امام جمعه

ناهار را می‌آمد پیش ما که با کارگرها بخورد. یک روز که نمی‌آمد، کارگرها دست به غذا نمی‌زدند تا بیاید. نمازش را هم همان جا با ما می‌خواند. یک روز بعد از ناهار درآمد که «حیف نیست مایی که همه مسلمانیم و شیعه، خودمان را از فضیلت جماعت محروم کنیم؟» بعد رو کرد به کارگر […]

قیرمالی

سقف کنسول‌خانه کاهگلی بود و باید عایق کاری می‌شد. علی نگران بود باران‌های پاییزی شروع شوند و سقف چکه کند. سپرده بود فکر عایق پشت بام باشم و آن قدر کار ریز و درشت داشتم که نمی‌رسیدم آسفالت کار بیاورم سقف را قیرگونی کنیم. یک روز هم که آسفالت‌کار آمده بود، از بد حادثه سُر […]

جواب خدا را چه می‌خواهند بدهند؟!

در شهر بین نیروهای سیاسی سر نگاه به مسائل، اختلاف نظر بود و هر کسی می‌خواست سپاه و امکانات و نیروی تبلیغی و میدانی‌اش را به سمت طیف خودش بکشد. امکانات سپاه دست علی بود و علی نمی‌گذاشت سپاه بشود گوشت قربانی و تقسیم شود بین جناح‌های قدرت، برای همین، از طرف سیاسیون و صاحبان […]

کار شبهه‌دار

سپاه خوی بنا بود تبدیل شود به سازمان نظامی مستقل و کارآمدی که ساختمان سه طبقه‌ی اجاره‌ای کوچه‌ی وزیری، گنجایش نیروهایش را نداشت و به لحاظ امنیتی مناسب یک تشکیلات نظامی نبود. علی دنبال جای مناسب‌تر بود برای سپاه. هر روز می‌آمد پی من که برویم دنبال پیدا کردن جا. چند جا را دیده بودیم، […]

روزی مهمان

بعد از ازدواجش بیش‌تر از قبل با هم صمیمی شدیم. مهمان به خانه بردن را دوست داشت. خیلی راحت و بی تکلف بود در پذیرایی از مهمانی که می‌‌برد خانه‌شان. بیش‌تر پاسدارها زندگی ساده‌ای داشتند و خیلی دچار اسباب تجمل و آبروداری‌های مرسوم نبودند. علی هم مقید این نبود که چند جور غذا بگذارد جلوی […]

سهمیه نفت

آن سال‌ها به خاطر کمبود نفت، سوخت زمستانی به صورت کوپنی توزیع می‌شد و مردم برای تهیه نفت در مضیقه بودند. علی برای سپاه سهمیه‌ی دولتی نمی‌گرفت. از خانه نفت می‌آورد برای سپاه؛ بقیه‌ی بچه‌ها هم مثل او. می‌گفت اگر برای سپاه سهمیه نگیریم، چهار پنج هزار لیتر نفت بیش‌تر می‌ماند توی انبار شرکت نفت […]

کیسه آرد

آن موقع، آسیاب‌هایی توی شهر بود که گندم مردم را آرد می‌کردند. بیش‌تر خانه‌ها تنور و اسباب نانوایی داشت و مردم هر چند وقت یک بار برای مصرف یکی دو ماهشان پخت می‌کردند و در هر خانه صندوق بزرگی بود که نان آن تو انبار می‌شد. مثل حالا نبود که نانوایی این همه زیاد شده […]

کمک به نیازمندان

از وقتی دستش می‌رفت توی جیب خودش، مدام پی کمک به این و آن بود. شب‌ها کیسه‌ی آرد می‌برد می‌گذاشت دم در خانه‌ی همسایه‌هایی که به نان شبشان محتاج بودند. این را من از رد سفید آرد روی اورکتش می‌فهمیدم. یا شب‌هایی که دیر می‌آمد و لباسش بوی نفت و گازوئیل می‌داد و فردایش همسایه‌ای […]

دنبال چیزی می‌گردی؟

یک روز با حسن مهدی‌دوست رفته بودیم تبریز برای تحویل مهمات. غروب نبود که رسیدیم خوی. علی مانده بود تا خیالش از بابت سالم رسیدن بار اسلحه و مهمات راحت شود. مهمات را که خالی کردیم، برگشت اتاق تا سررسیدش را بردارد و برویم. آمدنش طول کشید. رفتم‌ پی‌اش. داشت جیب‌هایش را می‌گشت، انگار چیزی […]

جعبه‌ی آرزوهایم

بعد از خوش و بش و خسته نباشید، با احترام، جعبه‌ای را گذاشت جلویم و اشاره کرد که بازش کنم. پرسیدم «علی داداش این‌ها چیه؟» گفت «بازش کنی می‌فهمی.» داخل جعبه یک جفت پوتین نو و یک دست لباس فرم بود با فانوسقه و جوراب پشمی و یک کلاه پشمی سبز. پرسیدم «این‌ها مال کیه؟ […]

لباس سپاه

شنیده بود یکی از بچه‌ها می‌خواهد از سپاه بیاید بیرون. هیچ وقت آن‌قدر برافروخته ندیده بودمش. سپرده بود قبل رفتن ببینمش. هیچ وقت اشتباه طرف را مستقیم توی روی طرف نمی‌گفت. گفت «داری می‌روی خوی، برو سراغ فلانی. بگو علی. گفت چادر سرت کنی شرف دارد به این‌که بخواهی لباس شهادت را از تنت دربیاوری.» […]

باورمان شد حاجی شده‌ایم!

شهریور سال 60، بچه‌های واحد بهداری سپاه خوی برای تشویق به خاطر درمانگاهشان سهمیه‌ی حج گرفتند. آبان یا آذر سال 60 بود که در قالب تیم پزشکی عازم زیارت خانه‌ی خدا شدیم. توی شهر ما رسم بود برای بدرقه‌ی حاجی، کاروان راه بیفتند و چاووش خبر کنند و اهل محل و دوست و آشنا، زائر […]

مزار شهدا

وقتی رسیدم، علی با مهندس نقشه‌بردار شهرداری داشتند از روی نقشه‌ای که پهن کرده بودند روی زمین، طول و عرض جایی را به هم نشان می‌دادند. علی که متوجه آمدنم شد، سوئیچ موتورش را داد و گفت «برو یک بیل مکانیکی اجاره کن و با چند نفر کارگر بیا تا کار را شروع کنیم.» نماندم […]

درمانگاه سپاه خوی

آن روزها همه‌ی واحدهای سپاه متمرکز بودند در ساختمان کنسول‌گری. من هم مسئول بهداری سپاه بودم با یک اتاق و کلی مراجعه. بهداری باید ساختمان و تشکیلات مجزا می‌داشت که نداشتیم. مجبور بودیم در همان یک وجب جا، هم بیمار ویزیت کنیم و هم اگر تزریقی بود انجام دهیم و حتی بسترهای محدود را در […]