خواست بنا را به سوختن بگذارد
شمع تنت را به انجمن بگذارد
حُسن تو را خواست، بيشتر كند آنگاه
نام تو را چون خودش « حسن» بگذارد
خواست، ببيند بر آسمان قدمت را
ردي از آه تو بر چمن بگذارد
زخم هات را شبيه غنچه ي تشنه
تا ابد به حالِ واشدن بگذارد
شور دليرت مقدر آمده اين بار
پاي، به يك صلحِ تن به تن بگذارد
غربت از اين بيشتر كه خواسته باشي
كوفه براي علي وطن بگذارد؟
خاك، به جام تو خيره مانده كه اي كاش
قدري از آن در دهان من بگذارد
مي رسد از آنسوي تابوت، تنت را
تير ببوسد، اگر كفن بگذارد
شاعر: مرتضی حیدری آل کثیر