درس اخلاق سال ۹۴ – جلسه 12

دوازدهمین جلسه درس اخلاق استاد حائری شیرازی روز چهارشنبه مورخ 09 / 10 / 1394 از ساعت 13 لغایت 14 در حسینیه امام رضا علیه السلام برگزار گردید که مشروح آن در ذیل آمده است.
درس اخلاق حوزه علمیه 16

درس اخلاق حوزه علمیه 15 + کلیپ

برای دانلود کلیپ « بدتر از حیوان » مربوط به این جلسه، با حجم 20 مگابایت، اینجا کلیک نمایید. برای دانلود کلیپ « بدترین گناه » مربوط به این جلسه، با حجم 11 مگابایت، اینجا کلیک نمایید. برای دانلود کلیپ « اراده » مربوط به این جلسه، با حجم 14 مگابایت، اینجا کلیک نمایید. برای […]
درس اخلاق سال ۹۴ – جلسه 11

درس اخلاق حوزه علمیه 14 + کلیپ

برای دانلود کلیپ « آش نخورده » مربوط به این جلسه، با حجم 11 مگابایت، اینجا کلیک نمایید. برای دانلود کلیپ « انسان ذاکر » مربوط به این جلسه، با حجم 12 مگابایت، اینجا کلیک نمایید. برای دانلود کلیپ « هوشیار باش » مربوط به این جلسه، با حجم 19 مگابایت، اینجا کلیک نمایید. برای […]
کهنهی پتو

هر چی پتوی نرم و قفنگ بود، مال بچّهها بود. دست آخر «ناصر» وقتی مطمئن میشد که همه پتو دارند، با کهنه پتویی هر جا که میشد، میخوابید. برف آمده بود. ناراحت از پارو کردنِ پشت بامها بودم، حالا که «محمّد» نیست، پشت بامها میماند. رفتم حیاط، دیدم کسی بالای پشت بام، برف پارو میکند. […]
احتیاجی به سیم خاردار نیست

اصولاً برخورد با این گونه افراد که با جمهوری اسلامی جنگیده و اسیر شده بودند، نیازمند به تصمیمی شجاعانه و اعتماد به نفس داشت و شهید دقایقی آن را دارا بود. چنانچه نقل شده، برای به کارگیری توّابین، در ابتدا کمیتهای از سوی اطلاعات آمده بودند و تصمیم داشتند در سنقر پادگانی برای آنان تأسیس […]
زندان بزهکاران

در سال 53 که حسین را دستگیر کردندف او را به بند نوجوانان زندان بردند. زندانیان این بند، نوجوانانی بزهکار بودند که به جرم دزدی و دعوا و … به زندان افتاده بودند. وقتی حسین وارد این بند شد، بعضی از زندانیان او را مسخره میکردند و میگفتند: «با کی دعوا کردی؟ چی دزدیدی؟ و…» […]
شیوهی علمدار

شیوهی خاصی هم در جذب جوانان داشت. گاهی حتّی خود من هم به سیّد میگفتم: «اینها کی هستند میآوری هیأت؟ به یکی میگویی بیا امشب تو ساقی باش؛ به یکی میگویی این پرچم را به دیوار بزن… ول کن بابا!» میگفت: «نه! کسی که در راه اهل بیت هست که مشکلی ندارد، امّا کسی که […]
پیراهن نو

از خوشحالی سر از پا نمیشناخت. فریاد کوتاهی زد: «آخجون این هم از پیراهن نو.» خیلی خوشحال بود. از همان لحظهی اوّل فکر میکرد که اگر شلوارم را تو کنم و پیراهن نو را هم بپوشم، خوب حامد را سنگ روی یخ میکنم و با خودش گفت: «چه خوب، من که پیراهن نو دارم، این […]
پادرمانی

یک روز به اتّفاق ایشان از جادهای عبور میکردیم. متوجّه شدیم که یک ماشین به گوسفندی زده است. من متوجّه شدم که رانندهی ماشین و صاحب گوسفند با هم درگیر هستند. صاحب گوسفند میگفت: «قیمت گوسفند دو هزار تومان است.» و راننده با گریه و زاری میگفت: «به خدا قسم هیچی ندارم که بدهم.» آقای […]
ارشد

اوایل سال 1349 در کلاس آموزش زبان انگلیسی مرکز آموزشهای هوایی درس میخواندم و سمت ارشدی کلاس را داشتم؛ از آغاز تشکیل کلاس چند روزی میگذشت که دانشجوی تازه واردی به ما ملحق شد که بعدها فهمیدم نامش عبّاس بابایی است. مقررات کلاس در ارتش حکم میکرد، آن کس که درجهاش بالاتر است. ارشد کلاس […]