سر، ز روي شانه هاي سايه ي خود برنداشت

آنکه جز ديوار و سايه ياوري ديگر نداشت

سايه ي مردان نارس روز مبهم مي شود

مرد حق جز سايه ي خود بر کسي باور نداشت

در نيام امت ناباوري در روز جنگ

قبضه تنها بود و در پي تيغ آتشگر نداشت

دومين سردار تنها در مصاف خير و شر

ياور حق و قداست بود و خود ياور نداشت

فتنه ها باريد و صفين و جمل تکرار شد

ليکن اين سردار تنها مالک اشتر نداشت

در قيام قامت سبزش قيامت ريشه داشت

ليک فصل فتنه ها فصل بهار آور نداشت

وقت هجرت گشت بر تابوت سردار غريب

تيرها باريد و مولا جز کفن سنگر نداشت

گر خلافت با علي بود و فدک با فاطمه

باغ زهرا اين همه آلاله پرپر نداشت

در خزانستان مردي پشت سرداران شکست

تا که عاشورا شد و سردار سوم سر نداشت

 

شاعر: حسنعلی بای

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *