بشكفت گل، به گلشن طاها چمن،چمن
تا جلوه كرد مظهر حُسن ازل، حسن
از نفخه نسيم عنايت،به گلستان
شد غنچه را ز شوق، به تن پاره پيرهن
آمد به جلوه از صدف عصمت و عفاف
دُرّي كه شد خجل، ز صفايش دُر عدن
طفلي به مهد عزّت و اكرام آرميد
كز لعل نوش او لب كوثر چشد لبن
چشمي به ناز چشم غزالان دشت چين
لعلي چنان عقيق درخشنده در يمن
پيوند شام تيره به انوار صبحدم
بودي چو خرمن مه و چون خوشه پرن
نوري به تابناكي نور درخت طور
تابيد از آن جمال، در آيينه ي زمن
تسبيح گوي گشت در و بام، تا نمود
رخ در سراي فاطمه، آن نور ذوالمنن
آن والي ولايت و آن مقتداي خلق
آن در بناي فتنه ي دشمن، خلل فكن
تا آرميد در بر زهرا، سپهر گفت
مه با ستاره گشته به يك برج، مقترن
پرسيد عقل كيست،كشد فتنه را به حلم
بشكفت لعل او به تبسم، چو گل، كه من
ميلاد او به ساحت سلطان انس و جان
«عابد» بگوي تهنيت و ختم كن سخن
شاعر: محمد عابد تبریزی