امیرالمؤمنین علیهالسلام دراین نامه در برابر سرکشی های معاویه، بیاناتی را ابراز می کنند. چه آنکه بالاخره او تحت امر امیرالمؤمنین بود. و مخالفتش با ولایت ایشان راه نداشت. بنابرین حضرت در این نامه به مقایسه وضعیت خویش با سایر خلفا، می پردازد تا به روش جدل، بنابر اعتقاد سابق خود معاویه، وی را ساکت کند.
در ابتدای نامه، امیر مؤمنان به نحوه خلیفه شدن خلفای سه گانه می پردازند و بیان می کنند که همان کسانی که آنها را به خلافت رساند با من نیز بیعت نمودند. بنابرین نه حاضرین حق فسخ دارند و نه غائبین حق رد! سپس بیان می دارند که شورا، تنها از آن مهاجرین و انصار است. و بعد مخالفین آن را، رهرو در سبیل غیر مؤمنانه می دانند و بیان می دارند که خداوند چنین کسی را در بی راهه رها می کند.
حضرت پس از این بیان، معاویه را خطاب قرار می دهند و او را از نگاه با هوا و هوس بر حذر می دارند و سپس می گویند اگر با هوا و هوس نگاه نکنی، میابی که من از همه در خون عثمان مبراترم. در نهایت حضرت پس از اینکه به وی گوشزد می کند که طمع قدرت او را بر این طغیان گماشته است، به وی ابراز می دارد که هر جنایتی را که می خواهی انجام بده[1]. از نامههاى امام عليه السلام به معاويه
پاسخ کوتاه:
امیرالمومنین علیه السلام خلافت را امری الهی می داند اما معاویه این را نمی پذیرد در نتیجه امام از طریق به کار گیری عقاید معاویه با او به محاجه پرداخته اند دلائلی که خود حضرت معتقد به آن نمی باشند و صرفا برای الزام طرف مقابل استفاده می نمایند. این روش در اصطلاح جدل خوانده می شود.
پاسخ تفصیلی:
با توجه به کلمات و بیانات امیرالمومنین علیه السلام در موارد متعدد به روشنی می توان دریافت که دیدگاه ایشان در مورد خلافت آن است که جانشین پیامبر باید از ناحیه خداوند تعیین گردد. از این رو حضرت بارها و بارها به آیا ت قرآن و فرمایش های پیامبر مبنی بر خلافت و امامت خود احتجاج کرده اند. در میان کتب موجود و در دسترس، نخستین کتاب تاریخی و حدیثی شیعه، معروف به کتاب سلیم بن قیس احتجاج حضرت امیر به آیه ی ولایت را تنها چند روز پس از سقیفه و در مواردی دیگر در خود جای داده است[2]. پس از سلیم نیزمحمد بن جریر طبری دوم، از معاصران مرحوم کلینی، در کتاب المسترشد به احتجاج حضرت به آیه ی ولایت پرداخته است[3].
همچنین حسین بن حمدان (م 334 ه.ق)، در کتاب الهدایه الکبری احتجاج حضرت امیر به آیه ولایت را در دو موضع مختلف نقل کرده است[4]. مرحوم نعمانی (م 360 ه.ق) نیز، در کتاب الغیبه احتجاج حضرت امیربه این آیه را با سندهای متعدد در جریان جنگ صفین نقل کرده است[5].
وی از زبان حضرت امیر نقل می نماید که اساساً جریان غدیر، تفسیر آیه ی ولایت و تبیین مصادیق آن بوده است. پس از او ابن حیون (م 363 ه.ق)، در کتاب شرح الاخبار احتجاج حضرت را در روز شوری خلافت عثمان از عامر بن واثله نقل کرده است[6]. پس از این بزرگان، رئیس المحدثین شیخ صدوق در کمال الدین[7]، و الخصال[8]، و شیخ الطائفه، محمد بن حسن طوسی در الامالی[9] به نقل همین موارد پرداخته اند. در نتیجه تا سال 460 هجری قمری، احتجاج حضرت امیر به آیه ی ولایت دست کم در هشت کتاب معتبر شیعی نقل شده است.
اینک نمونه هایی از این موارد آورده می شود:
احتجاج حضرت امیر به آیه ولایت تنها چند روز پس از وفات پیامبر:
حضرت در این احتجاج می فرمایند اصحابی که خود را به فراموشی نزده اند می دانند کسی فضیلتی ندارد که من آن را نداشته باشم. و در ضمن من هفتاد فضیلت دارم که هیچ کس با آن شراکت ندارد. سپس حضرت یکی یکی فضایل خود را مطرح می کنند که اولین آنها این است که حضرت اشاره می کنند من حتی در یک چشم به هم زدنی شرک به خدای تعالی نورزیدم. و در شصت و پنجمین فضیلت اشاره به انفاق انگشتر در مسجد می کنند و بعد می فرمایند در همینچا بود که خدای تعالی آیه ولایت را نازل کرد:« همانا ولی شما تنها خدا و رسول خدا و کسانی هستند که ایمان آورده اند و نماز می خوانند و زکاتشان را در هنگام رکوع می پردازند»[10].
حضرت نه تنها در موضوع غدیر و آیه ولایت جدال کرده اند بلکه، حضرت به سایر ادله و نصوص قرآنی و روایی از جمله آیه مباهله استدلال کرده اند که از بیان آن ها به جهت رعایت اختصار و خارج نشدن از بحث، در می گذریم. بنابراین دیدگاه حضرت در خصوص خلافت و نحوه تعیین خلیفه روشن است. و اگر حضرت در این نامه به نکاتی دیگر در خصوص حجیت تبعیت از خلیفه اشاره کردهاند، در واقع آن نکات را از منظر عقائد معاویه بیان داشته اند. معاویه خلافت را امری الهی نمی دانست و دلائل مختلف و قاطع امام را در این رابطه نمی پذیرفت لذا جایی برای ارائه دلیل و برهان باقی نمانده بود در نتیجه امام از طریق جدل (یعنی استدلال و احتجاج با عقاید طرف مقابل) از حیثیت و حقانیت امر خلافت خود دفاع می کنند. تا یا معاویه قانع و هدایت شود و یا حجت بر همگان تمام شود که او اهل حق شنوی و هدایت نیست و صرفا لجاجت میکند.
بنابراین هر آنچه در مورد بیعت با خلفای گذشته وعدم اختیار فسخ یا رد آن، همچنین رضایت خداوند از نتیجه ی شورای مهاجرین و انصار، بیان فرمودند همه بر اساس رویه و رویکرد اعتقادی معاویه و پیروان خلفا است. به بیان دیگر امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند: هم چنان که شما خود را پیرو خلفای گذشته بر اساس بیعت مردم و نتیجه ی شورای مهاجرین و انصار می دانید و این امور را مورد رضایت خداوند می پندارید، بیعت با من نیز بر پایه ی همین اصول مورد قبول شما شکل گرفته، بنابر این جایی برای سرپیچی ، مخالفت وجنگ افروزی باقی نمی ماند.
[1] . «إنّه بايعني القوم الّذين بايعوا أبا بكر و عمر و عثمان على ما بايعوه عليه، فلم يكن للشّاهد أن يختار، و لا للغائب أن يردّ، و إنّما الشّورى للمهاجرين و الأنصار، فإن اجتمعوا على رجل و سمّوه إماما كان ذلك للّه رضى، فإن خرج عن أمرهم خارج بطعن أو بدعة ردّوه إلى ما خرج منه، فإن أبى قاتلوه على اتّباعه غير سبيل المؤمنين، و ولّاه اللّه ما تولّى. و لعمري، يا معاوية، لئن نظرت بعقلك دون هواك لتجدنّي أبرأ النّاس من دم عثمان، و لتعلمنّ أنّي كنت في عزلة عنه إلّا أن تتجنّى ، فتجنّ ما بدا لك و السّلام. » (همان كسانى كه با ابو بكر، عمر، عثمان بيعت كردند با همان شرايط و كيفيت با من بيعت نمودند. بنابر اين نه آنكه حاضر بود (هم اكنون) اختيار فسخ دارد، و نه آنكه غائب بود اجازه رد كردن. شورى فقط از آن مهاجران و انصار است اگر آنها متفقا كسى را امام ناميدند خداوند راضى و خشنود است. اگر كسى از فرمان آنها با طعن و بدعت خارج گردد او را بجاى خود مىنشانند، و اگر طغيان كند با او پيكار ميكنند چرا كه از غير طريق مؤمنان تبعيت كرده، و خدا او را در بيراهه رها مىسازد. اى معاويه به جانم سوگند اگر با نگاه عقلت بنگرى، نه با چشم هوا و هوست، مىيابى كه من از همه در خون عثمان مبراترم، و مىدانى كه من از آن بر كنار بودهام جز اين كه بخواهى خيانت كنى و چنين نسبتى را به من بدهى، اكنون كه چنين است هر جنايتى كه مىخواهى بكن و السلام) ر.ک: ترجمهگوياوشرحفشردهاىبرنهجالبلاغه، ج 3 ، صفحهى 8-11 آیة الله مکارم شیرازی
[2] . هلالى، سليم بن قيس، كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2 ؛ ص644 2جلد، الهادى – ايران ؛ قم، چاپ: اول، 1405ق
[3] . طبرى آملى كبير، محمد بن جرير بن رستم، المسترشد في إمامة عليّ بن أبي طالب عليه السلام، ص 233 ، 1جلد، كوشانپور – ايران ؛ قم، چاپ: اول، 1415 ق
[4] . خصيبى، حسين بن حمدان، الهداية الكبرى، صص 142-144، 1جلد، البلاغ – بيروت، 1419 ق
[5] . ابن أبي زينب، محمد بن ابراهيم، الغيبة( للنعماني)،ص68، 1جلد، نشر صدوق – تهران، چاپ: اول، 1397ق
[6] ابن حيون، نعمان بن محمد، شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار عليهم السلام،ج2، ص 168، 3جلد، جامعه مدرسين – قم، چاپ: اول، 1409 ق
[7] ابن بابويه، محمد بن على، كمال الدين و تمام النعمة،ج2 ص 276، 2جلد، اسلاميه – تهران، چاپ: دوم، 1395ق
[8] ابن بابويه، محمد بن على، الخصال، ج2، ص 580، 2جلد، جامعه مدرسين – قم، چاپ: اول، 1362ش
[9] طوسى، محمد بن الحسن، الأمالي (للطوسي)، مجلس يوم الجمعة السادس و العشرين من المحرم سنة سبع و خمسين و أربعمائة 1جلد، دار الثقافة – قم، چاپ: اول، 1414ق
[10] « حَدَّثَنَا أَحْمَد بْن الْحَسَن الْقَطَّان وَ محَمَّد بْن أَحْمَدَ السّنَانيّ وَ عَليّ بْن موسَى الدَّقَّاق وَ الْحسَيْن بْن إبْرَاهيمَ بْن أَحْمَدَ بْن هشَامٍ الْمكَتّب[10] وَ عَليّ بْن عَبْد اللَّه الْوَرَّاق رَضيَ اللَّه عَنْهمْ قَالوا حَدَّثَنَا أَبو الْعَبَّاس أَحْمَد بْن يَحْيَى بْن زَكَريَّا الْقَطَّان قَالَ حَدَّثَنَا بَكْر بْن عَبْد اللَّه بْن حَبيبٍ قَالَ حَدَّثَنَا تَميم بْن بهْلولٍ قَالَ حَدَّثَنَا سلَيْمَان بْن حكَيْمٍ عَنْ ثَوْر بْن يَزيدَ عَنْ مَكْحولٍ قَالَ قَالَ أَمير الْمؤْمنينَ عَليّ بْن أَبي طَالبٍ ع لَقَدْ عَلمَ الْمسْتَحْفَظونَ منْ أَصْحَاب النَّبيّ محَمَّدٍ ص أَنَّه لَيْسَ فيهمْ رَجلٌ لَه مَنْقَبَةٌ إلَّا وَ قَدْ شَركْته فيهَا وَ فَضَلْته وَ لي سَبْعونَ مَنْقَبَةً لَمْ يَشْرَكْني فيهَا أَحَدٌ منْهمْ قلْت يَا أَميرَ الْمؤْمنينَ فَأَخْبرْني بهنَّ فَقَالَ ع إنَّ أَوَّلَ مَنْقَبَةٍ لي أَنّي لَمْ أشْركْ باللَّه طَرْفَةَ عَيْنٍ … وَ أَمَّا الْخَامسَة وَ السّتّونَ فَإنّي كنْت أصَلّي في الْمَسْجد فَجَاءَ سَائلٌ فَسَأَلَ وَ أَنَا رَاكعٌ فَنَاوَلْته خَاتَمي منْ إصْبَعي فَأَنْزَلَ اللَّه تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فيَ إنَّما وَليّكم اللَّه وَ رَسوله وَ الَّذينَ آمَنوا الَّذينَ يقيمونَ الصَّلاةَ وَ يؤْتونَ الزَّكاةَ وَ همْ راكعون»: ر.ک: ابن بابويه، محمد بن على، كمال الدين و تمام النعمة،ج2 ص 276، 2جلد، اسلاميه – تهران، چاپ: دوم، 1395ق