آسوده چون گوش جهان دوش از خروش مرد و زن
شد بر در کاشانه ام دست نگاري حلقه زن
در شب رخ آن مه جبين چون با شَبَه دُّر ثمين
بر سبزه زاري ياسمين در مرغزاري، نسترن
عقد ثريا در ثري، پيدا زحل با مشتري
در دست ديو، انگشتري در جيب زنگي، ياسمن
مطفيِّ نار حاطمه، نور دو چشم فاطمه
عرش برين را قائمه شرع نبي را موتمن
اسرار وَحيَش بر زبان، احکام حق را ترجمان
صدر بتول او را مکان، کتف رسول او را وطن
آل عبا را چارمين، ماه فلک، شمع زمين
مخدوم جبريل امين، مختار رب ذوالمنن
ماه سپهر (انما)، سرو رياضي (لافتي)
شمع حريم (هل اتي) قائم مقام بوالحسن
مقصود بود اين سلسله، حق را ز لطف شامله
ورنه نمي شد حامله از هفت شوهر، چار زن
دارد ز مهر زرفشان، افکنده است از کهکشان
بر جبهه ي گيتي نشان، بر گردن گردون، رسن
بي او نبي در جستجو، با او مدامش گفتگو
گه گرد افشاندش ز مو، گه بوسه دادش بر دهن
هر جا شود عدلت عسس، ايمن بود از برق، خس
ز آن پس نباشد دسترس، باد خزان را در چمن
حکمت کند گر اقتضا، بر اختلاف مامَضي
ريزد ز نو طرح قضا، بر هم زند وضع کهن
مدح تو دارم بر زبان، دارم زبان تا دردهان
مهر توام باشد به جان، تا هست جانم در بدن
شاعر: صباحی بیگدلی