رفتار بچّهها در موقع خرید کردن

سؤال: آیا در خرید لوازم مدرسه تابع کودکان باشیم؟ جواب: برخی از پدر و مادرها سؤال میکنند که آیا در مورد خرید لوازم التحریر باید تابع بچّهها باشیم؟ ما در جواب میگوییم: خیر! اگر کودک شما یک خوراکی زیان بار را بخواهد، آیا برای او تهیّه میکنید؟! در مورد وسایل مدرسه نیز همین طور است؛ […]
تعلیم و تربیت

سؤال: چگونه فرزندان خود را آمادهی مسیر تعلیم و تربیت کنیم؟ جواب: یکی از نکاتی که امروزه شاید کمتر در مباحث رسانهای برای خانوادهها مطرح میشود این است که واقعاً چه کار کنیم که فرزندان ما علاقهمند به مسیر تعلیم و تربیت شوند؟! این مباحث خیلی مهم است؛ چراکه اگر ما سنگ بنا را از […]
داستان

سوال: پسر پنج سالهای دارم که وقتی با دوستان خود بازی میکند، یک سری رفتارهای نادرست را از آنها میآموزد، چگونه به او تذکر دهم که غیبت هم محسوب نشود؟ جواب: توصیه ی ما این است که والدین رفتارهای اشتباه را در قالب داستان برای فرزندان خود بیان کنند.
مصالحه نکردن در مورد تربیت

سوال: من پوشش خود را در مقابل پسرم رعایت میکنم؛ اما وقتی با همسایه ها و آشنایان رفت و آمد میکنیم، آنها توجه نمیکنند. همچنین گفته بودید مادرها در خانه آرایش نداشته باشند؛ امّا در محیط بیرون فرزند اقسام مدل های آرایش را میبیند در این موارد چه راه حلی پیشنهاد میکنید؟ جواب: مادران باید […]
کرامت پس از شهادت 3 – بوی خوش

نوروز سال 1365 از راه رسید. مراسم چهلم احمد آقا نزدیک بود. برای همین به همراه مجید رفتیم برای سفارش سنگ قبر. عصر یکی از روزهای وسط هفته با ماشین راهی بهشت زهرا (علیها سلام) شدیم. سنگ قبر و تابلوی آلومینیومی بالای مزار را تحویل گرفتیم. بعد کمی سیمان و مصالح خریدیم و سریع به […]
کرامت پس از شهادت 2 – فرزند دو قلو

من هشت سال پیش ازدواج کردم امّا بچّهدار نمیشدم، تا اینکه یک بار به توصیهی بسیجیان قدیمی مسجد به سراغ مزار شهید نیری در بهشت زهرا (علیها السّلام) رفتم. شنیده بودم که نزد خدا خیلی آبرو دارد برای همین گفتم: من اعتقاد دارم شما زندهاید و به خواست خداوند میتوانید گره از کار مردم باز […]
کرامت پس از شهادت 1- دارالشفاء

من تا روزهای آخر همیشه همراه احمد آقا بودم. به یاد دارم یک روز از مریضی مادرم به احمد آقا شکایت کردم. گفتم: هر کاری کردیم مادرم خوب نشده. دکترها جوابش کردن. و بعد گریهام گرفت. احمد نگاه خاصی به چهرهی من انداخت و گفت: ناراحت نباش، مادرت خوب میشه! فردای آن روز مادرم خوب […]
خبر شهادت

سه ماه بود که احمد به جبهه رفته بود. به جز یکی دو نامه، دیگر از او خبر نداشتیم. نگران احمد بودم. به بچّهها گفتم: خبری از احمد ندارید؟ من خیلی نگرانم. یک روز دیدم رادیو مارش عملیّات پخش میکند. نگرانی من بیشتر شد. ضربان قلب من شدیدتر شده بود. مردم از خبر شروع عملیّات […]
نحوه شهادت

پائیز 64 در عملیّات والفجر 8، گردان سلمان از لشکر 27 محمّد رسول الله (ص) داشت تا مواضع مشخصی را دنبال کند. در ابتدای ستون در حال حرکت بودیم. یک طرف ما باتلاق و طرف دیگر حالت دشت داشت. به سرعت از مسیر جاده در حال حرکت بودیم. در حال رسیدن به خاکریز و سنگرهای […]
وصیّتنامه

«اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ». پس از عرض سلام و تهیت به پیشگاه ارواح مقدس انبیا و ائمه معصومین (علیهما السّلام) بالاخص حضرت بقیت الله (ارواحنا له الفداء) چند سطری به عنوان سنتی از رسول […]
نامه بلند بالا

یکی از کارهای زیبایی که احمد آقا برای دوستان و شاگردانش انجام میداد نوشتن نامه بود. در زیر نامهای را که سال 1362 برای آقای ماشاءالله محمد شاهی ارسال شده به اختصار میخوانیم: بسم الله الرحمن الرحیم وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً (سورهی اسراء، 79) و قسمتی […]
دست نوشته هایی از جبهه

چون شهید طالب گمنامی بود، از حضور سه ماههی او در جبهه اطلاعاتی در دست نیست؛ به جز چند نامه و دست نوشته در ذیل به برخی از آنها اشاره میشود. در یکی از نامههایی که احمد آقا برای دوستش فرستاده بود آمده است: جبهه آدم میسازد. جبهه بسیار جای خوبی است برای اهلش! یعنی […]
کلید شخصیّت

انسان با توجّه به صفات و استعدادهای خاص خود که منحصر به فرد است، راه به سوی خدا را با سرعت و دقّت بیشتر میتواند طی کند. به این صفات منحصر به فرد اصطلاحاً «کلید شخصیّت» میگویند، که با شکوفایی این صفات و پیدا کردن کلید شخصیّت، قفل جان آدمی باز میشود و به سوی […]
بدقولی

یک روز سراغ ایشان رفتم و گفتم: برای یکی از کارهای مسجد دو ساعت موتور تریل 250 شما را لازم داریم. ساعت دو عصر موتور را تحویل داد و ما هم حسابی مشغول شدیم! خیلی حال میداد. دو ساعت ما، تا غروب فردا ادامه پیدا کرد! با هزار خجالت و ناراحتی رفتم درب خانهی احمد […]