زتواي زهر ممنونم كه خود را كارگر كردي
تو آخر، بار من بستي و راهيِّ سفر كردي
اگر آبي بر آن ريزند بنشانند آتش را
چه آبي تو؟ كه در جان من ايجاد شرر كردي
نه اُمّيدي به ماندن دارم و ني زندگي خواهم
اَثَر از اين دو ديگر نيست تا در من اثر كردي
سراپاي وجودم درد بود و رنج بود و غم
ز تو شرمنده ام اي دل، زبس با صبر سر كردي
جگر پاشيده شد از هم ولي غم از دلم بُردي
كه عمري راحتم از خوردن خون جگر كردي
به رُخ گَردِ يتيمّي و به سر خاك عزا طفلم
چرا اين جوجه را در كودكي بي بال و پر كردي
دگر چشمم نمي افتد به روي قاتل زهرا
پسر را كُشتي و، دنبال مادر رهسپر كردي
شاعر: مهدی حیدری