سبط اکبر، ولي الله اجل، جلِّ علاه
دُرَّةُ التاج نبي ـ صَيَّرنا الله فداه!
نفي لامُنتَقض از او شد و، از الا الله
که وِرا ذات، به توحيد اله ست گواه
جلوه ي او متجلي ست به بالا و به پست
♦ ♦ ♦
به تجلي، ز جمالش شده آيات خدا
آستانش ز شرف، دم زده از عرش علا
عهد او عهد نبي طاعت او عين ولا
ز نبي جست جدايي، به خدا کرد خطا
عهد بشکست چو پيمان شکن عهد الست
♦ ♦ ♦
حاضر و غايب و مستقبل و ماضي زمان
آخر و اول و مايأتي و، پيدا و نهان
سرِّ ماکان و يکون، عالم امکان و مکان
همه در آينه ي خاطر او، گشت عيان
همه در خاطر او آمد و، او از همه رَست
♦ ♦ ♦
خصم آيا به تو اي پادشه ناس! چه کرد؟
ز جدايي تو با زينب و عباس چه کرد؟
اثر زهر معاويه ي خَنّاس، چه کرد؟
عاقبت با جگرت سوده ي الماس چه کرد؟
يا چه برخاست از آن زهر که بر دل بنشست؟
♦ ♦ ♦
چاک از زهر جفا کرد چو اَحشاي تو را
کرد در خاک، نهان قامت رعناي تو را
تا ابد مرثيه خوانم، تو و آباي تو را
در صف حشر، شفيع آي! که «يحياي» تو را
نيستش کوتهي از آنچه که او را بايَست
♦ ♦ ♦
بر دل فاطمه افروخت شرر، ماتم تو
شد سيه جامه ي افلاک برين، از غم تو
عيسي اندر اَلم و خسته جگر، مريم تو
بيکسي، زخم دل و زهر جفا، مرهم تو
فلکش دست و دل از جور و ستم بسته و خست
♦ ♦ ♦
به فلک بين که چه آورد ز کين بر سرما
کرد از خاک اَلم، بالش ما، بستر ما
زد شرر چون به در خانه پيغمبر ما
داد بر باد فنا، توده خاکستر ما
پهلوي فاطمه را از ستم و جور شکست
شاعر: میرزا یهیی مدرس اصفهانی