وهابيان هرگونه تبرك به صالحان (انبيا، صحابه، تابعين و علما) را با ادعاي وجود نداشتن چنين تبركهايي در بين صحابه و تابعين، حرام ميدانند و مسلمانان را به خاطر تبرك به صالحان مشرك ميخوانند.براي اثبات دروغگويي وهابيان و روشن شدن كذب ادعاهايشان، مواردي از اين گونه تبركها را به عنوان نمونه ذكر ميكنيم.
أ) تبرك به صالحان در حال حيات
با مراجعه به تاريخ و مطالبه آن به موارد بيشماري از تبرك مسلمانان به صالحان در حال حياتشان برخورد ميكنيم كه نشان از سيره مستمره مسلمانان در طول تاريخ دارد. ما نيز چند مورد از اين گونه تبركها را به عنوان نمونه ذكر ميكنيم.
1. تبرك صحابه به محمدبن طلحه صحابي (متوفاي 36 هـ.ق)
محمدبن طلحه در زمان رسول خدا (ص) به دنيا آمده است و در جنگ جمل در سپاه عايشه كشته شده است و جزء ناكثين و خارجين بر امام وقت محسوب ميشود.
حاكم نيشابوري شافعي در شرح حال او مينويسد: محمد بن طلحه يكي از زهاد و عباد بوده و اولين كسي است كه ملقب به سجاد شده است. اصحاب پيامبر اكرم (ص) به او تبرك ميجستند و از او ميخواستند برايشان دعا كند.[1]
2. تبرك به يزيد بن سياه اسواري
يزيد بن سياه اسواري پس از كشتن حبيش بن دلجه فرمانده سپاه عبدالملك بن مروان، در حالي كه لباس سفيد بر تن داشت و سوار بر اسب سفيد بود، وارد مدينه شد اما به محض ورود او به مدينه، بر اثر تبرك و دست كشيدن مردم و پاشيدن عطر و گل بر سر او، رنگ لباس و اسب او تيره شد.[2]
3. تبرك به پيراهن امام سجاد (ع)
كميت بن زيد اسدي كوفي شاعر معروف عرب، خدمت امام سجاد (ع) رسيد و عرض كرد: اشعاري را در مدح شما سرودهام و اميدوارم اين اشعار باعث خوشحالي رسول الله (ص) و نجات من در روز قيامت باشد. امام سجاد (ع) تمامي اهالي منزل، غلامان و خادمان خود را جمع كرد و كميت اشعاري را كه سروده بود، خواند. پس از پايان اشعار كميت، امام سجاد (ع) چهارصد هزار (400000) درهم به عنوان پاداش به كميت داد و فرمود: ما از دادن اجر و پاداش اشعار تو عاجزيم اما مطمئنم خدا و رسول خدا (ص) عاجز نيستند و اجر و پاداش خوبي به تو خواهند داد. كميت از گرفتن درهمها خودداري كرد و به امام سجاد (ع) عرض كرد: من براي مدح شما پول نميگيرم و اميدوارم اين اشعار وسيله نجات من در روز قيامت باشد اما اگر دوست داريد هديهاي به من بدهيد، لباسي را كه بر تن داريد بدهيد تا به آن تبرك بجويم و باعث بركت زندگي من باشد. امام سجاد (ع) خواسته كميت را پذيرفت و لباس خودش را از تن بيرون آورد و به كميت داد و دستور داد جبهاي را هم كه در آن نماز ميخواندند، به كميت بدهند و سپس در حق كميت دعا كرد.[3]
4. تبرك به سليمان بن عبدالملك تابعي (متوفاي 99 هـ.ق)
سليمان بن عبدالملك بن مروان بن حكم يكي از خلفاي شاخه مرواني بني اميه در سال 54 هجري قمري در مدينه به دنيا آمده است و در روز شنبه نيمه جماديالاخري سال 96 هجري قمري پس از مرگ برادرش وليد بن عبدالملك به خلافت رسيده است و در دهم صفر سال 99 هجري قمري پس از دو سال و هشت ماه خلافت، در چهل و پنج سالگي در دابق از نواحي قنسرين از دنيا رفته است و در همان جا به خاك سپرده شده است.
او به دليل باز كردن زندانها و آزاد كردن زندانيها و بركناري عمال حجاج بن يوسف ثقفي و تغيير دادن سيره حجاج و به خلافت برگزيدن عمر بن عبدالعزيز به مفتاح الخير (كليد خوبي) شهرت يافت. مردم به دليل اعمال و رفتار خوب سليمان بن عبدالملك براي او احترام قائل بودند و به او تبرك ميجستند.[4]
5. تبرك به معروف كرخي (متوفاي 200 هجري)
ابو محفوظ معروف بن فيرزان كرخي[5] از عبادو زهاد عراق، در سال 200 هجري قمري در بغداد از دنيا رفته است و در مقبره باب الدير بغداد به خاك سپرده شده است.
مردم و عرفا در زمان حيات او به ديدن وي ميرفتند و به او تبرك ميجستند.[6]
- تبرك احمد بن حنبل به پيراهن شافعي
احمد بن حنبل پيراهن شافعي را شست و به خاطر تعظيم و احترام به علم، از آبي كه پيراهن شافعي را در آن شسته بود، نوشيد.[7]
7. تبرك شافعي به پيراهن احمد بن حنبل
ربيع بن سليمان ميگويد: شافعي به سمت مصر حركت كرد و نامهاي را به من داد تا به احمد بن جنبل برسانم و جواب آن را برايش بياورم. ربيع بن سليمان ميگويد: وارد بغداد شدم. در نماز صبح احمد بن حنبل را ملاقات كردم. پس از اتمام نماز، نامه شافعي را به او دادم. احمدبن حنبل از من پرسيد: آيا نامه را خواندهاي؟ گفتم نه. احمد بن حنبل نامه را باز كرد و آن را خواند. در حالي كه نامه را ميخواند، چشمانش پر از اشك شد. از محتواي نامه پرسيدم. احمد بن حنبل جواب داد: شافعي نوشته است كه پيامبر اكرم (ص) را خواب ديده است. پيامبر (ص) به او گفته است. نامهاي به احمد بن حنبل بنويس و سلام مرا به او برسان و بگو: آزمايش سختي در پيش است. از تو ميخواهند كه بگويي قرآن مخلوق خداست اما تو قبول نكن. اگر صبر كني و قبول نكني خداوند تو را تا روز قيامت شاخص قرار خواهد داد. ربيع بن سليمان ميگويد: به احمد بن حنبل گفتم: خوش به حالت! احمد بن حنبل يكي از لباسهايش را از تنش بيرون آورد و به من داد و جواب نامه را نيز گرفتم و راهي مصر شدم و نزد شافعي آمدم و جواب نامه را به او دادم. شافعي از من پرسيد: غير از جواب نامه چيز ديگري نداد؟ گفتم: چرا پيراهنش را نيز به من داد. شافعي گفت: پيراهن را مرطوب كن و مقداري از آب را بياور تا به آن تبرك بجويم.[8]
- تبرك سائل به درهم احمد بن حنبل
علي بن محمد بن بدر ميگويد: روز جمعه در نماز شركت كردم. ناگهان متوجه شدم احمد بن حنبل نيز در نزديكي من قرار دارد. سائلي درخواست كمك كرد. احمد بن حنبل قطعهاي (بخشي از يك درهم) به اوكمك كرد. پس از اتمام نماز، شخصي سراغ سائل رفت و از او خواهش كرد قطعهاي را كه احمد بن حنبل به او داده بود، به او بدهد اما سائل قبول نكرد. آن مرد گفت: قطعه را به من بده و من در مقابل آن يك درهم به تو ميدهم اما سائل باز هم قبول نكرد. آن مرد حاضر شده بود در مقابل قطعه احمد بن حنبل 50 درهم به سائل بدهد اما سائل نپذيرفت و گفت: همانطور كه تو انتظار بركت از اين قطعه را داري، نم نيز به بركت درهم احمد بن حنبل اميدوارم.[9]
9. تبرك به زنجيرهاي پاي يحيي بن زيد بن علي
ابوالفرج اصفهاني در شرح حال يحيي بن زيد بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب (ع) نوه امام سجاد (ع) مينويسد: هنگامي كه يحيي بن زيد از زندان آزاد شد و زنجيرها را از پاي او باز كردند، عدهاي از ثروتمندان شيعه نزد كسي كه زنجيرها را از پاي ييحي بن زيد باز كرده بود، رفتند و از او خواهش كردند زنجيرها را به آنان بفروشد. شيعيان براي به دست آوردن زنجيرها حاضر شده بودند بيست هزار درهم بپردازند. شخصي كه زنجيرها را در اختيار داشت از ترس اين كه مبادا حكومت از ارزش زنجيرها باخبر شود و آنها را از او بگيرد، به شيعيان پيشنهاد داد بيست هزار درهم را جمع كرده و براي او بياورند. پس از گرفتن بيست هزار درهم، زنجيرها را تكه تكه كرد و بين شيعيان تقسيم كرد. شيعيان دانههاي زنجير را به عنوان تبرك در انگشتران خود استفاده كردند.[10]
10. تبرك به هندوانهاي كه دست بشر بن حارث آن را لمس كرده بود
سبكي شافعي به نقل از ابوعلي احمدبن محمد بن قاسم روذباري متوفاي 323 هجري قمري مينويسد: ده كنيز كه هركدام پسر جواني با خود داشتند در يك جا جمع شده بودند. يكي از پسران جوان را براي خريد به بازار فرستادند. جوان پس از تأخير زياد در حالي كه خنده ميكرد و هندوانهاي را كه در دست داشت، ميچرخاند و ميبوييد، برگشت. كنيزان از تاخير زياد و خنده او عصباني شده و او را سرزنش كردند. جوان براي آرام كردن آنان گفت: عوض تاخير زياد، چيز خوبي خريدهام. هنگامي كه به بازار رفتم، بشر بن حارث را ديدم. بشر بن حارث دست خودش را روي اين هندوانه گذاشت و آن را لمس كرد. من نيز منتظر ماندم و پس از رفتن بشر بن حارث براي تبرك جستن به هندوانهاي كه دست بشر بن حارث آن را لمس كرده بود، هندوانه را به بيست درهم خريدم.ابوعلي روذباري ميگويد: همه كنيزان نيز هندوانه را از جوان گرفتند و آن را ميبوسيدند و روي چشمان خود ميگذاشتند.[11]
11. تبرك امير قيروان به پيرزن
ابواسحاق ابراهيم بن احمد بن اغلب بن ابراهيم بن اغلب تميمي در سال 261 هجري قمري به امارت قيروان رسيد ودر نهم ذيالقعده سال 289 هجري قمري از دنيا رفت ودر صقليه به خاك سپرده شد. ذهبي سلفي در شرح حال او مينويسد: ابراهيم بن احمد امير قيروان و مادرش به پيرزني تبرك ميجستند و از او درخواست ميكردند برايشان دعا كند.[12]
12. تبرك به يحيي بن مجاهد (متوفاي 366 هـ.ق)
ابوبكر يحيي بن مجاهد فزاري اندلسي إلبيري، متوفاي 366 هجري قمري، يكي از زهاد و عابدان عصر خويش بود. ذهبي سلفي وي را مجاب الدعوهت دانسته و مينويسد: استجابت دعاي وي تجربه شده و در موارد مختلف به اجابت رسيده بود. ابن بشكوال ميگويد: مردم به او تبرك مي جستند و از او ميخواستند برايشان دعا كند.[13]
13. تبرك به ديبلي شافعي (متوفاي 373 هـ.ق)
ابوالعباس احمد بن محمد ديبلي شافعي در رمضان سال 373 هجري قمري در مصر از دنيا رفته است. قبر و مسجد او در مصر مشهور و معروف است. اهل سنت ميگويند: وي از راه خياطي كسب روزي ميكرد. شخصي مرتب، داراي زباني پاك و قلبي سالم بود. بيشتر روزها روزه ميگرفت. نمازهايش را به جماعت ميخواند. با كتاب «الربيع» و كتاب «الأم» شافعي مأنوس بود و گاهي مواقع از طريق مكاشفه از حوادث و اخبار آينده خبر ميداد. ذهبي سلفي در شرح حال او مينويسد: موافق و مخالف او را قبول داشته و اهل ملل و مذاهب مختلف به دعاي او تبرك ميجستند.[14]
14. تبرك به قواس (متوفاي 385 هـ.ق)
ابوالفتح يوسف بن عمر بن مسرور بغدادي معروف به قواس در اول ذيالحجه سال 300 هجري قمري به دنيا آمده است و در ربيعالآخر سال 385 هجري قمري در بغداد از دنيا رفته و در مقبره باب حرب، كنار قبر احمد بن حنبل به خاك سپرده شده است. خطيب بغدادي شافعي و ذهبي سلفي قواس را با القابي همچون: «امام»، «قدوه»،«محدث»، «ثقه»، «زاهد» و «صادق» معرفي كرده و او را مجاب الدعوه نيز دانستهاند.[15] ابوالحسن دار قطني يكي از علماي بزرگ اهل سنت ميگويد: ما به قواس در حالي كه هنوز بچه بود، تبرك ميجستيم.[16]
15. تبرك به ابن مسرور (متوفاي 448 هـ.ق)
ابو حفص عمر بن احمد بن عمر بن محمد بن مسرور فامي ماوردي نيشابوري در
سال 358 هجري قمري به دنيا آمده است و در سن نود سالگي در ذيالقعده سال 448 هجري قمري از دنيا رفته است. ذهبي سلفي ابن مسرور را شخصي «صالح»، «زاهد»، «فقيه»، «عابد» و «مجاهد» معرفي كرده و مينويسد: علما و بزرگان نزد ابن مرور ميرفتند و به او تبرك جسته و درخواست ميكردند تا براي آنان دعا كند.[17]
16. تبرك به داودي شافعي (متوفاي 467هـ.ق)
ابوالحسن عبدالرحمن بن محمد بن مظفر بن محمد بن داود بن احمد بن معاذين سهل بن حاكم بن شيرزاد داودي فوشنجي (بوشنجي)، در ربيع الآخر سال 374 هجري قمري به دنيا آمده است و در شوال 467 هجري قمري در فوشنج از دنيا رفته است.
ذهبي سلفي از او با عناويني همچون: «امام»، «علامه»، «ورع»، «قدوه»، «جمال الإسلام» و «مسند الوقت» نام برده است.[18] ذهبي سلفي به نقل از سمعاني شافعي مينويسد: داودي چهره سرشناس علماي خراسان و انساني باتقوا بود. شايسته است انسان براي تبرك به او فرسخها راه را بپيمايد.[19]
جمله «يستحق أن يطوي للتبرك به فراسخ» در «الأنساب» وجود ندارد و به احتمال زياد دستهاي امين!! آن را حذف كردهاند.[20]
17. تبرك به ابوالقاسم سعد بن علي زنجاني (متوفاي 471 هـ.ق)
سمعاني شافعي و ابن كثير دمشقي سفي وي را شيخ مسجد الحرام و شخصي جليل القدر، عالم،زاهد، امام، حافظ و متعبد معرفي كرده و مينويسند: مردم آنقدر به سعد بن علي تبرك ميجستند كه شخصي از روي حسادت به امير مكه گفت: مردم دستان سعد بن علي را بيش از حجرالأسود ميبوسند.[21]
18. تبرك به ابواسحاق شيرازي (متوفاي 476 هـ.ق)
ابن كثير دمشقي سلفي در حوادث 475 هجري قمري مينويسد: ابواسحاق ابراهيم بن علي شيرازي از هر شهري عبور ميكرد، تمامي اهالي شهر به همراه زنان و فرزندانشان به استقبال او ميآمدند و ركاب مركب او را مسح ميكردند و به او تبرك ميجستند و گاهي مواقع از خاك سم مركب او نيز برميداشتند.[22]
19. تبرك به آب بركهاي كه عبادي در آن وضو گرفته بود
ابن كثير دمشقي سلفي در حوادث سال 486 هجري قمري مينويسد: در سال 486 هجري قمري ابوالحسين اردشير بن (ابي) منصور عبادي[23] در مسير برگشت از حج، وارد بغداد شد و در نظاميه ساكن شد و به موعظه و ارشاد مردم پرداخت. بسياري از مردم امور زندگي خود را رها كردند و در مجلس وعظ او شركت ميكردند. تعداد حاضرين در جلسه وعظ او به سيهزار مرد و زن نيز رسيد. بر اثر موعظه و ارشاد او بسياري از مردم توبه كردند و به مساجد پناه آوردند. ظرفهاي شراب و آلات موسيقي شكسته شد. هنگامي كه عبادي وضو ميگرفت مردم به سوي باقيمانده آب وضوي او هجوم ميبردند و هرگاه از بركهاي وضو ميگرفت براي تبرك از آب آن بركه برميداشتند. [24]
20. تبرك به علي بن محمد خشابي بلخي شاگرد
عبدالله بن احمد بن محمود كعبي در مسير رفتن به زيارت خانه خدا، وارد بغداد شد، اهالي بغداد ورود وي را به يكديگر اطلاع داده و ميگفتند: غلام كعبي وارد بغداد شده است. بياييد به ديدن او برويم. اهالي بغداد و گروه متكلمين دور او را گرفته و با نگاه كردن به چهره علي بن محمد خشابي به او تبرك ميجستند واز او تعجب كرده بودند. [25]
21. تبرك به مؤمل بن مسرور (متوفاي 517 هـ.ق)
ابورجاء مؤمل بن مسرور بن ابي سهل بن مأمون شاشي خمركي مأموني از اهالي شاش، قبل از سال 440 هجري قمري به دنيا آمده است و در شب چهارشنبه سه شب مانده از ذيالحجه سال 517 هجري قمري در مرو از دنيا رفته است. سبكي شافعي او را از صالحان و علماي عابد و مجاهد معرفي كرده و مينويسد: مدتي كه مؤمل بن مسرور در مرو ساكن بود، مردم به قصد تبرك به او، نزد وي ميآمدند.[26]
- تبرك به عتيق بن محمد (متوفاي 523 هـ.ق)
ابوالقاسم عتيق بن محمد بن عبدالله بن علي بن ابراهيم بن عبيدالله بن حاكم تميمي صقلي در شوال سال 523 هجري قمري در بغداد از دنيا رفته و در ورديه به خاك سپرده شده است. ابن نجار او را از بندگان صالح و شايسته خداوند دانسته و مينويسد: عتيق بن محمد از دنيا روي گردانده و به آخرت روي آورده بود و به عبادت خداوند پرداخته و راه زهاد را پيش گرفته بود. مردم به او تبرك ميجستند و از او انتظار بركت داشتند.[27]
23. تبرك به ابن تومرت (متوفاي 524 هـ.ق)
ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن تومرت مصمودي هرغي مغربي در سال 524 هجري قمري از دنيا رفته است. ذهبي سلفي او را با عناويني همچون: «متورع»، «متنشك»، «آمر به معروف»، «متعبد»، «شجاع»، «عاقل» و «فصيح» معرفي كرده و مينويسد: هنگامي كه خبر رسيدن ابن تومرت بين اهل جبل منتشر شد، اهالي منطقه از نواحي مختلف نزد او امده و به او تبرك ميجستند.[28]
- تبرك به ابن حلاج (متوفاي 528 هـ.ق)
ابوبكر محمدبن احمد بن علي قطان بغدادي معروف به ابن حلاج در سال 528 هجري قمري از دنيا رفته است.
ابن جوزي او را شخصي «نيكوكار»، «زاهد»، «كثير العباده»، «دائم التلاوه» و «خوش اخلاق» معرفي كرده و مينويسد: مردم وجود او را با بركت دانسته و به زيارت او ميرفتند و به او تبرك ميجستند. من نيز هر شنبه به زيارت او ميرفتم.[29]
25. تبرك به حلحولي (متوفاي 543 هـ.ق)
عبدالرحمن بن عبدالله حلحولي حلبي يكي ديگر از كساني است كه از ناحيه مردم مورد تبرك واقع شده است.
حلحولي مدتي را در مصر اقامت داشت و سپس به دمشق مهاجرت كرده و در آنجا ساكن شده است. ذهبي سلفي در شرح حال او مينويسد: حلحولي هفت سال در حلحول اقامت كرد و در آنجا مسجدي ساخت و در آن به عبادت پرداخت. مردم به او تبرك ميجستند و اعتقاد خاصي نسبت به او داشتند. وي در سال 543 هجري قمري در جنگ با اروپاييها در نزديك دمشق كشته شد.[30]
26. تبرك به تعاويذي (496-53 هـ.ق)
ابومحمد مبارك بن مبارك بن علي بن نصر سراج جوهري بغدادي معروف به تعاويذي درسال 496 هجري قمري در كرخ به دنيا آمد و در جماديالأولي سال 553 هجري قمري در بغداد از دنيا رفته و در مقبره شونيزيه بغداد به خاك سپرده شد. وي يكي از زهاد وعلماي بغداد بود و در زمان حياتش مورد تبرك مردم قرار گرفته است. سمعاني شافعي در معرفي تعاويذي مينويسد: او مردي صالح بود و در بازار جوهريين بغداد مينشست. مردم نزد وي ميآمدند و به او تبرك ميجستند.[31]
27. تبرك به بغوي (متوفاي 556 هـ.ق)
ابو محمد عبدالعزيز بن محمد بن عمر بن محمد يكي از علما و خطباي شهر بغشور[32] در سال 481 هجری قمري به دنيا آمده است و در ربيع الأول سال 556 هجري قمري در هرات از دنيا رفته است.
وي ياد كرده و مينويسد: بغوي مدتي كرسي خطابه بغشور را به عهده گرفت و مردم به او تبرك ميجستند.[33]
28. تبرك به زيتوني (متوفاي 573 هـ.ق)
ابوالثناء محمد بن محمد بن هبه الله بن احمد بن منصور زيتوني در سال 502 هجري قمري به دنيا آمد است و در نيمه رمضان سال 573 هجري قمري از دنيا رفته و در كنار مسجد خودش به خاك سپرده شده است.
او شخصي صالح، زاهد، عابد، خوش اخلاق و باتقوا بود كه در اواخر عمر خود ملازم مسجد شد و به وعظ و ارشاد مردم پرداخت.
ذهبي سلفي در شرح حال او به نقل از ابن نجار مينويسد: مردم به او تبرك ميجستند و از او ميخواستند برايشان دعا كند و به وسيله دعاي او طلب شفا ميكردند. [34]
29. تبرك به علي بن احمد بن محمد شافعي (متوفاي 575 هـ.ق)
ابوالحسن علي بن احمد بن محمد بن عمر بن مسلم بن عبيدالله بن حسن از نسل علي بن ابيطالب (ع)، در سال 575 هجري قمري در بغداد از دنيا رفته است. صفدي شافعي او را زيدي شافعي و يكي از علماي زاهد، عابدف فاضل و فقيهي كه در قلوب همگان جاي گرفته و شيعه و سني او را دوست داشتند، معرفي كرده و مينويسد: بزرگان و افراد سرشناس براي تبرك به او نزد وي ميآمدند.[35]
30 تبرك به سعد بن عثمان بن مرزوق مصري
ابن رجب حنبلي در شرححال نصر بن فتيان معروف به ابن المني مينويسد: هنگامي كه ابن المني از دنيا رفت سعد بن عثمان بن مرزوق مصري را با زحمت زياد براي اقامه نماز ميت نزديك جنازه آوردند.مردم اطراف سعد بن عثمان بن مرزوق را گرفته بودند و به او تبرك ميجستند.[36]
31. تبرك به بشير بن محفوظ (متوفاي 595 هـ.ق)
ابوالخير بشير بن محفوظ بن غنيمه ازجي، متوفاي يازدهم ربيعالأول سال 595 هجري قمري، يكي ديگر از كساني است كه مردم به او تبرك جسته و اميد و انتظار بركت از او را داشتهاند. ذهبي سلفي در شرح حال او مينويسد: «شيخ صالح … و كان الناس يتبركون به».[37]
32. تبرك به ابن سرور حنبلي (متوفاي 600 هـ.ق)
تقي الدين ابومحمد عبدالغني بن عبدالواحد بن علي بن سرور بن رافع بن حسن بن جعفر مقدسي جماعيلي دمشقي حنبلي در سال 541 هجري قمري در جماعيل[38] به دنيا آمده است و در روز دوشنبه بيست و سوم ربيعالأول سال 600 هجري قمري در مصر از دنيا رفته و در قرافه به خاك سپرده شده است.
حنابله و سلفيان وي را با القابي همچون: «امام»، «عالم»، «حافظ»، «صادق»، «قدوه»، «عابد» و … معرفي كرده و بيش از چهل عنوان كتاب براي او نام بردهاند.[39] روياها و منامات مختلفي نيز به عنوان كرامت براي ابن سرور ذكر كردهاند. ضياء الدين ابوعبدالله مقدسي درباره تبرك مردم به ابن سرور ميگويد. هنگامي كه ابن سرور براي نامز جمعه از منزلش خارج ميشد، مردم اطراف او جمع ميشدند و به او تبرك ميجستند. ما به خاطر شلوغي و ازدحام جمعيت، قادر به همراهي او نبوديم.[40] وي به خاطر پيروي از افكار و انديشههاي احمد بن حنبل و قول به تجسيم و گمراه كردن مردم، از طرف علما و حاكمان، طرد و مورد تكفير واقع شد و از دمشق اخراج گرديد. مدتي پس از ورود به مصر، فقهاي مصر نيز خون او را مباح و قتل او را جايز شمردند.[41]
33. تبرك به ابن حمامي (متوفاي 618 هـ.ق)
محمد بن محمود بن ابراهيم بن فرج معروف به ابن حمامي در اولين روز سال 548 هجري قمري به دنيا آمده است ودر بيست و ششم جماديالأخري سال 618 هجري قمري در سن هفتادسالگي در جنگ با مغولها به همراه فرزندش كشته شده است. از او با عناويني همچون: «محدث»، «متقن»، «عالم»، «صالح»، «واعظ»، «عابد»، «زاهد»، «فصيح»، «متدين»، «آمر به معروف»، «ناهي از منكر»، «ياري دهنده سنت»، «دشمن مبتدعين»، «متواضع»، «بخشنده»، «دوست داشتني» و … نام برده شده است. در شرح حال او مينوسيند. او شيخ و عالم همذان بود. همگان به علم و معرفت او اعتراف داشته و او را پذيرفته بودند. او از ائمه و حفاظ حديث بود. به فقه حديث، لغت و رجال حديث نيز آگاه بود. ذهبي سلفي در شرح حال او مينويسد: اهل همذان نزد او ميآمدند و به او تبرك ميجستند.[42]
34. تبرك به عبدالكريم بن عبدالله فارسي حنبلي (متوفاي 635 هـ.ق)
ابوبكر عبدالكريم بن عبدالله بن مسلم فارسي حنبلي در سال 563 هجري قمري در فارسيه[43] به دنيا آمده است و در روز پنجشنبه نه روز قبل از اتمام ماه صفر سال 635 هجري قمري ازدنيا رفته است و در همان زادگاه خود فارسيه، در كنار عمويش حسين بن مسلم به خاك سپرده شده است.
ابن نجار او را با عناويني همچون: «شيخ»، «صالح»، «متدين» و «باورع» معرفي كرده و مينويسد: عبدالكريم بن عبدالله از مردم كنارهگيري كرده و در روستاي خودش ساكن شده بود اما مردم به قصد زيارت او به آن روستا ميرفتند و به او تبرك ميجستند.[44]
35. تبرك به ديريني شافعي (متوفاي 694 هـ.ق)
عبدالعزيز بن احمد بن سعيد دميري ديريني مصري در سال 612 يا 613 هجري قمري به دنيا آمده است و در سال 694 هجري قمري از دنيا رفته است. سبكي شافعي او را با عناويني همچون: «شيخ»، «زاهد»، «عارف»، «پيشوا»، «سليم الباطن»، «خوش اخلاق» و «صاحب احوال و كرامات» معرفي كرده و به نقل از ابوحيان مينويسد: مردم وجود او را منشأ بركت دانسته و به او تبرك ميجستند.[45]
36.تبرك به محمد بن عمر بالسي (متوفاي 718 هـ.ق)
ابوعبداللهمحمد بن عمر بن ابوبكر بن قوام بن علي بالسي در سال 650 هجري قمري در بالس به دنيا آمده است و در شب دوشنبه بيست و دوم صفر سال 718 هجري قمري از دنيا رفته است. مورخين و رجاليين اهل سنت وي را با عناويني همچون: «عالم»، «زاهد»، «عابد»، «صالح»، «ناسك»، «بشاش»، «باوقار» و «نيكوكار» معرفي كردهاند. محمدبن عمر از معاصرين ابن تيميه بوده و با وي نيز مصاحبت داشته است. ابن كثير دمشقي سلفي در شرح حال محمد بن عمر ميگويد: درباريان، امرا و لشگريان قازان پيش او ميآمدندو به او تبرك جسته و از او ميخواستند برايشان دعا كند.[46]
37. تبرك به مسعود بن عبدالله (متوفاي 985 هـ.ق)
ابن عماد حنبلي در حوادث و وفيات سال 985 هجري قمري مينويسد: اهالي دمشق نسبت به مسعود بن عبدالله مغربي اعتقاد خاصي داشته و دستهاي او را ميبوسيدند و به او تبرك ميجستند. نجم غزي ميگويد: مسعود بن عبدالله برايم دعا كرد و بر سر من دست كشيد. من بركت دعاي او را دريافتهام.[47]
38. تبرك به غلام سياه چهره
آلوسي در تفسير آيه «يأيها الناس إنا خلقنكم من ذكر و أنثي و جعلنكم شعوبا و قبائل لتعارفوا إن أكرمكم عندالله أتقكم إن الله عليم خبير»[48] به ماجراي جالبي اشاره كرده و مينويسد: يكي از منتسبين به پيامبر اكرم (ص) و فرزندان آن حضرت در خراسان زندگي ميكرد. اين شخص برخلاف نسب خود كه به پيامبر اكرم (ص) منتهي ميشد به سيره پيامبر اكرم (ص) عمل نميكرد، بلكه آشكارا به فسق و فجور ميپرداخت. در همان زمان شخص سياه چهره ديگري كه نسب و ريشه خوبي نداشت و جزء موالي و بردگان به شمار ميرفت، برخلاف آ» شخص منتسب به پيامبر اكرم (ص)، انسان عالم و باتقوايي بود و به سيره پيامبر اكرم (ص)، احكام و دستورات دين اسلام عمل ميكرد. مردم نيز به او احترام گذاشته و او را تعظيم ميكردند. عبد سياه چهره روزي از خانهاش خارج شد و به سمت مسجد حركت كرد. افراد زيادي اطراف او را گرفته و او را همراهي ميكردند و به او تبرك ميجستند. ناگهان با همان شخصي كه از فرزندان پيامبر اكرم (ص) محسوب ميشد، در حالي كه شراب خورده و مست بود، مواجه شدند. مردم او را از مسير راه عبد سياه چهره كنار ميزدند و اجازه نزديك شدن به وي را نميدادند اما او خودش را به عبد سياه چهره رساند و در حالي كه فحاشي ميكرد، گفت: اين سياه پوست! اي كافر فرزند كافر! من در حالي كه فرزند رسول الله (ص) هستم، ذليل و خوار هستم و مردم به من اهانت ميكنند ولي تو در ميان مردم مورد احترام هستي و با عظمت از تو ياد ميكنند. دليلش چيست؟ مردم از جسارت او به عبد سياهچهره عصباني شدند و تصميم به زدن او گرفتند اما عبد سياهچهره گفت: جسارت او را به خاطر جدش رسول الله (ص) تحمل ميكنيم. سپس علت رفتار مردم را برايش شرح داد و گفت: من باطنم را سفيد كردم اما باطن تو سياه است. مردم به سفيدي باطن من نگاه ميكنند و كاري با سياهي چهرهام ندارند اما به سياهي باطن تو نگاه ميكنند و همان سياهي باطنت سفيدي چهرهات را نيز از بين برده است. من به سيره جد تو عمل ميكنم اما تو به سيره جد من عمل ميكني. مردم مرا در سيره جد تو ميبينند و فرزند جد تو ميپرندارند اما تو را در سيره جد من ميبينند وفرزندن جد من ميدانند. با تو همان رفتاري را ميكنند كه با جد من ميكردند و با من همان برخوردي را دارند كه با جد تو داشتند.[49]
منبع: کتاب شناخت وهابیت/نجم الدین طبسی
[1]– «و كان أصحاب رسول الله (ص) يتبركون به و بدعائه». حاكم نيشابوري شافعي، المستدرك علي الصحيحين: ج 3، ص 422، كتاب معرفه الصحابه، ذكر مناقب محمدبن طلحه بن عبيدالله.
[2]– «ولما دخل يزيد بن سياه الأسواري قاتل حبيش بن دلجه إلي المدينه مع عباس بن سهل كان عليه ثياب بياض و هو راكب بر ذونا أشهب، فما لبث أن اسودت ثيابه و دابته مما يتمسح الناس به و من كثره ما صبوا عليه من الطيب و المسك».محمد بن جرير طبري،تاريخ الأمم و الملوك معروف به تاريخ طبري: ج 3، ص 424، حوادث 65 هجري قمري؛ ابن عساكر دمشقي شافعي، تاريخ دمشق الكبير: ج 13، ص 63، شرح حال حبيش بن دلجه، ش 1484 و ابن كثير دمشقي سلفي، البدايه و النهايه: ج 8، ص 263، حوادث 65 هجري قمري، خلافه عبدالملك بن مروان.
[3]– «أتي الكميت بن زيد إلي علي بن الحسين (ع)، فقال له: إني مدحتكم بما أرجو أن يكون وسيله عند رسول الله (ص) يوم القيامه، فاسمعه. فوجه علي بن الحسين (ع)، فجمع أهله و مواليه، ثم أنشده … فلما فرغ منها قال له علي بن الحسين (ع): ثوابك نحن عاجزون عنه و لكن ما عجزنا عنه فإن الله و رسول لن يعجزا عن مكافأتك و سقط له علي نفسه و أهله أربعمائه ألف درهم، فقال له: خذ هذه يا أباالمستهل، فاستعن بها علي سفرك. فقال: لو وصلتني بدانق لكان شرفا و لكن علي مدكم لاآخذ ثمنا و لا أجرا إلا من أردت به وجهه و الوسيله عنده و لكن إن أحببت أن تحسن إلي فادفع بعض ثيابك التي تلي جسدك أتبرك به، فقام علي بن الحسين (ع) فنزع ثيابه، فدفعها كلها اليه و أمر بجبه له كانت يصلي فيها، فدفعت اليه، ثم قال: اللهم! إن الكميت جاد في آل رسولك و ذريه نبيك بنفسه حين ضن الناس و أظهر ما كتمه غيره من الحق، فأمته شهيدا و أحيه سعيدا و أره الجزاء عاجلا و اجز له جزيل المثوبه آجلا، فإنا قد عجزنا عن مكافأته و أنت واژسع كريم، قال الكميت: فمازلت أتعرف بركه دعائه». ابن عساكر دمشقي شافعي، تاريخ دمشق الكبير: ج 53، ص 180، شرح حال كميت بن زيد، ش 5945 و ذهبي سلفي، سير أعلام النبلاء: ج 5، ص 388، شرح حال كميت بن زيد، ش 177 و تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام: ج 8، ص 212، حوادث و وفيات 121-140 هجري قمري، شرح حال كميت بن زيد.
[4] –كان الناس يتبركون به و يسمونه مفتاح الخير». ابن خلكان شافعي، وفيات الأعيان و أنباء أبناء الزمان: ج 2، ص 420، شرح حال سليمان بن عبدالملك، ش 279
[5]– پدر و مادر معروف كرخي نصراني بودند. معروف كرخي به دستان مبارك امام رضا (ع) مسلمان شد. پدر و مادر او نيز به بركت اسلام فرزندشان اسلام آوردند. احمد بن حنبل و سفيان بن عيينه معروف كرخي و روش وي را مدح كردهاند.ابن جوزي كتابي مستقل در مناقب واخبار معروف كرخي نوشته است. درباره استجابت دعاي او نيز قصهها و داستانهاي زيادي نقل شده است. ابونعيم اصفهاني، حليه الأولياء و طبقات الأصفياء: ج 8، ص 360-368، شرح حال معروف كرخي، ش 436؛ خطيب بغدادي شافعي، تاريخ بغداد او مدينه السلام: ج 13، ص 199-208، شر ححال معروف كرخي، ش 7177؛ ابن جوزي، صفه الصفوه: ج 1، ص 525- 529، ذكر المصطفين من أهل بغداد، شرح حال معروف كرخي، ش 260 و المنتظم في تاريخ الملوك و الأمم: ج 6، ص 100-101، حوادث و وفيات 200 هجري، شرح حال معروف كرخي و ذهبي سلفي، سير أعلام النبلاء: ج 9، ص 339-345، شرح حال معروف كرخي، ش 111.
[6]-«يتبرك بلقائه العارفون». خطيب بغدادي شافعي، تاريخ بغداد أو مدينه السلام: ج 13، ص 199، شرح حال معروف كرخي، ش 7177 و «قصده الناس للتبرك به»، زركلي وهابي، الأعلام: ج 7، ص 269، شرح حال معروف كرخي.
[7]– «روينا عن الإمام أحمد أنه غسل قميصا للشافعي و شرب الماء الذي غسله به». عيني حنفي، عمده القاري شرح صحيح البخاري: ج 9، ص 241، كتاب الحج، بيان مشروعيه تقبيل الحجر الأسود و السر في ذلك، شرح حديث 189.
[8]– «قال الربيع بن سليمان: إن الشافعي خرج إلي مصر، فقال لي: يا ربيع! خذ كتابي هذا، فامض به و سلمه إلي أبي عبدالله و ائتني بالجواب. قال الربيع: فدخلت بغداد و معي الكتاب، فصادفت أحمد بنحنبل في صلاه الصبح، فلما انفتل من المحراب سلمت إليه الكتاب و قلت: هذا كتاب أخيك الشافعي من مصر. فقال لي أحمد: نظرت فيه؟ فقلت: لا. فكسر الختم و قرأ و تغرغرت عيناه. فقلت له: ايش فيه أباعبدالله؟ فقال: يذكر فيه أنه رأي النبي (ص) في النوم، فقال له: اكتب إلي أبي عبدالله، فاقرأ عليهالسلام و قل له: إنك ستمتحن و تدعي إلي خلق القرآن، فلاتجبهم، فيرفع الله لك علما إلي يوم القيامه. قال الربيع: فقلت له: البشاره يا أباعبدالله! فخلع أحد قميصه الذي يلي جلده، فأعطانيه، فأخذت الجواب و خرجت إلي مصر و سلمته إلي الشافعي. فقال: إيش الذي أعطاك؟ فقلت: قميصه. فقال الشافعي: ليس نفجعك به ولكن بله و ادفع إلي الماء لأتبرك به». سبكي شافعي، طبقات الشافعيه الكبري: ج 2، ص 36، شرح حال احمد بن حنبل، ش 7.
[9] – «فإني لأرجو من بركه هذه القطعه ما ترجوه أنت». ابن عساكر دمشقي شافعي، تاريخ دمشق الكبير: ج 5، ص 315، شرح حال احمد بن حنبل، 335 وابن كثير دمشقي سلفي، البدايه و النهايه: ج 10، ص 344، حوادث 241 هجري قمري، شرح حال احمد بن حنبل، ورعه و تقشفه و زهده.
[10]– «لما أطلق يحيي بن زيد و فك حديده صار جماعه من مياسير الشيعه إلي الحداد الذي فك قيده من رجله، فسألوه أن يبيعهم إياه و تنافسوا و تزايدوا حتي بلغ عشرين ألف درهم، فخاف أن يشيع خبره، فيؤخذ منه المال، فقال لهم: اجمعوا ثمنه بينكم، فرضوا بذلك و أعطوه المال، فقطعه قطعه قطعه و قسمه بينهم، فاتخذوا منه فصوصا للخواتيم يتبركون بها». ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبين: ص 105، شرح حال يحيي بن زيد بن علي (ع).
[11]– «… رأيت بشر بن الحارث وضع يده علي هذه البطيخه، فلم أزل واقفا حتي اشتريتها بعشرين درهما أتبرك بموضع يده عليها، فأخذ كل واحد منهم البطيخه و جعل يقبلها و يضعها علي عينيه». سبكي شافعي، طبقات الشافعيه الكبري: ج 3، ص 53، شرح حال احمد بن محمد بن قاسم، ش 98.
[12]– «و كانت أيضا لها من الأمير منزله و من والدته منزله كبيره و هي موصوفه عندهم بالصلاح، يتبركون بها و يسألونها الدعاء». ابن اثير جزري شافعي، الكامل في التاريخ: ج 4، ص 462، حوادث 261 هجري قمري، ذكر ولايه ابراهيم بن أحمد إفريقيه و ذهبي سلفي، تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام: ج 21، ص 95، حوادث و وفيات 281-290، شرح حال ابراهيم بن احمد، ش 106.
[13]– «زاهد عصره و ناسك مصره الذي به يتبركون و إلي دعائه يفزعون». ذهبي سلفي، سيرأعلام النبلاء: ج 16، ص 244-246، شرح حال يحيي بن مجاهد، ش 171.
[14]– «و كان مقبولا عند الموافق و المخالف، حتي كان أهل الملل يتبركون بدعائه». ذهبي سلفي، تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام: ج 26، ص 534، حوادث و وفيات 351-380، شرح حال احمد بن محمد.
[15]– خطيب بغدادي شافعي، تاريخ بغداد أو مدينه السلام: ج 14، ص 325-327، شرح حال يوسف بن عمر قواس، ش 7650 و ذهبي سلفي، سير أعلام النبلاء: ج 16، ص 474-476، شرح حال قواس، ش 351.
[16]– «كنا نتبرك بأبي الفتح القواس و هو صبي». خطيب بغدادي شافعي، تاريخ بغداد أو مدينه السلام: ج 14، ص 326، شرح حال يوسف بن عمر قواس، ش 7650؛ ذهبي سلفي، سير أعلام النبلاء: ج 16، ص 475، شرح حال قواس، ش 351؛ ابن كثير دمشقي سلفي، البدايه و النهايه: ج 11، ص 340، حوادث 385 هجري قمري و ابن جوزي، صفه الصفوه: ج 1، ص 618، شرح حال يوسف بن عمر بن مسرور، ش 329 و المنتظم في تاريخ الملوك و الامم: ج 9، ص 37، حوادث و وفيات 385 هجري قمري، شرح حال يوسف بن عمر بن مسرور.
[17]– «كان المشايخ يتبركون بدعائه». ذهبي سلفي، سير أعلام النبلاء: ج 18، ص 11، شرح حال ابن مسرور، ش 8 و تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام: ج 30، ص 186، حوادث و وفيات 441-460، شرح حال ابن مسرور، ش 279؛ ابن عماد حنبلي، شذرات الذهب في أخبار من ذهب: ج 3، ص 278، حوادث 448 هجري قمري و يافعي شافعي، مرآه الجنان و عبره اليقظان في معرفه ما يعتبر من حوادث الزمان: ج 3، ص 52، حوادث 448 هجري قمري.
[18]– براي آشنايي با شرح حال او به منابع ذيل مراجعه شود: ابن اثير جزري شافعي، الكامل في التاريخ: ج 6، ص 270، حوادث 468 هجري قمري؛ المنتظم في تاريخ الملوك و الأمم: ج 9، ص 527، حوادث و وفيات 467 هجري قمري، شرح حال عبدالرحمن بن محمد داودي؛ ذهبي سلفي، سير أعلام النبلاء: ج 18، ص 222-226، شرح حال داودي، ش 108 و العبر في خبر من غبر: ج 2، ص 322، حوادث 467 هجري قمري؛ سبكي شافعي، طبقات الشافعيه الكبري: ج 5، ص 117-120، شرح حال عبدالرحمن بن محمد داودي، ش 461؛ ابن شاكر كتبي، فوات الوفيات: ج1، ص 637-640، شرح حال داودي، ش 263؛ ابن عماد حنبلي، شذرات الذهب في أخبار من ذهب: ج 3، ص 327، حوادث 467 هجري قمري؛ صفدي شافعي، الوافي بالوفيات: ج 18، ص 252-253، شرح حال داودي، ش 303؛ ابن كثير دمشي سلفي، البدايه و النهايه: ج 12، ص 119، حوادث 467 هجري قمري؛ ابن تعزي حنفي، النجوم الزاهره في ملوك مصر والقاهره: ج 5، ص 100، حوادث 476 هجري قمري؛ يافعي شافعي، مرآه الجنان و عبره اليقظان في معرفه ما يعتبر من حوادث الزمان: ج 3، ص 73، حوادث 476 هجري قمري و عمر رضا كحاله، معجم المؤلفين: ج 5، ص 192، شرح حال عبدالرحمن الداودي
[19]– «يستحق أن يطوي للتبرك به فراسخ». ذهبي سلفي، سير أعلام النبلاء: ج 18، ص 223، شرح حال داودي، ش 108.
[20]– سمعاني شافعي، الأنساب: ج 2، ص 448، حرف الدال، باب الدال و الألف، الداودي.
[21]– «كان الناس يتبركون به حتي قال حاسده لأمير مكه: إن الناس يقبلون يد الزنجاني أكثر مما يقبلون الحجر الاسود». سمعاني شافعي، الانساب: ج 3، ص 168، حرف الزاء، باب الزاء و النون و ابن كثير دمشقي سلفي، البدايه و النهايه: ج 12 ص 127-128، حوادث 470 هجري قمريف شرح حال سعد بن علي.
[22]– «و كان أبواسحاق كلما مر علي بلده خرج أهلها يتلقونه بأولادهم و نسائهم، يتبركون به و يتمسحون بركابه و ربما أخذوا من تراب حافر بغلته». ابن كثير دمشقي سلفي، البدايه و النهايه: ج 12، ص 131، حوادث 475 هجري قمري.
[23]– سمعاني وي را اينگونه معرفي ميكند: «ابوالحسين اردشير بن ابي منصور العبادي الملقب بامير، كان واعظا مليح الوعظ، حسن السيره، ظهر له القبول التام ببغداد فيما العوام … و مات سنه نيف و تسعين و أربعمائه». الأنساب: ج4، ص 123، باب العين و الباء، العبادي. ابن كثير نيز پس از نقل مطلب ذكر شده در متن، ماجرايي را كه متضمن علم غيب براي عبادي است، اينگونه نقل ميكند: «وقال بعضهم: دخلت عليه و هو يشرب مرقا، فقلت في نفسي: ليته أعطاني فضله لأشربه لحفظ القرآن، فناولني فضله، فقال: اشربها علي تلك النيه. قال: فرزقني الله حفظ القرآن». البدايه و النهايه: ج 12، ص 154، حوادث 486 هجري قمري.
[24]– «وكان الناس يزدحمون علي فضل وضوئه و ربما أخذوا من البركه التي يتوضا منها ماء للبركه». ابن كثير دمشقي سلفي، البدايه و النهايه: ج 12، ص 153-154، حوادث 486 هجري قمري.
[25]– «وجعلوا يتبركون بالنظر إليه و يتعجبون منه». صفدي شافعي، الوافي بالوفيات: ج 17، ص 26، شرح حال عبدالله بن احمد بن محمود، ش 21.
[26]– «يقصده الناس للتبرك به». سبكي شافعي، طبقات الشافعيه الكبري: ج 7، ص 317، شرح حال مؤمل بن مسرور، ش 1014.
[27]– «كان من عبادلله الصالحين، معرضا عن الدنيا، راغبا في الآخره، مقبلا علي العباده و الزهد و كان الناس يتبركون به». ابن نجار بغدادي، ذيل تاريخ بغداد: ج 2، ص 191، شرح حال عتيق بن محمد، ش 414.
[28]– «وفشا مع أهل الجبل بوصول إبن تومرت، فجائوه من النواحي يتبركون به». ذهبي سلفي، تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام: ج 36، ص 110، حوادث و وفيات 521-540 هجري قمري، شرح حال محمد بن عبدالله بن تومرت، ش 62 و ابن عماد حنبلي، شذرات الذهب في أخبار من ذهب: ج 4، ص 71ف حوادث 524 هجري قمري.
[29]– «كان الناس يزورونه و يتبركون به، كنت أزوره كل سبت و أنا صبي». ابن جوزي، المنتظم في تاريخ الملوك و الأمم: ج 10، ص 266، حوادث و وفيات 521-540 هجري قمري، شرح حال محمدبن احمد بن علي، ش 124 و ابن كثير دمشقي سلفي، البدايه و النهايه: ج 12ف ص 222، حوادث 528 هجري قمري.
[30]– «سمعنا أنهم يتبركون به و يعتقدون فيه». ذهي سلفي، تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام: ج 37، ص 149، حوادث و وفيات 541-550، شرح حال عبدالرحمن بن عبدالله، ش 154.
[31]– «كان شيخا صالحا سديد السيرهف يقعد في سوق الجوهريين ببغداد و كان الناس يتبركون به». سمعاني شافعي، الانساب: ج 1، ص 268، حرف التاء، باب التاء و العينف التعاويدي.
[32]– بغشور شهري است بين هرات و مرو كه به آن بغ نيز ميگويدن. حموي، معجم البلدان: ج1، ص 467- 468.
[33]– «كان الناس يتبركون به». ذهبي سلفي، تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام: ج 38، ص 200، حوادث و وفيات 551-560، شرح حال عبدالعزيز بن محمد، ش 204.
[34]– «كان الناس يتبركون به و يستشفون بدعائه». ذهبي سلفي، تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام: ج 40، ص 134، حوادث و وفيات 571-580، شرح حال محمد بن محمد بن هبه الله، ش 93.
[35]– «و قصده الأعيان و الأماثل للتبرك به». صفدي شافعي، الوافي بالوفيات: ج 20، ص 112، شرح حال علي بن احمد بن محمد، ش 176.
[36]– «و كان الناس قد ازدحموا علي الشيخ سعد أيضا يتبركون به». ابن رجب حنبلي، الذيل علي طبقات الحنابله: ج3، ص 363، شرح حال نصر بن فتيان، ش 175.
[37]– ذهبي سلفي، تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام: ج 42، ص 180، حوادث و وفيات 590-600 هجري قمري، شرح حال بيشر بن محفوظ، ش 229.
[38]– جماعيل: روستايي است در نابلس فلسطين. حموي، معجم البلدان: ج 2، ص 159، واژه جماعيل.
[39]– معروفترين كتاب او «الكمال في أسماء الرجال» ميباشد كه مزي آن را تهذيب كرده است.
[40]– «فكان إذا خرج للجمعه لانقدر نمشي معه من كثره الخلق، يتبركون به و يجتمعون حوله». ذهبي سلفي، سير أعلام النبلاء: ج 21، ص 457، شرح حال عبدالغني بن عبدالواحد، ش 235 و تذكره الحفاظ: ج 2، ص 114، شرح حال عبدالغني بن عبدالواحد، ش 1112 و تاريخ الإسلام و وفيات المشاهير و الأعلام: ج 42، ص 451، حوادث و وفيات 591-600، شرح حال عبدالغني بن عبدالواحد، ش 591 و ابن عماد حنبلي، شذرات الذهب في أخبار من ذهب: ج 4، ص 346، حوادث 600 هجري قمري، شرح حال عبدالغني بن عبدالواحد.
[41]– براي آشنايي با شرح حال او به منابع ذيل مراجعه كنيد: ذهبي سلفي، سير أعلام النبلاء: ج 21، ص 443-471، شرح حال عبدالغني بن عبدالواحد، ش 235 و تذكره الحفاظ: ج 2، ص 111-117، شرح حال عبدالغني بن عبدالواحد، ش 1112؛ ابن دمياطي، المستفاد من ذيل تاريخ بغداد: ص 168، شرححال عبدالغني بن عبدالواحد، ش 124؛ ابن كثير دمشقي سلفي، البدايه و النهايه:ج 13، ص 42 و 43، حوادث 600 هجري قمري، شرح حال عبدالغني مقدسي؛ ابن عماد حنبلي، شذرات الذهب في أخبار من ذهب: ج 4، ص 345-346، حوادث 600 هجري قمري، شرح حال عبدالغني بن عبدالواحد؛ زركلي وهابي، الأعلام: ج 4، ص 34، شرح حال جماعيلي و عمر رضا كحاله، معجم المؤلفين: ج 5، ص 275،شرح حال عبدالغني جماعيلي.
[42] – و أهل همذان مقبلون عليه يتبركون به». ذهبي سلفي، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام: ج 44، ص 428، حوادث و وفيات 611-620 هجري قمري، شرح حال محمدبن محمودبن ابراهيم، ش 574 و سير أعلام النبلاء: ج 22، ص 161، شرح حال ابن الحمامي، ش 109 و صفدي شافعي، الوافي بالوفيات: ج 4، ص 391، شرح حال محمدبن محمود، ش 1949
[43]– فارسيه روستايي زيبا و داراي باغهاي مختلف است كه در كنار نهر عيسي بعد از محول از روستاهاي بغداد قرار دارد. فاصله محول و فارسيه حدود دو فرسخ است. حموي، معجم البلدان: ج 4، ص 228.
[44]– «كان شيخا، صالحا، متدينا، ورعا، منقطعا عن الناس في قريته، يقصده الناس لزيارته و التبرك به». ابن عماد حنبلي، شذرات الذهب في أخبار من ذهب: ج 5، ص 171، حوادث 635 هجري قمري.
[45]– «يتبرك به الناس». سبكي شافعي، طبقات الشافعيه الكبري: ج 8، ص 199، شرح حال عبدالعزيز بن احمد بن سعيد، ش 1182 و صفدي شافعي، الوافي بالوفيات: ج 18، ص 468 شرح حال ديريني، ش 492.
[46]– «فتسامعت به الخواقين و الأمراء من أصحاب قازان، فأتوه يتبركون بدعائه». ابن كثير دمشقي سلفي، البدايه و النهايه: ج 14، ص 92، حوادث 718 هجري قمري، شرح حال محمدبن عمر.
[47]– «كان لأهل دمشق فيه كبير اعتقاد،يتبركون به و يقبلون يديه. قال النجم الغزي: و لقد دعالي و مسح علي راسي و انا اجد بركه دعائه الان». ابن عماد حنبلي، شذرات الذهب في اخبار من ذهب: ج 8، ص 409، حوادث 985 هجري قمري.
[48]– سوره حجرات، آيه 13.
[49]– «فاتفق أن خرج يوما من بيته يقصد المسجد، فاتبعه خلق كثير يتبركون به». آلوسي، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني: ج 26، ص 440، تفسير آيه 13 سوره حجرات.