هالهاي از كبود چشمانش در افقهاي دور ميرقصيد
دور تا دور ماه را دريا، غرق نتهاي شور ميرقصيد
اطلسيها دريده پيراهن، تن باغ از تب غزل خالي
يك مترسك ميان شب بوها، با كلاغان كور ميرقصيد
بركه تاريك و آسمان خاليست، باز هم اين پلنگ بي تاب است
ماه در جامهاي مردابي، دور از چشم نور ميرقصيد
شانههايش به رعشه افتادند، آبشاري كه دل به ماهي داد
ماهي از شوق رقص دريايي، در نفسهاي تور ميرقصيد
شاخه حرف از «پرنده بودن» زد، و دلم خواب پركشيدن ديد
و تبر آمد و زمين برخاست…! شاخه پاي تنور… ميرقصيد
شاعر: رضا فلاح