روزني باز کن! صدايم کن!

لختي از خاکيان، جدايم کن

اي کريم مدينه! منتظرم

به افقهاي سبز خود ببرم

مادرت: آب و، مادرت: خورشيد

مادرت: ماه بود، مي تابيد

مادرت: موج، مادرت: ساحل

مادرت: آفتاب، مادر: دل

با چنين مادري که داري تو

سر به خورشيد مي گذاري تو

تو خودت، گوشواره ي عرشي

روز محشر، ستاره ي عرشي

قسمتت: هيبت و سيادت او

در تو جاري ست، استقامت او

تو خودت آب بودي و، مردم

در ميان سراب، سردرگم

اي لواي قيام بر دوشت

رازها در جهاد خاموشت

به خدا، حال تازه يي دارم

شايد از تو، اجازه يي دارم

لطف کردي، سراغم آمده اي

گل زهرا! به باغم آمده اي

اي کريم مدينه! خورشيدم!

کرمت را چه خوب فهميدم!

نيمه ي شب گذشت و بيدارم

بر لبم، نام مجتبي دارم

تو چه کردي که غرق ذوق شدم؟

سوختم شعله شعله، شوق شدم

(جُعده) مي داند و مدينه وطشت

آن شب شوم بر دلت چه گذشت؟

اي ز تاثير زهر، رويت سبز

خرمن باغ آبرويت، سبز

اين تبرُّج کننده، اين نامرد

اين حسود جمل سوار، چه کرد؟

اين که حق داده است او را بيم

شاهدم چيست؟ سوره تحريم

دهنم تلخ شد، زبانم سوخت

نام اين زن چه آتشي افروخت؟!

اي رخت، نيم سبز و نيمي زرد

با تن نازک تو، تير چه کرد؟!

 

شاعر: محمد فخار زاده (مسیح)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *