شهي که بود ز جانها لطيف تر بدنش

نمود همچو زمرد ز زهر کينه تنش

امام دوم و سبط رسول و پور بتول

که ذوالجلال بناميد از ازل حسنش

روا نبود که آبش به زهر آلايند

کسي که فاطمه دادي ز جان خود لبنش

ز بس که جام بلا نوش کرد و صبر نمود

فزون ز جد و پدر بود گوئيا محنش

چه ناسزا که از آن قوم نانجيب شنيد

که بود سخت تر از تير و نيزه بر بدنش

شنيد آن همه دشنام و در جواب عدو

نگفت غير صفا حرفي از لب و دهنش

خبيثي آمد و خنجر به ران آن شه زد

که اوفتاد ز مرکب به خاک تيره تنش

کمان ز کينه کشيدند بر جنازه ي او

که پاره پاره ز پيکان تير شد کفنش

مصائبي که بر آن سبط مستطاب رسيد

هزار يک نتواند نوشت کلک منش

 

شاعر:سید محمدباقر جندقی واعظ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *