تأثیر مثبت تمیزی

مریم مقنعه ی چروک و مانتوی خیسش را گرفت و به دقّت آنها را روی طناب پهن کرد. فاطمه هم با لباسهای شستهاش آمد و در حال پهن کردن لباسهایش گفت: «تو این خاک و خُل، انفجار و آتش، و آن هم وقتی نه آب و برق درست و حسابی هست، تو هم حوصله داریها!» […]
حرف حساب

به خاطرم هست که مدّتی در جبهههای جنگ به منظور سرکشی از پایگاهها و سایتهای موشکی و مواضع پدافندی در خدمت ایشان بودم و در این مدّت به علّت مشغلهی زیاد و بیش از حد، فرصت نمیکردم به آرایشگاه بروم و سر و صورتم را اصلاح کنم. به همین جهت موی سرم بیش از حد […]
سرآمد

شهید مغفوری از نظر رعایت نظم شخصی سرآمد بود. کسی ندید که ایشان لباس سپاه را نامرتب به تن بپوشد. معمولاً با محاسن شانه کرده و تمیز، و لباسی بسیار مرتب در جمع و اجتماع حضور پیدا میکرد. نور در صورت مبارکش بود، درست نمونه ای بود از اصحاب پیامبر (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ). […]
صد بار صلوات

قرار بود در جلسهای که با حضور چند نفر از دیگر دوستان از جانب شهید ترتیب داده شده بود، شرکت نمایم. متأسفانه با چند دقیقه تأخیر رسیدم. از جایی که شهید، فوقالعاده به نظم و قول و قرار مقیّد بود، مرا به خاطر تأخیر جریمه کرد. یادم هست در جمع اعضاء، شهید رو به من […]
بدون نظم، هیچ کاری نمیشود کرد

همه منتظرت بودند. حضورت ضروری بود. شهید سیّد محمود زرگر خیلی روی تو مانور میداد. با اصرار و منتقل شده بودی به جهاد، به خاطر تجربهات. قبلاً در تبلیغات سپاه کار میکردی. هر روز صبح به کمک بابا روی ویلچر آماده میشدی. دوستان تبلیغات میآمدند و باهم میرفتید سر کار. وقتی هم که منتقل شده […]
برخورد بدون تبعیض

در همهی کارهایش منظم بود. بینظمی و بیانضباطی را از هیچ کس نمیپذیرفت. قرار بود در قرارگاه جلسهای رأس ساعت ده برگزار شود. چند نفر از برادران مسئول کوتاهی کرده بودند و با تأخیر آمدند. علیرغم این که شهید آدم پر حوصلهای بود، ولی سخت ناراحت شد و به آنان گفت: «چرا ما را معّطل […]
سرکشی و رسیدگی به نیروها

آن روز حاج قاسم تصمیم داشت در نماز جمعه سخنرانی کند. ساعتی قبل از رفتن، لباسهای سبز سپاهیاش را اتو کشید، پوتینهایش را واکس زد، موی سرش را به آرامی شانه کرد و برخلاف همیشه روبهروی آینه ایستاد، عطر زد و ظاهرش را با دقّت وَرانداز کرد. با دیدن آن همه حوصله، رو به ایشان […]
تنبیه

روزی هنگامی که آنها تازه از عملیات برگشته بودند، حاج کاظم اعلام کرد دو نفر را لازم دارد تا به پایگاه ـ که وظیفهی پشتیبانی خط را بر عهده داشت ـ بروند. نیروها خسته و گرسنه بودند و از میان آنها تنها محمّد داوطلب شد. او به پایگاه رفت. دو روز در آنجا بود و […]
حرف اوّل

تازه آمده بودند. میخواست ازشان بازدید کند. رفت سراغ نفر اوّل. فانسقهاش را کشید. گفت: «خیلی شُله، فانسقهرو همچین باید محکم ببندی که دست توش جا نشه.» نفر بعدی لباسش مرتب نبود. دیگری پایین شلوارش را خوب گِتر نکرده بود. طوری محکم و باهیبت تذکر میداد که طرفش حسابی هول میکرد. توی صفهای دیگر جنب […]
همه در نوبت!

از ویژگیهای بارز ایشان، برقراری عدالت بود. فروشگاهی تحت نظر دادسرا راهاندازی شده بود که وسایل مصادره شده در آن عرضه میشد. آن زمان چای قاچاق فراوانی وارد شهر شده بود. اموال قاچاق را از طریق دادستانی ضبط و برای مصرف عمومی به فروشگاه تحویل میدادند. مقرّر شده بود که نیروهای دادسرا بدون نوبت برای […]
نوبت نگهبانی

وقتی دفتر هماهنگی «بنی صدر» در «بیرجند» سقوط کرد، باید در پشت بام نگهبانی میدادیم. سه نفر بودیم. قرار گذاشتیم قرعهکشی کنیم تا به هر کسی افتاد، نگهبانی بدهد و دو نفر دیگر استراحت کنند. قرعه به نام برادرم افتاد. همیشه سر به سرش میگذاشتیم. آن شب گفتم: «نوبت نگهبانی ما که شد، خودمان میآییم […]
برنامهی امروز

هر روز، برگهی باریک و بلندی را روی میز «بهرام» میدید؛ لیست کارهایی که قرار بود آن روز انجام دهد، تک به تک در ساعات مختلف نوشته شده بود. بعضی کارها از روز قبل مانده و به برنامهی امروز اضافه شده بود. تعجّب میکرد که او برای هر لحظهاش، کاری تعریف کرده است. انگار نگران […]
پیشنهادهای منظم و مدوّن

در «اهواز» به فرماندهی رفتم. تا مرا دید، بلند شد و از کشوی فایلِ گوشهی اتاق، ورقهای را بیرون آورد. تمامی پیشنهادهای خود را به صورت منظّم و مدوّن نوشته بود و از آن روز، برنامههای عقیدتی، تبلیغی لشکر، براساس پیشنهادهای «آقا مهدی» نظم و ترتیب یافت. رسم خوبان 9. آراستگی و نظم. صفحهی 50/ […]
کلاه آهنی!

داشت میرفت خط، با شهید «دهقان» رفتیم نشستیم ترک موتورش. «حاج رضا» گفت: «کلاه آهنیتون؟» گفتیم: «حالا این دفعهرو ولش!» موتور را خاموش کرد و گفت: «تا کلاه نذارید، نمیروم!» رسم خوبان 9. آراستگی و نظم. صفحهی 44/ ققنوس و آتش، ص 126