زن با پياله آمد و با عشوه گفت:
«راهي ست راه عشق كه هيچش كناره نيست»
يك جرعه ريخت توي پياله به مرد داد:
جز نوش كردن از دهنش هيچ چاره نيست
از دست زن گرفت و دهان پياله را،
تا تشنگي سرخ لبانش به پيش برد
زن سرخ شد پياله به لب هاي مرد خورد،
فهميد زن كه وقت نگاه و نظاره نيست
پس عشوه اي دو مرتبه كرد و به خنده گفت:
«ما در پياله عكس رخ يار ديده ايم»
ما در پياله عكس …«هنيئا لَكَ» بنوش
« در كار خير حاجت هيچ استخاره نيست»
خنديد مرد و باز پياله بلند شد
با چشم هاي خنده به زن خيره خيره گفت:
مي دانم اين پياله همان جام آخر است
جز خوردنش ـ نترس توـ راهي دوباره نيست
تكه به تكه سوخت تن مرد و بعد از آن
ضرب المثل شده است كه در راه فهم عشق
يك روز مي خورد به زمين خرد مي شود،
مثل پياله، هر جگري پاره پاره نيست
عكس پياله روي لبش عكس يار شد
از دست مرد خورد زمين بي شمار شد
فهميد تازه زن چه بلايي… كه مرد گفت:
راهي ست راه عشق كه هيچش كناره نيست
شاعر: مهدی حیدری