اینها عددی نیستند

وضعیت خاص استان کهکیلویه و بویر احمد، بعد از انقلاب، حساسیت خاصی را ایجاد کرده بود. بقایای فئودالها و خانها هنوز جای پای قدرتمندی داشتند و هر کار دلشان میخواست انجام میدادند. هیچ وقت در مقابل خانها کوتاه نیامد و همیشه با قاطعیت با آنان برخورد میکرد. فئودالی بود به نام «باشتی» که حدود دویست […]
به همه سرکشی میکرد

عملیاتی نبود که شاهد حضور حاج آقا میثمی در خطرناکترین مناطق نباشیم. هر جا که دشمن پاتک میکرد، او حضور پیدا میکرد و به مدافعان روحیه میداد؛ حال چه آن نقطه را سپاه پدافند میکرد، چه ارتش. در عملیات بدر، به همراه فرماندهی لشکر 33 المهدی (عج)، با موتور بین نقاط مختلف خط، حرکت میکرد […]
اسمت چیست؟

ساواک تا مدتی در اصفهان به دنبال او میگشت. تا بالاخره با خبر شد عبدالله در قم است. یک شب عوامل رژیم، مدرسهی حقانی را محاصره میکنند و یکراست به حجرهی او میروند. میپرسند: «اسمت چیست؟» با شهامت و بدون واهمه به چهره ساواکی نگاه میکند و میگوید: «عبدالله میثمی.» همانجا او را با هماتاقیهایش […]
زنبورها!

در منطقهی فاو میبایست خاکریزی زده میشد. حجم آتش بسیار سنگین بود؛ چون از دو محور، هم از محور ام القصر و هم از محور البهار، دشمن به این منطقه تسلط داشت و بچّهها را زیر آتش خود گرفته بود. بچّههای جهاد تهران مسئولیت زدن خاکریز را بر عهده گرفته بودند؛ اما به علت فشار […]
به نیروها جسارت میبخشید

در جزیرهی مجنون قرار بود کار بشود؛ امّا به علت آتش سنگین دشمن، رانندهها در روز کار نمیکردند. آقای موسیزاده میگوید: «یک روز داخل سنگر نشسته بودیم که دیدم سر و صدای ماشینها بلند شد. وقتی آمدیم بیرون دیدیم محمد که مسئول قرارگاه بود، به همراه یکی – دو نفر دیگر بدون توجه به آتش […]
به عقب برنگشت

در «عملیات بدر» رزمندگان سپاه اسلام، از منطقهی وسیع «هور العظیم» عبور کردند و به شرق «دجله» رسیدند. تقریباً چهل کیلومتر آب بود و نیزار و سنگر و خاکریزی نبود. همه یا روی قایق بودند و یا در جای ناامنی نشسته، یا ایستاده بودند. چون دشمن اصلاً تصور نمیکرد که از این ناحیه به او […]
از خمپاره و توپ نمیترسید

علمیات والفجر 3 در منطقهی مهران و ملکشاهی بود. آتش دشمن روی نیروهای ما زیاد شده بود و رزمندگان ما برای مصون ماندن، ناچار بودند مرتب روی زمین دراز بکشند یا به داخل سنگر بروند. گلولههای توپ و خمپاره پشت سر هم نفیرکشان طرف ما میآمدند. من با صدای سوت گلولهها فوراً روی زمین دراز […]
اسیر گرفتن با دست خالی

ما نمیدانستیم حاج مهدی درون گودالی افتاده است. خون زیادی از پای مجروحش رفته بود و قادر به راه رفتن نبود. امّا بیشتر از اینکه به درد پایش فکر کند، به عملیاتی که انجام گرفته بود، یعنی عملیات حصر آبادان، فکر میکرد. کسی در اطراف او نبود و از دور صدای انفجار یا شلیک گلوله […]
هتل؛ سنگر اصلی ضد انقلابیون

معمولاً ضد انقلابهای مهاباد در شب حمله میکردند. آن شب هم حملهی شدیدی را آغاز کرده بودند، انگار که از تمام پشت بامها و پنجرههای خانههای شهر تیراندازی میشد. بدجوری ما را زیر آتش خود گرفته بودند. ما داخل سنگرها، کانالها و روی پشت بام پناه گرفته بودیم و آمادهی دفاع بودیم، ولی اینقدر شدت […]
عملیات پاکسازی شهر

پایگاه ما بر بالای تپهای بود. حاج مهدی با کمک دو نفر از نیروهای اطلاعاتی که کُرد بودند، خانههای تجمع ضد انقلاب را شناسایی کرده بود. از آن بالا که نگاه میکردیم، از تعداد زیادی از خانههای شهر تیراندازی میشد. حاج مهدی دستور داد توپ 106 بیاورند. تعجب کرده بودیم. نمیدانستیم با توپ 106 چه […]
نماز باور نکردنی

چند هفته از ورود مهدی به مدرسه نظامی نگذشته بود که خبری مثل بمب توی مدرسه صدا کرده بود. همه به هم میگفتند: «شنیدی که وقت استراحت، یکی از بچّههای سال اول چه کار کرده است؟ اصلاً نمیتوانید فکرش را هم بکنید؟» و آنهایی که نشنیده بودند، با کنجکاوی میپرسیدند: «نه، مگر چه کار کرده؟» […]
سنگر مهمات

ساعت دو بعد از نیمه شب بود که یکی از خطهای پدافندی ما فوراً درخواست مهمات کردند. خطر سقوط، خط را تهدید میکرد. سراسیمه وارد سوله شدم. دیدم محمد با چشمانی خون گرفته، نشسته و دارد بندهای پوتینش را باز میکند تا استراحت کند. گفتم: «در نیار، پاشو که وضع خیلی خراب است.» چند لحظه […]
شلم شوتا هلم هوتا

یک روز صبح بیدار شدیم دیدیم حمید نیست. صبح زود ساعت هفت رفته بود بیرون. عجیب اینکه لباس نظامی هم به تن کرده بود، خیلی شیک و اتو زده. میگفتند چهار نارنجک به کمرش وصل کرده و یک کُلت کمری و یک اسلحهی ژ 3 تاشو هم با خود برده است. به هیچ کس هم […]
کار تمام شد

یک شب قرار شد گروهی از برادران به محلی حمله کنند که افراد کومله و دموکرات در آنجا بودند و اسلحه وارد میکردند. درّهای بود که دو طرفش کوه بود. وسط درّه رودخانهای خشک بود که بسترش محل رفت و آمد ضد انقلاب بود. ما قبلاً آنجا را شناسایی کرده بودیم. در دو طرف رودخانه […]