بيا خواهر كه از كارم گره دست اجل وا كرد

بيا خواهر كه از كارم گره دست اجل وا كرد برادر عَزم ديدار بهشت روي زهرا كرد سراپا درد بودم، كس به درمانم نمي كوشيد ز رَه مرگ آمد و دردم طبيب آسا مداوا كرد فضاي دل ز درد و غصه و زخم زبان پُر بود در اين خانه چگونه زَهر جاي خويش پيدا كرد […]
تاهستم اي رفيق نداني که کيستم

تاهستم اي رفيق نداني که کيستم روزي سراغ وقت من آيي که نيستم درآستان مرگ که زندان زندگي است تهمت به خويشتن نتوان زد که زيستم پيداست از گلاب سرشکم که همچوگل يک لحظه خنده کردم وعمري گريستم خود مدعي که نمره انصاف اوست صفر درامتحان صبردهد نمره بيستم گوهرشناس نيست در اين شهر «شهريار» […]
اي دل مگو كه موسم اندوه شد بسر

اي دل مگو كه موسم اندوه شد بسر ماه محرّم ار بسر آمد مه صفر فارغ نشد هنوز دل از بار اندهي كامد به روي ماتم او ماتمي دگر كم نيست آل فاطمه گرچه به چشم خلق بس اندك اند و خوار و حقيرند و مختصر اين قوم برگزيده ي خلّاق عالم اند از چشم […]
اي حسن اي مظهرحُسن وحسن – باتلخيص

اي حسن اي مظهرحُسن وحسن سبط نبي پور شه ممتحن فاطمه را ،اي كه تويي نورعين صلح توهمدوش قيام حسين گركه نبد صلح تو اي مقتدا نهضت عاشور، نگشتي به پا صلح توكز امر رسول وخداست زيربناي هدف كربلاست شاهد من گفته ي خير الانام قاعد و قائم – ولدانم – امام اي حسن اي […]
دل بود سوخته ي عشق فرحزاي حسن

دل بود سوخته ي عشق فرحزاي حسن جان بود شيفته ي حسن دل آراي حسن در دل لاله زعشق رخ او سودائيست دل من لاله صفت سوخت زسوداي حسن دل ديوانه زهجر لب لعلش پرخون دل پرخون شده ديوانه وشيداي حسن چشمه ي دل ز ره ديده فشاند خوناب درغم وحسرت گلچهره ي زيباي حسن […]
اي جان اهل دل که جهان را تو سروري

اي جان اهل دل که جهان را تو سروري خورشيد و مه نه اي واز اين هردوبرتري جان مي دهي به مرده ، مگر پور مريمي؟ دل مي بري به جلوه، مگر نور حيدري ؟ درخلق و خوي ومهر وبزرگي و مردمي (( آيينه ي تمام نماي پيمبري )) گردون به پيش قدر تو از […]
هر نگاهت شکيب مي بارد

هر نگاهت شکيب مي بارد چشم هايت خلاصهي صبر است همهي عمر پر تلاطم تو لحظه لحظه حماسهي صبر است نقش انگشترت حکايت داشت عزّتت را کسي نمي فهمد چه غمي جانگداز تر از اين ساحتت را کسي نمي فهمد چشم باراني ات پريشان از ظلمت سرد اين کوير شده چقدر اين قبيله […]
اي آنکه جلوه اي ز جمال خدا تويي – باتلخيص

اي آنکه جلوه اي ز جمال خدا تويي فرزند فاطمه حسن مجتبي تويي پور بتول و سبط نبي فخر کائنات نور و سرور چشم و دل مرتضي تويي حسنت چنان شبيه پيمبر بود که من در حيرتم از اينکه مگر مصطفي تويي بعد از علي به مسند حق بهر مسلمين رهبر تويي امام تويي پيشوا […]
مست از غم توام غم تو فرق مي کند

مست از غم توام غم تو فرق مي کند محو توام که عالم تو فرق مي کند با يک نگاه مي کشي و زنده مي کني مثل مسيح ، نه، دم تو فرق مي کند يک دم نگاه کن که مرا زير و رو کني بايد عوض شد آدم تو فرق مي کند تنها کمي […]
زير پايش خدا غزل مي ريخت

زير پايش خدا غزل مي ريخت غزلي را که از ازل مي ريخت آن امامي که تا سحر امشب روي لبهاي من غزل مي ريخت شب شعر مرا چه شيرين کرد بين هر واژه اي عسل مي ريخت آن که در جيب کودکان يتيم قمر و زهره و زحل مي ريخت آن کريمي که در […]
هنوز راه ندارد کسي به عالم تو

هنوز راه ندارد کسي به عالم تو نسيم هم نرسيده به درک پرچم تو نسيم پنجره ي وحي! صبح زود بهشت “اذا تنفس ِ“ باران هواي شبنم تو تو در نمازي و چون گوشواره مي لرزد شکوه عرش خدا، شانه هاي محکم تو به رمز و راز سليمان چگونه پي ببرم؟ به راز عِزّةُ للّه […]
بر باد، رفت شاخه ي بيدي كه داشتم

بر باد، رفت شاخه ي بيدي كه داشتم از گريه ديدگاه جديدي كه داشتم با اشك هم نشد بروم پشت ميله ها بي اعتبار بود رسيدي كه داشتم در خيل كفتران عزاي سياه پوش گم شد كبوتران سپيدي كه داشتم اندازه ي شكستن قفل بقيع نيست از دانه هاي اشك كليدي كه داشتم اين چند […]
از بند اين جهان كه در آن بي گنه درم

از بند اين جهان كه در آن بي گنه درم گردم اگر رها به قفا باز ننگرم در كار چرخ بگذرم از فكر انتقام يا از دل شكسته فغاني برآورم چون بايدم گذشتن ازين تيره خاكدان گو پيش از آن كه بگذردم عمر، بگذرم باور كجا كنم كه زنم دم ز زيركي حنظل فروش اگر […]
از زلف و خط و قد و خدّ پيوسته دارد ماه من

از زلف و خط و قد و خدّ پيوسته دارد ماه من مشكي به عنبر برده سر، سروي مرتب با سمن از غيرت رخسار او وز حسرت گفتار او پيچيده مه، رخ در كَلَف درمانده در قعر عدن لعل لب و ريحان خط دُرج و دُرش مي پرورد در غنچه گل، در نافه بو، درني […]