تاهستم اي رفيق نداني که کيستم

روزي سراغ وقت من آيي که نيستم

درآستان مرگ که زندان زندگي است

تهمت به خويشتن نتوان زد که زيستم

پيداست از گلاب سرشکم که همچوگل

يک لحظه خنده کردم وعمري گريستم

خود مدعي که نمره انصاف اوست صفر

درامتحان صبردهد نمره بيستم

گوهرشناس نيست در اين شهر «شهريار»

من در صف خزف چه بگويم که چيستم

 

شاعر: سید محمدحسین  بهجت تبریزی (شهریار)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *