در اين مطلب به معيارهاى نادرست در نسبت گمراهى دادن به مسلمين و تكفير آنها در عصر حاضر اشاره گرديده است.
پرهيز از گزافه گويى در تكفير
بسيارى از مردم- كه خداوند اصلاحشان كند- در فهم عللى كه موجب خروج فرد از دايره اسلام و اطلاق كافر بر او مىشود، در اشتباه هستند؛ لذا با كمترين مخالفتى حكم به كفر فرد مسلم مىكنند و با اين شيوه جز تعداد اندكى مسلمان بر كره زمين باقى نخواهد ماند. ما با حسن ظن با اعمال اينها برخورد مىكنيم و اينگونه عمل آنها را توجيه مىكنيم كه نيت خير آنها و انگيزه امر به معروف و نهى از منكر موجب چنين برخوردى گرديده است؛ ولى بايد توجه داشت كه آنها عنايت به اين مهم نكردهاند كه امر به معروف و نهى از منكر بايد از طريق حكمت و موعظه حسنه اجرا گردد و در صورت نياز به مجادله، واجب است كه از بهترين شيوه مدد گرفته شود، همانگونه كه خداوند مىفرمايد:
«ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ».[1]
چنين شيوهاى مقبولتر و نزديكتر به هدف است و خلاف آن حماقت و خطاست؛ بنابراين اگر با مسلمانى برخورد كردى كه نماز مىگزارد، واجبات بجاى مىآورد و از حرام دورى مىكند و در نشر دعوت الهى و بپاداشتن مساجد مىكوشد و به تعهدات پايبند است، سپس او را به مطلبى دعوت كردى كه تو آن را حق مىپندارى و او ديدگاهى مخالف تو دارد- و از گذشته نيز در قبول و انكار آن امر بين علما اختلاف بوده است- سپس مشاهده كردى كه او زير بار رأى و نظر تو نمىرود و تو او را به مجرد چنين مخالفتى تكفير كردى، در اينجا تو هستى كه مرتكب گناهى بزرگ و زشت گرديدهاى كه خداوند از آن نهى نموده و از تو خواسته است كه در اين امور با حكمت و نيكى، رفتار نمايى.
علامه «محمّد احمد مشهور» مىگويد:
اجماع علما، بر عدم جواز تكفير اهل قبله است؛ مگر آنكه موردى واقع شود كه مستلزم نفى خداوند قادر يا شرك آشكارى باشد كه نتوان آن را تأويل نمود، يا فردى منكر نبوت يا چيزى از ضروريات دين شود يا منكر چيزى شود كه بهصورت متواتر يا اجماع ضرورى دين شناخته شده است.
مواردى كه ضرورى دين شناخته مىشود، امورى است از قبيل توحيد، نبوت، خاتميت، پيامبرى محمد صلى الله عليه و آله، روز قيامت و حساب و جزا و بهشت و دوزخ كه منكر آن تكفير مىشود، هيچ مسلمانى در جهل به اين امور معذور نيست مگر آنكه به تازگى وارد اسلام شده باشد كه تا زمان آموزش اين اصول، عذر او موجّه است.
در حديث آمده: «إذا قال الرجل لأخيه يا كافر فقد باء بها أحدهما»؛[2] و چنين نسبتى را تنها كسى مىتواند بدهد كه ورود و خروج كفر و مرز بين كفر و ايمان را در شريعت نورانى اسلام بشناسد.
پس براى هر فردى جايز نيست كه در اين ميدان قدم نهد و با وهم و گمان و بدون اثبات و يقين و علم استوار حكم به تكفير دهد و اگر چنين شود، دامنه تكفير گسترده مىگردد و جز اندكى مسلمان بر زمين باقى نخواهد ماند.
همچنانكه جايز نيست تا زمانى كه فرد ايمان دارد و به شهادتين اقرار مىكند به مجرد ارتكاب گناه به او نسبت كفر داد كه در حديث از «انس» آمده است: «الإيمان: الكف عمن قال: لا إله إلّااللَّه لا نكفره بذنب ولا نخرجه عن الإسلام بالعمل، والجهاد ماض منذ بعثني اللَّه إلى أن يقاتل آخر أمتي الدجال لا يبطله جور جائر ولا عدل عادل والإيمان بالأقدار».[3]
ناسزاگويى به مسلمان، فسق و جنگ با او كفر است
بدان كه تحريم و كراهت از مسلمانان و پشت كردن به آنها حرام و ناسزاگويى به مسلمان، فسق و جنگ با آنها كفر است.
در نهى از اين امور روايت «خالد بن وليد» كافى است كه در سريهاى كه بهسوى «بنىجذيمه» مىرود و آنها را به اسلام دعوت مىكند وقتى با آنها روبهرو مىشود مىگويد:
اسلام بياوريد آنها مىگويند: ما مسلمان هستيم مىگويد:
پس سلاح خود را بيندازيد و فرود آييد. آنها جواب مىدهند: نه بهخدا سوگند كه اگر سلاح را بيندازيم كشته خواهيم شد و ما به تو و افرادى كه با تو هستند اطمينان نداريم، خالد مىگويد: پس امانى نداريد مگر اينكه فرود آييد؛ گروهى فرود مىآيند و بقيه متفرق مىشوند.
و در روايتى است كه خالد نزد آنها رفته و به آنها مىگويد: شما مسلمانيد يا كافر، مىگويند ما مسلمانيم، نماز مىخوانيم و پيامبرى محمد صلى الله عليه و آله را تصديق مىكنيم، مسجد بنا مىكنيم و اذان مىگوييم- البته لفظ بكارگرفته شده در اداى اين امر مناسب نبود يعنى بهجاى اينكه بگويند «اسلمنا» گفتند صبأنا- خالد گفت: پس اين سلاح بر دوش شما چيست؟ گفتند: بين ما و بعضى از اقوام عرب دشمنى وجود دارد كه مىترسيديم آنها بهسوى ما آمده باشند و مسلح شديم. خالد گفت: پس اكنون سلاح خود را زمين بگذاريد، آنها چنين كردند. خالد دستور داد آنها را اسير كردند و دست بسته به اصحاب سپرد آنگاه چون سپيده زد جارچىِ خالد ندا داد كه هركس اسيرى دارد او را بكشد، بنى سليم اسيران در اختيار را كشتند امّا مهاجر و انصار زير بار نرفتند و اسيران را بهسوى پيامبر فرستادند؛ هنگامى كه خبر اعمال خالد به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد حضرت دوبار فرمود:
خدايا من از عمل خالد بيزارى مىجويم.
همينگونه است قصه «اسامة بن زيد» حبيب رسول خدا و فرزند حبيب او آنگونه كه بخارى به نقل از ابىظبيان از او روايت كرده كه مىگويد از «اسامة بن زيد» شنيدم كه چنين نقل مىكرد: رسولخدا صلى الله عليه و آله ما را به «حرقه» فرستاد، صبحگاهان بر آنها فرود آمديم و آنان را شكست داديم؛ سپس من و مردمى از انصار بهسوى فردى از آنها حمله كرديم وقتى به او نزديك شديم گفت: لا إله إلا اللَّه، انصارى از كشتن او دست برداشت، ولى من با نيزهام آنقدر به او زدم تا كشته شد؛ وقتى نزد رسول خدا رفتيم خبر به حضرت رسيد و به من فرمود: اسامه آيا بعد از گفتن «لا إله إلّااللَّه» او را كشتى؟! گفتم: او تحت اين كلمه پناه گرفته بود. پيامبر باز هم كلام خود را تكرار كردند و آنقدر تكرار كردند كه من آرزو كردم كاش من در آن روز مسلمان نشده بودم.
و از حضرتعلى عليه السلام در مورد مخالفين حضرت پرسيده شد كه آيا آنها كافرند؟ حضرت فرمود: نه آنها از كفر گريزانند. پرسيده شد: آيا منافقند؟ حضرت فرمود: نه، منافقين به ندرت خدا را ياد مىكنند در حالى كه اينان فراوان ذكر خدا مىگويند. سؤال شد: پس چه هستند؟ حضرت فرمود: گروهى كه دچار فتنه شده و كر و كور گرديدهاند.
فرق مقام خالق و مقام مخلوق
فرق بين مقام خالق و مخلوق مرز جداكننده ايمان و كفر است وما معتقديم هركس اين دو مقام را بياميزد- نعوذ باللَّه- كافر گرديده است. هر مقامى حقوق خاصّى دارد؛ ولى در اين باب مسائلى- خصوصاً- در مورد پيامبر و خصوصيات منحصر به فرد ايشان وجود دارد كه حضرت را از ديگران متمايز و برتر قرار مىدهد. اين امور موجب گرديدهكه برخى مردم كوتهفكر كه تنگنظر و ضعيفالرأى هستند سريعاً حكم به تكفير و خروج از دايره اسلام نسبت به افرادى نمايند به اين گمان، كه آنها در بزرگداشت پيامبر او را به مقام اولوهيت رسانده و خلط بين مقام خالق و مقام مخلوق نمودهاند كه البته ما از چنين امرى تبرّى مىجوييم.
اما غلو به معنى ارزشگذارى افزون در محبت و اطاعت و وابستگى به رسول خدا پسنديده و مطلوب است همانگونه كه در حديث آمده: «لا تطروني كما أطرت النصارى ابن مريم».[4] كه معنى آن اين است كه شدت وكثرت مدح و ثناى حضرت اگر به آن حد مذموم در روايت نرسد پسنديده است و اگر معنايى جز اين داشت بايد نهى از ستودن و مدح و ثنا بهطور مطلق مىگرديد كه نادانترين افراد مسلمين نيز به چنين امرى اعتقاد ندارد. خداوند تبارك و تعالى در قرآن بهصورتهاى مختلف پيامبر را بزرگ داشته است و بر ماست كه كسى را كه خدا بزرگ داشته و امر به بزرگداشت او نموده بزرگ شماريم. بنابراين، بزرگداشت آن حضرت اگر همراه با نسبت صفات ربوبى نباشد نهتنها كفر و شرك نيست كه از بزرگترين طاعات و وسايل تقرب است و چنين است حكم در مورد هركسى كه خداوند او را تعظيم نموده مانند: انبيا و مرسلين كه صلوات خدا، ملائكه، صديقين، شهدا و صالحين بر آنان باد؛ چراكه خداوند فرموده:
«ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ».[5]
مقام مخلوق
اما در مورد پيامبر ما معتقديم كه او بشرى است مانند ديگران و همه اعراض و امراضى كه بر ديگران وارد مىشود- بهشرط اينكه موجب نقص و نفرت نگردد- بر او نيز عارض مىشود.
وبشر بودن عين اعجاز اوست؛ چراكه او در عين حال كه انسانى از جنس انسانهاست، ولى متفاوت از آنهاست به گونهاى كه احدى به مقام او نمىرسد يا با او در يك كفه قرار نمىگيرد؛ چنانكه حضرت صلى الله عليه و آله در مورد خويشمىگويد: «إِنِّي لَسْتُ كَهَيْئَتِكُمْ إِنِّي أَبِيتُ عِنْدَ رَبِّي يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِي».[6]
بنابراين لازم است كه وصف نمودن او به بشر بودن با چيزى همراه شود كه او را از عموم انسانها جدا سازد؛ يعنى خصوصيات منحصر به فرد و خصائص نيكوى حضرت با وصف مقرون گردد. و اين امر مخصوص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيست؛ بلكه در مورد همه رسولان الهى صادق است تا بتوانيم نگاهى سزاوار و در خور شأن آنها داشته باشيم؛ چراكه نگاه كردن به آنها صرفاً بهعنوان يك بشر عادى، نگاهى جاهلانه و مشركانه است و بر اين ادعا شواهد بسيارى در قرآن وجود دارد، از جمله سخن قوم نوح در مورد او كه قرآن حكايت مىكند:
«فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنا».[7]
و از آن جمله، قول مشركين در مورد سرور ما محمد صلى الله عليه و آله است كه به او بهعنوان يك انسان صرف نگاه مىكردند:
«وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي اْلأَسْواقِ».[8]
و پيامبر گرامى اسلام به صدق و راستى اشاره به كرامت الهى نسبت به خويش و خصائص عظيم، فوقالعاده و منحصر به فردى مىنمايند كه ايشان را از ديگر انسانها متمايز مىسازد. چنانكه در حديث صحيح آمده است:
«تنام عيناي ولا ينام قلبي».[9] و در صحيح ديگر: «انّي أراكم من وراء ظهري كما أريكم من امامي».[10] اگرچه آن حضرت وفات يافته است، اما حيات برزخى كاملى دارد كه سخن را مىشنود، جواب سلام را مىدهد و صلوات بر خويش را دريافت مىكند و اعمال امت بر او عرضه مىشود. حضرت از عمل نيكوكاران خشنود و براى بدكاران طلب مغفرت مىكند و خداوند بر زمين حرام كرده كه آسيبى به جسم او برساند، از اينرو جسم مباركش از آفات و بلاياى زمين مصون مىماند.
از ابن مسعود نيز به نقل از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است: زندگى من براى شما سودمند است، با من سخن مىگوييد و با شما سخن مىگويم. و مرگم نيز براى شما سودمند است؛ چراكه اعمال شما بر من عرضه مىشود، اگر نيكى در آنها ببينم خداوند را شكر مىكنم و اگر بدى ببينم، براى شما استغفار مىكنم.
«طبرانى» نيز در «الكبير» مانند آن را روايت نموده است: آن حضرت اگرچه وفات يافته است؛ اما موقعيت، منزلت و برترى او نزد پروردگار محفوظ است و در اين امر هيچ شك و شبههاى نزد مؤمنين وجود ندارد. از اين روست كه وسيله قراردادن آن حضرت نزد خدا و توسل به او درواقع از اعتقاد به چنين مفاهيمى ناشى مىشود؛ چنانكه به ايمان به حضرت و رسالت ايشان و محبت و كرامتى كه نزد خداوند دارند، ارتباط مىيابد و اين بهمعنى عبادت كردن پيامبر صلى الله عليه و آله نيست؛ چراكه هرچقدر كه مقام حضرت بالا باشد و مرتبهاش بزرگ، باز هم مخلوق است و هيچكس جز خدا نفع و ضررى نمىرساند مگر آنكه خداوند به او اجازه دهد.
خداوند تعالى مىفرمايد: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ».[11]
مسائل مشترك بين مقام خالق و مخلوق منافاتى با تنزيه خداوند ندارد
بسيارى از مردم در فهم مسائل مشترك مقام خالق و مقام مخلوق، دچار خطا شدهاند و چنين پنداشتهاند كه نسبت اين مسائل به مخلوقات موجب شرك به خداوند تعالى است.
از جمله اين امور بهطور مثال مىتوان به برخى صفات پيامبر صلى الله عليه و آله اشاره كرد كه برخى در فهم آن دچار اشتباه شدهاند و آن را با معيارهاى بشرى مقايسه نمودهاند، از اين رو توصيف پيامبر صلى الله عليه و آله را به چنين صفاتى، زيادهروى و غلو در تعظيم او با انتساب صفات الهى به او مىدانند. چنين تفكرى ناشى از جهل محض است؛ چراكه خداوند تعالى به هركه بخواهد هرآنچه اراده كند مىبخشد بدون اينكه الزام و اجبارى در اين امر باشد؛ بلكه او تنها براى اكرام و رفعت مقام و بيان فضل و برترى فردى بر ديگران، بدينگونه به او تفضل مىنمايد و اين هرگز بهمعنى انتزاع حقوق ربوى يا صفات الهى براى او نيست؛ چراكه اين حقوق و صفات در جايگاه الهىاش اختصاص به مقام حق دارد و اگر كسى از مخلوقات به اين صفات وصف شود، در حدود مناسب بشرى است؛ يعنى محدود و اكتسابى است و از طريق تفضّل و اراده حق، كسب گرديده است نه با توان قدرت و تدبير مخلوق. و در اين شكل چنين صفاتى او را در مقام الوهيت يا شريك خداوند تعالى قرار نمىدهد. از جمله اين مسائل چنين است:
شفاعت: شفاعت اختصاص به خداوند دارد و در قرآن كريم فرموده است:
«قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ»؛[12]
ولى براى پيامبر صلى الله عليه و آله يا ديگر شفيعان نيز حقّ شفاعت با اذن الهى وجود دارد؛ همانگونه كه در حديث آمده است: «اوتيت الشفاعة»؛[13]و در روايت ديگر: «أنا أول شافع ومشفع».[14]
علم غيب: علم غيب كه اختصاص به خداوند دارد:
«قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ»،[15]
در حالى كه ثابت است كه خداوند علومى از غيب را به پيامبر صلى الله عليه و آله آموخته است:
«عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ».[16]
مانند اين مسأله است وصف پيامبر صلى الله عليه و آله در قرآن كريم به رأفت و رحمت، آنجا كه مىگويد:
«بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ».[17]
و با همين وصف در بسيارى از مواضع، خداوند خويشتن را وصف مىكند: «رؤوف رحيم» و مشخص است كه وصف اول و دوم متفاوت است، اما در قرآن مطلق و بدون قيد و شرط آمده است؛ چراكه مخاطب مؤمن و موحّد، فرق بين خالق و مخلوق را مىشناسد و اگر جز اين بود بايد خداوند مىفرمود: پيامبر رؤوف است به رأفتى كه متفاوت از رأفت ماست و رحيم است به رحمتى متفاوت از رحمت ما.
بزرگداشت عبادت است يا ادب؟
بسيارى از مردم در فهم حقيقت بزرگداشت و حقيقت عبادت در اشتباه هستند و آن دو را به هم مىآميزند و هرگونه بزرگداشتى را عبادت مىشمارند.
از جمله ايستادن و بوسيدن دست و تعظيم پيامبر صلى الله عليه و آله با خطاب سيد و مولى نسبت به آن حضرت، يا اظهار ادب و وقار و تواضع در برابر قبر آن بزرگوار را غلو دانسته و موجب عبادت غيرخدا مىشمارند كه درواقع چنين افكارى ناشى از نادانى و لجاجت است كه نه تنها مورد رضاى خدا و رسول نيست كه روح دين و شريعت از آن گريزان است.
نمونه بارز آن، حضرت آدم اولين انسان روى زمين و اولين بنده صالح خداست كه خداوند براى اكرام و بزرگداشت او فرشتگان را امر به سجود برايش نمود؛ چراكه از علم خويش به او بخشيده بود و مىخواست با اين فرمان به ملائكه اعلام نمايد كه او را از ميان ساير مخلوقاتش برگزيده است:
«وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً قالَ أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ».[18]
بنابراين ملائكه كسى را تعظيم كردند كه خداوند او را بزرگ داشته بود و ابليس تكبر كرد كه براى انسانِ ساختهشده از گل سجده كند و او اولين كسى بود كه با رأى خويش در دين قياس نمود و اظهار داشت كه من از انسان برترم و دليل آن را خلقت خويش از آتش و خلقت انسان از گل قرار داد و زير بار گراميداشت انسان و سجده بر او نرفت. او اولين متكبر بود كه حاضر نشد كسى را كه خدا تكريم نموده، تكريم كند؛ لذا از رحمت الهى بهخاطر تكبر بر اين بنده صالح كه عين تكبر بر خداست دور گرديد؛ زيرا سجود فوق در حقيقت براى خدا بوده است، و اين خواست او بوده است و تنها نشانى از احترام و تكريم انسان توسط فرشتگان بوده است و شيطان كه از موحدين بود از توحيد خويش بهره نبرد.
از زمره امورى كه در تعظيم اشخاص صالح آمده است، سخن خداوند تعالى در مورد يوسف عليه السلام است:
«وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً»؛[19]
و اين براى تحيت، تعظيم، تكريم و گراميداشت آنان نسبت به يوسف انجام گرفت و آيه قرآن-
«وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً»
– دلالت بر سجده برادران بر زمين مىكند. حال يا اين حركت در شريعت آنها جايز بوده و يا از باب سجود ملائكه بر آدم صورت گرفته و هدف آن تعظيم و تكريم و اطاعت امر الهى در تأويل خواب يوسف بوده است؛ چرا كه خواب انبيا نوعى وحى است.
اما در مورد پيامبر صلى الله عليه و آله خداوند فرموده است:
«إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ»؛[20]
و فرموده:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»؛[21]
و فرموده:
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ»؛[22]
و فرموده:
«لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً»؛[23]
جلو افتادن از پيامبر صلى الله عليه و آله و اسائه ادب نسبت به حضرت را بهصورت سبقت گرفتن از ايشان در سخن، نهى نموده است، چنانچه «سهل بن عبداللَّه» مىگويد: قبل از اينكه حضرت سخنى بگويد، چيزى نگوييد و هنگامى كه او سخن مىگويد خاموش شده و گوش فرا دهيد.
«اسامة بن شريك» نيز روايت كرده است: نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم در حالى كه اصحاب در كنار او بودند و از هيچكس صدايى درنمىآمد و از خصوصيات آن حضرت بود كه وقتى سخن مىگفت، اطرافيان سر به زير مىانداختند و صدايى از كسى برنمىخواست.
«عروة بن مسعود» نيز بيان مىدارد: هنگامى كه قريش در «عام القضية» او را بهسوى رسول خدا فرستاد موارد عظيمى از تكريم اصحاب نسبت به حضرت ديده است، از جمله اينكه هنگامى كه حضرت وضو مىساخت، براى تبرك از آب وضوى او، مىشتافتند و با يكديگر نزاع مىنمودند و هيچ آب دهان يا آب وضويى از حضرت به زمين نمىريخت مگر اينكه اصحاب آن را با دست برمىداشته و بر صورت و بدن خويش مىماليدند و هيچ مويى از حضرت بر زمين نمىافتاد مگر اينكه آن را برمىداشتند و هر امرى مىكرد به انجام آن مىشتافتند و در هنگام سخن گفتن پيامبر صلى الله عليه و آله صداى خويش را پايين مىآوردند و به خاطراحترام، نگاهتيز و مستقيم به حضرت نداشتند؛ هنگامى كه عروه به سوى قريش برگشت، گفت: اى قبيله قريش! من به سوى قيصر و كسرى و نجاشى- دربار پادشاهىشان- مىرفتهام، بهخدا قسم! هيچ پادشاهى را در ميان مردم خويش نديدم كه جايگاه محمد صلى الله عليه و آله را درميان اصحابش دارا باشد.
و در نقل ديگرى آمده است: هيچ پادشاهى را نديدم كه يارانش مانند اصحاب محمد صلى الله عليه و آله او را تكريم كنند، من مردمى را ديدم كه هرگز پيامبر صلى الله عليه و آله را تسليم نخواهند كرد.
«طبرانى» و «ابن حبان» در صحيحش از «اسامة بن شريك» نقل كردهاند: ما نزد پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بوديم و صدايى از كسى درنمىآمد و هيچكس سخن نمىگفت: در اين هنگام گروهى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمده و پرسيدند: كدام بندگان نزد خدامحبوبترند؟ حضرتفرمود: خوشخلقترين بندگان.
نتيجه اينكه در اينجا به دو مسأله بزرگ، بايد توجه نمود:
1- وجوب بزرگداشت پيامبر صلى الله عليه و آله و بالاتر دانستن رتبه او از ساير خلايق.
2- ربوبيت را، تنها براى خدا دانستن و اعتقاد به اينكه خداوند در ذات، صفات و افعال يكتاست و اگر كسى اعتقاد داشته باشد كه كسى از مخلوقات در يكى از امور يادشده شريك خداوند است، مشرك گرديده است.
همانگونه كه مشركين اعتقاد داشتند بتها شريك خدا هستند و سزاوار عبادتند و هركس در حقّ پيامبر صلى الله عليه و آله و جايگاه او كوتاهى كند، عصيان كرده يا كفر ورزيده است.
اما كسانى كه نهايت تعظيم و بزرگداشت را در اشكال گوناگون، نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله بجاى مىآورند و اوصاف الهى را به حضرت نسبت نمىدهند، حقيقت را يافتهاند و جنبه ربوبى و نبوى را با هم جمع كردهاند و اين همان سخن متعادل و بدون افراط و تفريط است.
واسطه شركآميز
بسيارى از مردم در فهم معنى حقيقى واسطه، در خطا هستند و به گزاف بر هر واسطهاى اطلاق شرك مىكنند و معتقدند كه كمك گرفتن از هر واسطهاى و به هر صورتى كه باشد شرك به خداست و كسى كه چنين كند مانند مشركين است كه مىگفتند:
«ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى»؛[24]
چنين سخنى مردود است و استناد به آيه فوق، در اين امر جايگاهى ندارد؛ چراكه آيه، صراحتاً عبادت بتها و خدا قراردادن آنها را توسط مشركين مورد سرزنش قرار مىدهد و اينكه مشركين در ربوبيت بتها را شريك خداوند قرارداده و مىگويند عبادت بتها موجب نزديك بهخداست؛ بنابراين علت كفر و شرك آنها بهخاطر عبادت بتها و اعتقاد به ربوبيت آنها بدون درنظر گرفتن خداست. پس حقيقت اين مطلب بايد روشن شود كه چرا مردم بهخوبى آن را در نمىيابند و امورى را بر ادراك غيرصحيح بنا مىنهند. آيا چنين نيست كه خداوند امر كرد كه مسلمانان درهنگام عبادت رو به كعبه بايستند و در حال عبادت به آن توجه كنند و آن را قبله خويش سازند؟
اين، عبادت كعبه نيست همانگونه كه بوسيدن حجرالأسود تنها عبادت الهى و اقتداى به پيامبر صلى الله عليه و آله محسوب مىشود و اگر يكى از مسلمانان در دل نيت عبادت آندو را نمايد، همچون بتپرستان، آلوده به شرك شده است.
به ناچار بايد از واسطه بهره برد و اين امر شرك محسوب نمىشود و چنين نيست كه هركس بين خويش و خدا واسطهاى قراردهد مشرك باشد كه اگر اينگونه باشد همه بشريت شرك است؛ زيرا همه مسائل بهوسيله واسطهها انجام مىيابد.
پيامبر صلى الله عليه و آله قرآن را بهواسطه جبرئيل دريافت مىكند؛ پس جبرئيل واسطه پيامبر صلى الله عليه و آله و خود پيامبر صلى الله عليه و آله، واسطه بزرگى براى صحابه است و صحابه در گرفتارىها نزد پيامبر انابه مىكردند، از حالات خويش شكوه مىكردند و او را وسيلهاى بهسوى خداوند قرار داده و از او طلب دعا مىكردند و پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها نمىفرمود كه شما كافر و مشرك شديد.
با اين توضيح، روشن مىشود كه وقتى ما مىتوانيم هر انسان عادى گشايشگر و برآورنده حاجات را بهعنوان واسطه توصيف كنيم، پس چگونه نتوانيم اين وصف را نسبت به آقاى بزرگوار و پيامبر عظيم الشأن به كار ببريم؟ او كه اشرف مخلوقات دو جهان و سرور انس و جن و برترين خلائق است. همانگونه كه در صحيح آمده است: «من فرج عن مؤمن كربة من كرب الدنيا»؛[25] بنابراين مؤمن برطرفكننده رنج و اندوه مىباشد.
در اين روايات مؤمن گرهگشايى مىكند، كمك مىكند، فريادرسى مىنمايد و حاجت روا مىنمايد و به او پناه برده مىشود، در حالى كه گشايشگر، برآورنده حاجات، پوشاننده عيوب و ياور حقيقى خداوند است. اما از آن حيث كه مؤمن واسطه اين امور است صحيح است كه اين اعمال به او نسبت داده شود.
در احاديث نبوى نيز از پيامبر صلى الله عليه و آله روايات بسيارى نقل شده است كه دلالت بر آن دارد كه خداوند به واسطه استغفاركنندگان و آبادگران مساجد، بلا و عذاب را از اهل زمين دور مىسازد و به واسطه آنهاست كه خداوند اهل زمين را روزى مىدهد، آنها را يارى مىكند و بلا و گرفتارى را از آنها دور مىسازد.
و از «عبداللَّه بن عمر» روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:
«إنّ للَّه عزّ و جلّ خلقاً خلقهم لحوائج الناس يفزع إليهم الناس في حوائجهم أولئك الآمنون من عذاب اللَّه»[26]
اين روايت را «طبرانى در كبير»، «ابونعيم» و «قضاعى» نيز نقل كردهاند و روايت حسن است.
و از ابنعمر نقل شده كه رسول خدا فرمودند: إن اللَّه ليدفع بالمسلم الصالح عن ألف بيت من جيرانه بلاء[27] سپس ابن عمر اين آيه را تلاوت كرد:
«وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اْلأَرْضُ».[28]
طبرانى اين روايت را ذكر كرده است و از «ثوبان» حديث مرفوعى است: «لا يزال فيكم سبعة بهم تنصرون وبهم تمطرون وبهم ترزقون حتى يأتي أمراللَّه».[29]
واسطه بزرگتر
و در روز قيامت كبرى كه روز توحيد، ايمان و ظهور عرش الهى است فضيلت آن واسطه بزرگ آشكار مىشود او كه صاحب پرچم معهود، مقام محمود، حوض مورود و شفاعتگر مشفعى است كه شفاعتش رد نمىشود و ضمانتش از بين نمىرود نزد خدايى كه وعده كرده كه گمانش را به نااميدى مبدل نسازد و هرگز او را خوار نسازد و او را تمكين نكند و وعده كرده كه هنگامى كه مردم بهسوى او روى آورند و از او شفاعت جويند او را در ميان امتش ناخشنود نسازد و جز با خلعت احسان و تاج كرامتى كه در قول الهى تجسم يافته با او روبهرو نشود: «يا محمد! ارفع رأسك واشفع تشفع وسل تعط».[30]
بدعت خوب و بدعت ناپسند
برخى از اين مدعيان كه خود را به سلف صالح منسوب مىكنند با شيوه جاهلانه سرگردان، تعصّب كوركورانه، افكارى عقيم، با ادراكى بيمار و سينههاى تنگ، درصدد دعوت به سلفيت هستند، بهگونهاى كه با هر امر جديدى مبارزه مىكنند و هر ابتكار سودمندى را با توجيه اينكه بدعت است- و هر بدعتى گمراهى است- انكار مىكنند، بدون اينكه فرقى بين انواع بدعت قائل شوند؛ در حالى كه روح شريعت اسلامى به ما مىگويد كه بين انواع بدعت تفاوت قائل شويم؛ يعنى برخى را نيكو و برخى را ناپسند شماريم.
از اينروست كه تفسير بسيارى از احاديث شريف، نيازمند عقلى نيرومند و فكرى استوار و فهمى سزاوار و قلبى بااحساس است كه بتواند از درياى شريعت مدد گيرد و وضعيت امت و نيازهاى او را مراعات نمايد و در حدود قوانين شرع و نصوص تخلفناپذير قرآنى، با مردم همراهى نمايد.
بهعنوان مثال، حديثى كه مىگويد هر بدعتى ضلالت است، مراد از آن هر بدعت ناپسندى است كه تحت قوانين شريعت درنيايد و اين قيد در روايت ديگرى وارد شده است مانند روايت: «لا صلاة لجار المسجد إلا في المسجد».[31] اين روايت با وجود اينكه بهصورت محصور آمده و هرگونه نمازى را براى همسايه مسجد در خارج از مسجد نفى مىكند؛ ولى عموم احاديث ديگر آن را مقيّد مىكند كه منظور اين است كه نماز كاملى براى آن فرد نيست؛ البته در اين مسأله بين علما، اختلاف است.
نتيجه اينكه چنين رواياتى را به ظاهر آن حمل نكردهاند؛ بلكه بهصورتهاى مختلف آن را تأويل نمودهاند. روايت بدعت نيز از همين نوع است، عموم احاديث و حالات صحابه بيانگر آن است كه مراد بدعت ناپسند است كه در محدوده اصل كلى، نمىگنجد.
در روايت آمده است: «من سنّ سنة حسنة كان له أجرها وأجر من عمل بها إلى يوم القيامة».[32]
[1]– نحل: 25؛ با حكمت و موعظه نيكو بهسوى پروردگارت دعوت كن وبا شيوهاى كه بهتر است با آنها مجادله كن.
[2]– بخارى، عن ابىهريرة؛ هرگاه فردى برادر خويش را كافر خطابكند، يكى از آندو به عقوبت آن بدى دچار خواهد شد.( اگر حقيقتاً كافر باشد به عقوبت كفرش و اگر نباشد فردى كه او را چنين خطاب كرده است به عقوبت اين اتهام دچار خواهد شد.)
[3]– بيهقى، الاعتقاد والهدايه، ص 186، سه چيز از اصل ايمان است: متعرض نشدن به كسى كه« لا إله الّا اللَّه» مىگويد كه او را بهواسطه گناه وعملش نبايد تكفير و از اسلام خارج نمود و دوم جهاد كه نوشته شده از زمانى كه خدا مرا مبعوث كرد تا زمانى كه امتم در آخرالزمان با دجال بجنگند كه نه ستم ستمگران و نه عدل دادگران آن را تغيير نخواهد داد و ديگرى ايمان به تقدير است( اخرجه ابوداود).
[4] – ابن باز، من احاديث الشيعة والسنه وسيرتهم …، ج 5، ص 345؛ مرا بدانسان كه نصارا فرزند مريم را ستودند مدح نكنيد( در حدّ خدايى يا پسر خدايى قراردادن.).
[5]– حج: 32؛ چنين است و هركس شعائر الهى را بزرگ شمارد اين عمل نشانه تقواى دلها مىباشد.
[6]– وضعيت من مانند شما نيست، من نزد پروردگارم شب را به صبح مىآورم و او مرا اطعام و سيراب مىكند.
[7]– هود: 27؛ گروه كافران از قوم نوح گفتند ما تو را جز انسانى شبيه خود نمىبينيم.
[8]– فرقان: 7؛ گفتند اين چه پيامبرى است كه غذا مىخورد و در بازار راه مىرود؟
[9]– چشمانم مىخوابد، اما قلبم نمىخوابد.
[10]– من همانگونه كه شما را در پيش روى مىبينم از پشت سر نيز مىبينم.
[11]– كهف: آيه 110؛ بگو من تنها بشرى همانند شمايم كه بر من وحى مىشود كه خداى شما، خداى واحدى است.
[12]– زمر: 44: بگو تنها شفاعت براى خداست.
[13]– به من حقّ شفاعت داده شده است.
[14]– من اولين شفاعتكننده و نخستين كسى هستم كه شفاعتش مقبول مىباشد.
[15]– نمل: 65؛ بگو هيچيك از موجودات آسمان و زمين جز خداوند ازغيب آگاه نمىباشند.
[16]– جن: 25؛ او به غيب آگاه است و هيچكس بر عالم غيب او آگاه نيست، مگر رسولى كه مورد رضايت او باشد.
[17]– توبه: 128؛ پيامبر نسبت به مؤمنين رؤوف و رحيم است.
[18]– اسراء: 62؛ وقتى به ملائكه گفتيم براى آدم سجده كنند، همگى بهجز ابليس سجده كردند و او گفت آيا براى آدمى كه از گل آفريدهاى سجده كنم؟ و آيا اين موجود را بر من برترى بخشيدهاى؟
[19]– يوسف: 100؛ آنگاه پدر و مادر را بر تخت نشاند و آنها براى يوسفبه سجده افتادند.
[20]– فتح: 9؛ اىپيامبر! تو را بهعنوان شاهد وبشارتدهنده و بيم دهنده فرستاديم تا به خداوند و رسولش ايمان آورده و او را تعظيم و تكريم نماييد.
[21]– حجرات: 1؛ اى اهل ايمان! بر خدا و رسول او پيشى نجوييد.
[22]– حجرات: 2؛ اى اهل ايمان! صداى خود را فراتر از صداى رسول بلند نكنيد.
[23]– نور: 63؛ پيامبر را درميان خويش، آنگونه كه يكديگر را ندا مىكنيد، صدا نزنيد.
[24]– زمر: 3؛ ما بتها را نمىپرستيم مگر براى آنكه ما را به نيكى به خدانزديك كنند.
[25]– هركس گرفتارى دنيوى برادر مؤمن خود را بگشايد …
[26] – خداوند خلائقى دارد كه آنها را براى بر آوردن حوائج مردم آفريده است و مردم به آنها پناه مىآورند اين بندگان از عذاب الهى در امن و امانند.
[27]– خداوند بهخاطر وجود يك مسلمان صالح، بلا را از صد همسايه اطراف او دور مىكند.
[28]– بقره: 251؛ اگر برخى از مردم مانع برخى ديگر نمىشدند، فسادزمين را فرامىگرفت.
[29] ( 4) همواره هفت تن از صالحان در ميان شما هستند كه بهواسطه آنها يارى مىشويد و باران رحمت بر شما مىبارد و روزى داده مىشويد تا هنگامى كه امر الهى فرا رسد.
[30]– اى محمد! سرخويش بالا گير و شفاعت كن كه مورد قبول واقع مىشود و درخواست كن تا عطا شوى.
[31]– براى همسايه مسجد، نماز جز در مسجد جايز نمىباشد.
– كسى كه سنت حسنهاى را پايه گذارد، اجر آن سنت و اجر هركسى كه تا قيامت بدان عمل كند، از آنِ اوست.