برآمد بامدادان، مهر انور
جهان را کسوت نو کرد در بر
تو پنداری که زرّین شاهبازی
همی گسترد در صحن فلک، پر
و یا از بهر اثبات رسالت
کف موسی همی شد ز آستین در
و یا گویی عروسی ماهرخسار
شب دوشینه بر سر داشت معجر
کنون برداشت از سر معجر خویش
جهان از طلعت او شد منوّر
و یا گویی که در این جشن فیروز
فلک افروختستي مشعل زر
و يا تا عود سوزند اندر اين بزم
سپهر افروخته زرّینه مجمر
چنین روز و چنین عید مبارک
که آمد امر «بلّغ» بر پیمبر
نبی اندر غدیر خم برافراشت
جهاز چار اشتر، جای منبر
برآمد بر فراز آن و بگرفت
به دست خویش اندر دست حیدر
همه بر گرد او گردیده انبوه
گروه بیشمار و خیل بیمر
همه تفویض کرد امر ولایت
به ابن عمّ و در معنی برادر…
ادامهي قصيده در باب تبريك عروسي و مدح افراد و اشخاص است كه از اين نوشته حذف شد.