جهان را جوان ساخت ديگر، شکوفه

میلادیه امام حسن مجتبی علیه السلام

جهان را جوان ساخت ديگر، شکوفه

جوانانه زد شال بر سر، شکوفه

به سان زمرد که در پنبه پيچي

نهان گشت صحن چمن، در شکوفه

چو آن کاسه، کز شير لبريز گردد

چمن را گذشته ست از سر، شکوفه

چو طوطي، که در شکر ستان شود گم

شده سبزي برگ، گم در شکوفه

به نوعي که مو در سپيدي شود گم

رگ شاخ تر، غوطه زد در شکوفه

به نظاره ي گلشن صنع دارد

ثمر، ديده بر روزن هر شکوفه

کشيده ست بهر شکست صف غم

ز هر شاخ يک صف ز لشکر، شکوفه

عجب کز ميان برندارند غم را

از آن سر خزان و، از اين سر شکوفه

هواي زمين بوس دارد از آن رو

سراپا دهان ست و لب، هر شکوفه

حسن، آفتاب سپهر امامت

که دارد ز خاکش رخ انور، شکوفه

امامي که، هر سال در جستجويش

به هر گلشني مي کشد سر، شکوفه

ز هر شاخ، از دوري آستانش

کشيده ست بر خويش خنجر، شکوفه؟

به نظاره ي موکب حشمت او

دود بر سر شاخ چون بر، شکوفه!

ز بس دست و پا کرده گم از شکوهش

نهد ميوه را پاي بر سر، شکوفه!

به ناخن بخارد سر، از شرم جودش

شجر را از آنست بر سر، شکوفه!

سپر افکند چرخ، پيش نهيبش

چو از حمله ي باد صرصر، شکوفه

مگر ماتم او گرفته ست گلشن

که مي ريزد از خويش زيور، شکوفه؟!

مگر سبزه از رنگ او، گفته حرفي

که دستار اندازد از سر، شکوفه؟!

زده لاله حرف جگر پاره او

که بر سر دريده ست معجر، شکوفه

سري در ره اوست، هر غنچه ي گل

جبيني ست بر خاک او، هر شکوفه

به ياد درش، سبزه بر خاک غلتد

به شوق هوايش زند پر، شکوفه

سراپا زبان گشته، گلشن به مدحش

دهانش از آن کرده پر زر، شکوفه

بکن ختم «واعظ»! که از شوق مدحش

نگنجد به گفتار، ديگر شکوفه

ز دست شجر تا چشد ميوه، دوران

ز جيب چمن تا زند سر، شکوفه:

بود نخل عمر غلامان او را

دل شاد، بر روي انور، شکوفه

 

شاعر: ملا محمد رفیع واعظ قزوینی (واعظ)