر ديدي

در خانه شدي کينهي همسر ديدي مسجد رفتي غربت حيدر ديدي از مسجد و خانه که رها مي گشتي در کوچه شدي قاتل مادر ديدي شاعر: علی انسانی