تا چمن از فرّ فروردين به خود زيور گرفت
عالم فرتوت دور زندگي از سر گرفت
در چمن مشّاطه ي نوروز با سعي نسيم
شاهد گل را نقاب از چهره ي احمر گرفت
از دم عيساي ابر احيا شدند اموات باغ
نوعروس گل چو خود را در زر و زيور گرفت
پا به اورنگ شقايق باز بنهاد ارغوان
جا در آغوش صنوبر باز نيلوفر گرفت
ساقيان بر دست مي گيرند ساغر را ولي
لاله ساغر را به بستان از طرب بر سر گرفت
مست در مستي نگيرد دست مست ديگري
العجب نسرين به مستي دست سوسن برگرفت
فرودين بسيار ديدم من نه اين سان فرودين
آري اين چشمه سر از سرچشمه ي ديگر گرفت
حبّذا عيد آن كه از فيضش جلالت رخ نمود
مرحبا عيد آن كه از يمنش سعادت در گرفت
آفتابي سر زد از دامان زهراي بتول
آن كه نور از پرتو او خسرو خاور گرفت
سبط اول، حجّت دوم، ولي ابن ولي
آن كه عرش كبريا از حضرتش لنگر گرفت
اي خديوي كز وجودت هر وجودي از ازل
هوش در سر، تاب در تن، روح در پيكر گرفت
از شعاع مهر رخسار تو از شرمندگي
آفتاب از چرخ بر سر نيلگون معجر گرفت
خاك در گاه تو را نازم كه با يك جلوه اش
بو ز مشك و رنگ از گل، عطر از عنبر گرفت
خنگ رويين سمّ تو در پويه و رفتار خود
ژاله ز ابر، آتش ز برق و سرعت از تندر گرفت
طفل ابجد خوان درگاه تو هنگام جدل
از فلك خنگ و ز مَه خُود وز خور افسر گرفت
محفل «طائي» مطاف قدسيان گرديد چون
بهر اوصاف تو بر كف خامه و دفتر گرفت
شاعر: طائی شمیرانی