1 – امیر المؤمنین علیه السلام در کتابهای درسی مقاطع مختلف تحصیلی امارات متحده عربی :
[عبدالحسین طالعی]

 

درونمایۀ بیشتر کتاب هایی که در زمینۀ امامت نوشته شده اند، تا حد زیادی به هم شباهت دارد؛ به گونه ای که پژوهشگر این عرصه با نگاهی شتاب زده می تواند چند کتاب را برگزیند که با مطالعۀ آنها از غالب منابع امامت بی نیاز شود.

در این میان، برخی کتابها رویکردی ابتکاری در پیش گرفته اند که آن کتاب را از دیگر کتاب های امامت کاملاً ممتاز می کند.

این کتاب های ابتکاری غالباً در پی برخورد به یک نیاز تازه یا آشنایی با فضایی جدید به شیوۀ میان رشته ای یا در پاسخ به یک پرسش روز تهیه می شوند.

نو آوری و روزآمدی که در این کتابها دیده می شود، آنها را بر سر دوراهی قرار می دهد که آیا در محتوا قصد تجربۀ فضای جدید را دارند یا در نوع عرضه نیز چنین است؟

باری، هدف از این قلم انداز، بررسی این مقوله نیست که به مجالی مستقل نیاز دارد. بلکه هدف، معرفی پژوهشی در باب امامت است که در نوع خود کم مانند است.

کتاب امام علی علیه السلام از زبان اهل سنت نوشته محمد باقر یاوری (اصفهان: انتظار سبز، 1381 ، 208 ص ) مروری است بر کتاب های درسی مقاطع مختلف تحصیلی امارات متحده عربی در مورد امام امیر المؤمنین ـ صلوات الله علیه ـ که نویسندۀ کتاب طی دو سال تدریس در دوبی در سالهای 1374 و 1375 تدوین کرده است.

برای تدوین و نگارش این کتاب، هفتاد کتاب از متون درسی دوبی بررسی شده، و از میان آنها 36 کتاب که در آنها از امیر المؤمنین علیه السلام یاد شده، مورد استفاده بوده است. فهرست این کتابها در صفحه 192 و 193 آمده است: 8 عنوان دورۀ ابتدایی، 14 عنوان دورۀ راهنمایی، 13 عنوان دورۀ دبیرستان و یک عنوان دورۀ شبانه. این متون از سال 1986 تا 1997 را در بر دارد، که برخی از آنها بیش از 17 بار چاپ شده اند. برخی از عناوین مشترک آنها چنین است: التربیة الاسلامیة، التطبیق اللغوی، تاریخ الدولة الاسلامیة.

نویسندۀ مطالب کتاب های درسی را با منابع معتبر سنیان تطبیق داده تا استناد آنها روشن شود. برای این کار، از 193 کتاب یاد کرده که نویسندگان آن متون بدانها استناد داده اند. (ص194 تا 201)

نویسنده کتاب، خود در میان این منابع، به 62 کتاب مرجع، رجوع و استناد کرده که فهرستی از آنها را در صفحات 202 تا 206 آورده است.

پس از مقدمه، مطالب کتاب در 15 فصل و یک خاتمه سامان یافته اند:

ف 1. مولود کعبه؛

ف 2. در آغوش پیامبر (دوره کودکی)؛

ف 3. فضائل و مکارم؛

ف 4. مأموریت ها و مسؤولیت ها از سوی پیامبر؛

ف 5. پیکار با دشمنان اسلام؛

ف 6. جمع آوری قرآن؛

ف 7. فصاحت و بلاغت؛

ف 8. مقام علمی و اخلاقی حضرتش؛

ف 9. خطبه ها، سخنان و اشعار؛

ف 10. همراه و همراز پیامبر از بعثت تا رحلت؛

ف 11. در دوران سه خلیفه؛

ف 12. دورۀ خلافت؛

ف 13. جمل و صفین و نهروان؛

ف 14. اشاره ای گذرا؛

ف 15. علی و فاطمه و دو فرزندشان علیهم السلام.

خاتمه. قصیده علویه منسوب به محمد عبدالمطلب و قصیدۀ کمیت.

از نکات جالب مقدمه، آمارهایی از چند کتاب معتبر تسنن است که توجه این متون به چهار خلیفه را به شیوه مقایسه ای در آنها می توان دید.

الف) مسند ابن حنبل (ج 1، ص 5 تا 252)

خلیفة اول 20 صفحه / 82 حدیث

خلیفة دوم 66 ص/ 318 ح

خلیفة سوم 30 ص/ 162 ح

امیر المؤمنین 131ص/ 821 ح

ب) تاریخ یعقوبی (ج 2 ص 127 تا 213)

خلیفة اول 12 ص

خلیفة دوم 23 ص

خلیفة سوم 16 ص

امام علیه السلام 36 ص

ج) حلیة الاولیاء ( مبتنی بر فهارس ج 11)

خلیفة اول 23 ح

خلیفة دوم 144 ح

خلیفة سوم 28 ح

امام علیه السلام 166 ح

د) مجمع الزوائد (ج 9، ص 40 تا 100)

خلیفة اول 20 صفحه / 7 باب

خلیفة دوم 19 ص / 21 ب

خلیفة سوم 20 ص / 16 ب

امام علیه السلام 45 ص / 30 ب

جدا از بررسی کیفی و محتوایی این منابع، صِرف بررسی کمّی میان این مطالب، خود نوعی مؤید بر افضلیت امام امیر المؤمنین علیه السلام است.

به هر حال، این پژوهش، یادآور خلأهای پژوهشی در حوزۀ امامت و شناخت امامان معصوم است که امید است اهل نظر این ضرورت را جدی بگیرند.

 

2  – گوشه‏اى از انحرافات عقیدتى چند تن از معروف‏ترین رجال علمى اهل سنّت (1) :

 

[علامه سید محمد علی روضاتی]

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله‏ ربّ العالمین. والصّلاة والسّلام على سیّدنا ونبیّنا محمد المصطفى وآله الطیّبین الطاهرین المعصومین ولعنة الله على أعدائهم من الأولین والأخرین.

وبعد، مقصود از تحریر این كلمات بیان گوشه‏اى از انحرافات عقیدتى چند تن از معروف‏ترین رجال علمى اهل سنّت و جماعت است به نحو اجمال و اختصار با پرهیز و اجتناب از اطناب و اكثار والله الموفق.

اینك گوییم كه در میان شاگردان عرب‏زبان ابو حامد غزالى طوسى (450 ـ 505) نویسنده كتاب مشهور احیاء العلوم و غیره، شخصى است معروف به قاضى ابن العربى (468 ـ 543) كه نام كاملش ابوبكر محمد بن عبدالله بن محمد بن عبدالله بن احمد بن العربى المغافرى است. او در شهر اشبیلیه اندلس به دنیا آمد و در نزدیكى فاس مراكش بدرود حیات گفت و در فاس به خاك رفت و پس از این درباره او گفتگو مى‏كنیم.

این ابن العربى كه همواره با الف و لام «العربى» خوانده مى‏شود به جز ابن عربى بسیار مشهور است كه او محیى الدین صاحب كتاب بزرگ فتوحات مكّیه، متولد 560 در گذشته 638، و نام كاملش ابوبكر محمد بن على بن محمد بن احمد بن عبدالله حاتمى طائى اندلسى صوفى ظاهرى فیلسوف پیشواى وحدتیان، و معروف به شیخ اكبر و ابن عربى «بدون لام» است، و بر سر زبانها گاه این یكى را ابن الاعرابى خواندند كه گویا تعریضى باشد از جانب مخالفان عقیدتى او.

وحدتیان یا اهل وحدت همانا قائلان به «وحدت وجود»اند كه صاحب كتاب لطائف الاعلام فى اشارات اهل الالهام آن را چنین توضیح داده است: «وحدة الوجود، یعنى به عدم انقسامه الى الواجب والممكن» انتهى.

حال، محیى‏الدین در این وادى آنچنان پیش رفته است كه حتى بیاناتش دستاویزى براى اهل صلیب گردیده از توجه به آراء و ظواهر سخنان او به طمع درافتاده خواسته‏اند مسأله «اقانیم» را براى مسلمین صورت حق به جانبى داده لباس حقانیت پوشانند؛ و لذا كوششى از برخى شرق‏شناسان آنچنانى در راه احیاء و ترویج آثار وى به چشم مى‏خورد تا بدانجا كه در یك اثر تازه چاپ ارمنى پیرامون افكار محیى‏الدین چنین آمده است:

«تصوّف آنچنان عامل حیاتى در اسلام است كه بدون درك برخى از عقاید و اشكال آن نمى‏توان به كُنه حیات مذهبى اسلام پى بُرد»!

سبحان الله. بَرداشت‏هاى شگفت‏انگیز مغرضانه همانند سخنان دیگر در همان اثر ضلالت‏گستر.

باز محیى‏الدین‏شناس شصت سال پیش، یعنى میگل اسین پلاثوس اسپانیایى، كشف دیگر نموده چنین نوشت كه وحدت وجود ابن عربى و آداب رایج تصوف مانند تغنّى و وجد و سماع و تصفیق «كه ابو حامد هم روا دانست» این همه از عبادات برهمنان هندو مذهب یوگا گرفته شده است2.

از این بحث وحدت كه مثنوى مولوى دكان آن است بگذریم و درباره دو نفر ابن عربى دانشمند، مطلب دیگرى گوییم:

مع الاسف این دو تن مغربى زیر تأثیر عقاید تحمیلى سیاسى دینى سلاطین اموى دیار اندلس دیده به جهان گشوده، با همه بلندى پایگاه علمى مرسوم زمان و مكانشان، به برخى مقدّسات دینى و شعائر مذهبى به سختى تاخته و در این راه كوتاهى نكرده‏اند، اگرچه قاضى ابن العربى دراین باره‏ها دست‏پرورده و پیرو مكتب ابوحامد است كه فتوا به روا بودن لعن بر شیعیان (روافض) داد و همو ابن سینا و امثال او را به صراحت كافر دانست، امّا در باب یزید بن معاویه، قاتل حضرت سیدالشهداء ـ صلوات الله علیه و آله ـ و اصحاب آن حضرت، لعن بر یزید را حرام مؤكّد گفت و اجازه جسارت به چنان پلیدى نداد، با این وصف، شاگرد غزالى یعنى قاضى یاد شده چنان رسوائى به بار آورد كه به قول مشهور «رحم الله النبّاش الأوّل»، وى گوید: «جنگ‏كنندگان با حسین بن على و كشندگانش او را با شمشیر جدّش رسول خدا كشتند!»

نیز گوید: «جناب امام احمد حنبل در كتاب الزهدش یزید بن معاویه را در گروه زاهدان صحابه و تابعین قلمداد كرده است».

و باز هم پا فراتر نهاده گوید:

«شگفتا كه مردم از ولایت بنى‏امیّه گریزانند حالى كه رسول خدا نخستین كسى بود كه براى بنى‏امیّه عقد بیعت ولایت فرمود»!

البته در اظهار این گونه سخنان شگفت عوامل و هدف‏ها متفاوت است، ابوحامد و شاگردش به سبب وابستگى به دربارها و ارباب قدرت زمان كه با تكیه بر آنها به عزّت ظاهرى و ریاست چند روزى مى‏زیستند و به ناچار به خاطر حمایت و دفاع از آنان با عقاید مخالفانشان كه باطنیان یا اسماعیلیان بودند نبرد مى‏كردند، و در اظهار دشمنى با آنها كار را به جایى مى‏رسانیدند كه به مقدّسات عالیه، یعنى حریم امامان معصوم نیز بى‏باكانه اهانت روا مى‏داشتند و جانب دشمنان را مى‏گرفتند!

ابوحامد با بیشتر شاهان سلجوقى و وزرایشان و با خلفاى عباسى و درباریانشان حشر و نشر داشت كه احتیاج به توضیح نیست، و ابن العربى را امام ابو عبدالله بن مجاهد زاهد اشبیلى مدّتى به درسش حاضر شد و ناگهان ترك نمود و از او بُرید، بدین علّت كه او اگرچه مدرّس خوبى است امّا همیشۀ اوقات، چارپایش درب مدرس حاضر و منتظر بود تا او را به نزد سلطان ببرد!

این چند كلمه درباره ابن العربى و استادش ابوحامد غزالى.

امّا محیى‏الدین كه او نیز از دست آموزان افكار غزالى بود و محمد بن خالد صدفى احیاء را برایش مى‏خواند، و خود استاد و پدرخوانده صدرالدین قونوى دوست مولوى صاحب مثنوى (هر دو متوفى به سال 672) است، او به اقتضاى زمان و ضعف و ناتوانى حكمرانان، خود به استقلال تمام، لواى قطبیّت و پیشوایى برافراشت و در نظم و نثرش ادّعاى «خاتم ولایت مطلقه» بودن اظهار كرد و با الهام گرفتن از ابن سینا كه در بحث «رأس الفضائل» اشاره به مقام خلیفة اللهى دارد، خود را «خلیفة الله» خواند، و با اینكه در حوالى چهل سالگى در فتوحاتش سخنان ارزشمندى پیرامون مقام والاى حضرت امیرالمؤمنین ـ صلوات الله وسلامه علیه ـ نوشت، امّا در كتاب فصوصش كه سى سال پس از آن زمان تألیف كرد به كلّى نصّ نبىّ اكرمصلی الله علیه وآله و سلم را در باب خلافت بلافصل آن حضرت اِنكار نمود، و پیش از آن هم شیعیان آن حضرت را این چنین اهانت و جسارت كرد كه گفت: «رجبیّون اولیاء بزرگوارى هستند كه در عالم كشف و شهود رافضیان را به شكل خنزیر مى‏بینند»!

اینك سخنى از شمس تبریز باید شنید: شمس گوید كه محیى‏الدین گهگاه ركوع و سجودى مى‏كرد ولى پیرو شریعت نبود! شمس روزى سخن از حالات ابن عربى مى‏گفت و این كه او همى خطاهاى دیگران را به اسم و رسم برمى‏شمرد، و شمس نیز اشتباهاتش را به رخش مى‏كشید و او مى‏گفت: «فرزند، تازیانه مى‏زنى قوى»!

شمس، این شخص را كه به گمان خود «خاتم ولایت مطلقه» و بسیار سرِ خود معطّل بود، پس از وقوف بر احوال و اطوارش نپسندید و رها كرد و رفت تا به جلال الدین محمد بلخى پیوست و آن چنان در ملاى روم اثر گذاشت كه گویند: «مولانا او را از ذات بارى تفریق نمى‏كرد»! و این است عین حكایت شمس براى مولوى:

وقت‏ها شیخ محمد [یعنى محیى‏الدین صاحب فتوحات] سجود و ركوع كردى و گفتى بنده اهل شرعم، امّا متابعت نداشت! مرا از او فائده بسیار بود، امّا نه چنانك از شما، از آنِ شما بدان نماد!

بارى، افكار و آراء ابن عربى بخصوص داعیه‏دارى عظیم و به سوى خودخوانى و برترى‏جویى او را كه شمس تبریزى پیام‏آور آن بود، زیركانه جلال‏الدین محمد بلخى به كار گرفت و آنچه را كه پسندید به زبان شیواى پارسى درآورد. و الفاظى چون مرشد، ولى، قطب، امام و نظائر آنها را در سراسر آثارش به همان منظور استعمال كرد و در نظم و نثرش به رشته تحریر و تقریر كشید و ادّعاى خاتمیت محیى‏الدین را رد كرد تا آن باب را براى خود و پس از خود مفتوح نگه دارد، چنانكه گفت:

پس به هر دورى ولیّى قائم است

تا قیامت آزمایش دائم است

پس امام حىّ قائم آن ولى است

خواه از نسل عمر خواه از على است

مهدى و هادى وى است اى راه‏جو

هم نهان و هم نشسته پیش رو

یعنى خود ایشان! كه البته این ابیات هم ردّ بر ابن عربى و خاتم‏الولایه بودن اوست و هم ردّ بر مهدویت شیعه، هر دو با هم!

حال كه سخن بدینجا رسید، اضافه كنیم كه برخى آراء و افكار غلط و خطاهاى فاحش دیگر نیز از متقدمان بر مولوى در مكتب او راه یافت، چنانكه از باب نمونه اظهارات غزالى و شاگردش قاضى ابن العربى در باب فاجعه كربلا و وقعه جانگداز عاشورا به این شكل در كلام بلخى پدیدار گشت كه شهادت حضرت سیّدالشهداء ـ صلوات الله وسلامه علیه ـ را كه موجب حزن و اندوه و تعزیت جن و انس و اولین و آخرین است مایه شادمانى دانست:

چون كه ایشان خسرو دین بوده‏اند

وقت شادى شد چو بشكستند بند

بر دل و دین خراب ات نوحه كن

كه نمى‏بیند جز این خاك كهُن

روح سلطانى نزندانى بِجَست

جامه چه دارئیم وچون خائیم دست

یعنى امام حسین ـ علیه الصلاة والسلام ـ خسرو دین بود و چون از بند حیات مجازى رهایى یافت و به سراى جاودانى شتافت، كنون براى ما هنگام شادى و شادمانى است و عاشورا همواره روز جشن و احتفال و تبرّك خواهد بود (توجیه سنّت بنى‏امیّه و دشمنان)، نه آنكه مجلس عزا به پادارند و ندبه كنند و نوحه سرایند و بر شهادت آن حضرت بگریند و مویه نمایند، این خیل عزاداران جملگى كورباطنان و ظاهر بینانند، نه پاكى دل دارند نه پارسایى دین، همین و همین!

در این باره آنچه بیشتر مایه شگفتى است اینكه همان قاضى ابن العربى با آن جسارت بزرگش، مع ذلك، درباره عزاى شهادت آن حضرت ایرادى ندارد بلكه گوید: «تا دنیا بپاست حزن و اندوه همگانى براى پسر دختر پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم رواست».

این سخنى است مطابق با اصل فطرت انسانى و لذا از خود حضرت سیدالشهداء علیه السلام آمده است كه فرمود: «أنا قتیل العَبرة لایذكرنی مؤمن إلا استعبر»، و چه خوش سروده است شاعر:

روزى كه گِل آدم و حوّا بِسرشتند

در نام حسین بن على گریه نوشتند

بارى، در همین زمینه‏ها بیفزاییم كه به هنگام ظهور دولت صفوى دانشمند سنّى مذهب متعصّب پرجوش و خروشى در بلاد عربى پدیدار گشت كه به ابن حجر مكّى معروف و نام و نسبش ابوالعباس شهاب الدین احمد بن محمد بن على بن حجر هیتمى سعدى انصارى (909 ـ 974) و كتابش صواعق محرقه را براى آتش زدن دل‏هاى شیعیان تألیف كرد كه بسى معروف و مشهور و چند بار در مصر و غیره چاپ شد و دست به دست گردید.

این متعصّب یكجا پس از آوردن سخن غزالى پیرامون یزید، مضمون مطالب ابن العربى را نیز درباره حضرت سیدالشهداء علیه السلام و شهادت آن حضرت نوشته و از كلمات شقاوت آثار او بدنش لرزیده و گوید: «یقشعرّ منه الجلد»! سپس اعتقاد آنان را در این باره‏ها باطل محض دانسته است!

شگفتى دیگر این كه بر خلاف آنچه ابن العربى از كتاب زُهد احمد حنبل [نقل كرده] مبنى بر این كه یزید در زمره زاهدان صحابه و تابعان بود، این ابن حجر متعصّب در چند جا از همان جناب احمد آورده است كه او یزید را كافر مى‏دانست!

سبحان الله! كدام یك راست مى‏گویند!

در این زمان حاضر ما هم كتابى در سطحى وسیع به چاپ رسیده است كه عنوانش چنین است: « حقائق عن امیر المؤمنین یزید بن معاویة، المكتبات المدرسیّة، وزارة المعارف، المملكة العربیّة السعودیة»!

این سخن پایان ندارد خیز زید

بَر بُراق ناطقه بر بند قید

اللهمّ صلّ على محمد وآل محمد الطیّبین الطاهرین و ضاعف اللهمّ عذابك وهوانك وخذلانك على أعدائهم أجمعین من اةن الى قیام یوم الدین (آخر ذى‏حجة 1407).

 

 

3 –  رساله‌ای در مناقب امیر المؤمنین از گنجینه خطوط محمد بیکا :

 

[عبدالحسین طالعی]

یکی از مجموعه های ارزشمند مخطوط، مجموعه ای است که به نام جامع آن ـ که در قرن دوازدهم می زیسته ـ به «گنجینه خطوط محمد بیکا» شهرت یافته است. نسخۀ خطی آن به شماره 14190 در کتابخانۀ مجلس موجود است که در فهرست کتابخانه مجلس (ج 38، ص 251) به بعد معرفی شده و عکسی از آن در مؤسسه کتابشناسی شیعه وجود دارد.

یکی از رسائل این مجموعه، رساله ای است مختصر در مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام از نویسنده ای ناشناس که در سال 1115 نوشته است. چاپ این رساله، سببی است برای یاد کردی از عالِمی گمنام، و عرض ادبی است به آستان مقدس امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ضمن آنکه نمونه ای از نثر قرن دوازدهم را در آن می توان دید. والحمد لله أوّلاً وآخراً.

رساله در مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام :

از: ناشناس. (تألیف در 1115)

بسم الله الرحمن الرحیم

ةلی گرانبهای الفاظ و معانی، و جواهر ثمینة مضامین و مبانی را نور و بها و آب و رنگ و ضیا، بعد از حمد و سپاس خداوند یکتایی که در بحر زخّار حکمت بالغه اش نفوس غوّاصان لجج غامرة حقایق معرفت غریق و دم به خود دزدیده و از قلل شامخة قدرت کامله اش قدم همّت بلند فکرتان اوج دقایق شناخت، کوتاه و کشیده است.

بلندی بخشِ هر همّت بلندی

به پستی افکنِ هر خودپسندی

پدیدآرندة هر انس و جانی

اثرهای زمینی و آسمانی

تعالی الله، زهی قیّوم دانا

توانایی دهِ هر ناتوانا

و پس از نعت رسول معجز نمایی که لعل و یاقوت از عزّت تسبیح سنگ ریزه در دست مبارکش تا قیامت، سرخ رو خجل، وطلای مهر از بیم شقّ قرص سیم ماه به انگشت همایونش در صفره وجل است.

شرف گوهر بنی آدم

وز شرف سرور همه عالم

احمد مرسل آن خلاصة کون

مغفرت خواهِ عام و خاصّة کون

همه هستی طفیل واو مقصود

او محمد، رسالتش محمود

از ذکر منقبت لؤلؤ لالای صدف امامت و ولایت و گوهر یکتای عِقد عَقد اخوت و وصایت است که نقد مهرش اگر سرمایة بازرگان وجود نمی بود، به امید سود، اختیار سفر از ممکن غیب نمی کشید. امید از تفضلات بی منتهای الهی که بر وفق خواهش از آن ثواب بهرهمند گردد:

حدیث اول:

در تفسیر ثعلبی مذکور است که از سفیان بن عیینه پرسیدند که قول پروردگار تعالی شأنه: {سأل سائل بعذاب واقع} در شأنِ کِه نازل شده؟ گفت: به تحقیق که سؤال کردی مرا از مسأله ای که سؤال نکرده بود مرا از آن مسأله کسی پیش از تو. و گفت: روایت شده است که آنگاه که رسول خداصلی الله علیه وآله و سلم در غدیر خم بود، ندا کرد مردم را. پس جمعیت کردند و گرفت دست علی علیه السلام را، و فرمود که :«هر کس من مولای اویم پس علی مولای اوست».

پس شایع شد این خبر در همة شهرها تا رسید به حرث بن نعمان فهری. پس سوار شد بر شتر خود، و شتافت به جانب رسول خداصلی الله علیه وآله و سلم، تا وارد ابطح شد. پس فرود آمد از شتر، و شتر را خوابانید، و پای آن را بست، و آمد نزد رسول خداصلی الله علیه وآله و سلم، در حالی که آن حضرت با جمعی از بزرگان اصحاب نشسته بودند.

پس گفت: یا محمد! امر کردی ما را از جانب پروردگار که شهادت دهیم که نیست خدایی مگر الله، واینکه تو پیغمبر خدایی، پس قبول کردیم از تو. و امر کردی ما را که در پنج وقت نماز بگزاریم، پس قبول کردیم از تو. و امر کردی که یک ماه روزه بداریم، پس قبول کردیم از تو. و امر کردی ما را که حج خانة خدا کنیم، پس قبول کردیم از تو. پس راضی به اینها نشدی تا بلند کردی دو بازوی پسر عمّ خود را، و زیادتی دادی او را بر ما، و گفتی: «هر کس من مولای اویم پس علی مولای اوست». آیا این سخنی است که از پیش خود گفتی یا از جانب خداست؟

پس آن حضرت فرمود که: «قسم به ذات آن کسی که نیست خدایی مگر او، که این به امر خداست جلّ شأنه». پس حارث بن نعمان باز گردید به جانب شتر خود و می گفت: خداوندا! اگر آنچه محمد می گوید حق است، پس بباران بر ما سنگی از آسمان یا بیاور ما را عذابی درد رساننده. پس نرسید به شتر خود، تا آنکه انداخت خدای جل شأنه بر او سنگی. پس بر فرق سر او خورد و بیرون رفت از مقعد او، وکشت او را. و نازل ساخت خدای تبارک و تعالی این آیه را که: {سأل سائل بعذاب واقع * للکافرین لیس له دافع}؛ یعنی: سؤال کرد سؤال کننده عذابی را که واقع است برای کافران، و نیست برای آن دفع کننده ای.

حدیث دوم :

در کتاب مناقب ابی الحسن ابن المغازلی از انس بن مالک مروی است که چون روز مباهله در رسید، برادری انداخت رسول خداصلی الله علیه وآله و سلم میان مهاجرین و انصار، و علی علیه السلام ایستاده بود و آن حضرت می دید او را، و می دانست جای او را، و برادری نینداخت میان او و احدی. پس روانه شد علی علیه السلام با دیدة گریان. پس رسول خداصلی الله علیه وآله و سلم طلب کرد آن جناب را، و فرمود که: «چه شد ابوالحسن»؟ گفتند که رفت با دیدة گریان. پس فرمود که: «برو ای بلال، و بیاور علی را به نزد من». پس رفت بلال به سوی علی بن ابی طالب علیه السلام، و حال آنکه آن جناب داخل خانة خود شده بود و فاطمه علیها سلام به او گفته بود که: «چه چیز تو را به گریه درآورده است که خدای تعالی هرگز نگریاند چشمهای تو را»؟ و آن جناب فرموده بود که: «ای فاطمه! برادری انداخت رسول خداصلی الله علیه وآله و سلم میان مهاجرین و انصار، و من ایستاده بودم، می دید مرا و می دانست جای مرا، و برادری واقع نساخت میان من و کسی». پس فاطمه ـ علیها الصلاة والسلام ـ گفت که: «خدای تعالی اندوهگین نکند تو را، بسا باشد که آن حضرت ذخیره کرده باشد تو را برای برادری خود». در این حال، رسید بلال و گفت: یا علی اجابت کن امر پیغمبر راصلی الله علیه وآله و سلم، و بیا نزد او. پس آمد علی علیه السلام به خدمت آن حضرت. پس آن حضرت فرمود که:« چه چیز تو را به گریه درآورده یا اباالحسن»؟ آن جناب گفت: «یا رسول الله! برادری انداختی میان مهاجرین و انصار، و من ایستاده بودم، می دیدی مرا و می دانستی جای مرا، و برادری نینداختی میان من و کسی».

پس آن حضرت فرمود که: «ذخیره کردم تو را برای خودم. آیا خوشحال نمی کند تو را که برادر پیغمبر خود باشی»؟ آن جناب گفت: «بلی، یا رسول الله، و کجاست از برای من این مرتبه»؟

پس آن حضرتصلی الله علیه وآله و سلم گرفت دست علی علیه السلام را و بالا برد بر منبر و گفت: «خداوندا! به تحقیق که این از من است و من از اویم. آگاه باشید! به تحقیق که این از من به منزلة هارون است از موسی. آگاه باشید که هر کسی من مولای اویم پس این علی مولای اوست».

گفت انس که: بازگردید علی علیه السلام خوشحال، و از عقب او روان شد عمر بن الخطاب و گفت: به به مر تو را ای ابوالحسن، صبح کردی مولای من و مولای هر مسلمانی.

تمّ الحدیث، والحمد لله أوّلاً وآخراً.

حسب الأمر و خواهش جناب فضایل مآب مفاخر انتساب مظهر کمالات صوری و معنوی، مورد فیوضات موهبی و مکتبی، صاحب این سفینه و جامع این مجموعه حاجی محمد بیکا، بلغه الله تعالی غایة ما یتمنّاه فی الدارین. به تاریخ جمعه ثانی شهر جمیدی الثانیه سنة 1115، تسوید صفحات بیاض نمود.

ملتمس از ناظران با بینش آن است که به چشم مناظره در آن ننگرند و از عین اغماض دیدة اصلاح بر آن افکنند که سهو و خطا، لازمة ذات انسانی و غلط و نسیان سرشتة طبیعت آدمی است إلا من عصمه الله تعالی.

 

 

4  – نِکاتی دربارۀ دعای قنوت شبانۀ امیرالمومنین علیه السلام :

 

[علی لباف]

نکتۀ اوّل :

شیخ ابو السعادات أسعد بن عبدالقاهر اصفهانی (ره) (زنده در سال 635ق) در کتاب رَشحُ الوَلاء فی شرح الدعاء این دعا را شرح کرده است.(3)

علّامه سیّد محسن امین (ره) در أعیان الشیعة4 به معرّفی شخصّیت علمی شیخ ابو السعادات پرداخته و با وصفهایی همچون عالم، فاضل، جلیل، و محقّق از وی تجلیل نموده و به تألیف این کتاب توسّط شیخ ابو السعادات تصریح کرده است.

شیخ ابوالسعادات (قدس سره) از بزرگانِ حدیث و از مَشایخ جمال العارفین، سیّد بن طاووس حلّی (رضی الدین علی) می باشد.5 شایان ذکر است که سیّد بن طاووس (قدس سره) نسخه ای از این شرح را در اختیار داشته و در کتاب الیقین(6) با استناد به این شرح، حدیثی را نیز نقل کرده است.

سیّد بن طاووس (قدس سره) در سال 635 قمری در شهر بغداد، محضر جناب شیخ ابوالسعادات (قدس سره) را درک نموده و از ایشان اجازۀ حدیث دریافت کرده است.(7)

نکتۀ دوم :

عالم جلیل القدر شیخ تقی الدین ابراهیم کفعَمی  از عالمانِ بلند آوازۀ جبل عامل لبنان، در سال 895 ق با مراجعه به بیش از 239 منبع و مأخذ، کتاب جُنّة الأمان الواقیة مشهور به مِصباح کفعمی را تألیف کرده است.

وی این دعا را در کتابش نقل کرده و در حواشی آن، جهت شرح برخی فرازهای این دعا، به بخش هایی از کتاب رَشحُ الوَلاء اشاره و استناد نموده است.

از نکات قابل توجّه دربارۀ کتاب مِصباح کفعَمی آن است که:

مولّف در دوران اقامتش در نجف اشرف، به گنجینۀ کتاب های موجود در خزانۀ کتابخانۀ حرم امیرالمؤمنین علیه السلام دسترسی داشته است.(8)

مولّف در ابتدای این اثر گران قدر (چاپ سنگی، صفحۀ 4) تصریح می فرماید که: «مطالب این کتاب را از منابع و مآخذ مورد اعتماد جمع آوری نموده ام».

بی تردید، شهادت دادنِ این عالم بلند آوازۀ جهان تشیّع به اعتبارِ منابعِ مورد استفاده اش در تألیف کتابِ مصباح، در «وثوق به صدور» این دعا، بسیار حائز اهمیّت است.

نکتۀ سوم :

علّامۀ مجلسی در بحارالأنوار(9) تصریح دارد که: «این دعا در میان شیعیان شهرتی فراگیر دارد».

بی تردید، اگر این دعا از «وثوق صدوری» نزد علمای شیعه برخوردار نبود، هرگز به چنین مرتبه ای در میان شیعیان دست نمی یافت.

نکتۀ چهارم :

شیخ اعظم، مرتضی انصاری(ره) ـ که حوزه های علمیّه شیعه وامدار کتاب های رسائل و مکاسب اوست، ذیل بحثی فقهی در«کتابُ الصلاة»(10) به انتساب این دعا به امیر المومنین علیه السلام تصریح دارند.( =…کدعاء صنمی قریش الذی کان یقنت به امیرالمومنین علیه السلام)

نکتۀ پنجم :

کتاب شناس بلند آوازۀ جهان تشیّع مرحوم شیخ آغا بزرگ تهرانی در کتاب الذّریعة (مجلّدات11و13) بیش از ده کتاب را برمی شمرد که در شرح این دعا به رشته تحریر درآمده اند:

همچنین در الذّریعة(11) تصریح می نمایند که:

دعای صنمی قریش، همچون دعاهای ابوحمزه، جوشن، سِمات، مَشلُول و کمیل از زمرۀ ادعیّۀ معروفه (شناخته شده) است که عالمان امامیّه به شرح آن پرداخته اند.

نکتۀ ششم :

شهید ثالث قاضی نورالله شوشتری در اِحقاق الحق(12) به این دعای امیرالمؤمنین علیه السلام استناد فرموده و فرازهایی از آن را نیز نقل کرده است.

آیةالله مرعشی نجفی (ره) در پارقی شمارۀ 2 از همین صفحه، به حصولِ اطمینان به صدور این دعا به دلیلِ اعتماد بزرگان شیعه به این دعا و نقل نمودنِ آن در کتاب هایشان، تصریح می فرماید: «وبالجملة صدور هذا الدعاء ممّا یطمئن به، لنقل الأعاظم إیّاها فی کتبهم و اعتمادهم علیها».

 

 

5 – مروری بر کتاب «حدیث الثقلین» :

 

[عبدالحسین طالعی]

در سال 1422 کتاب حدیث الثقلین (تحقیق و نشر قم: مدرسه باقر العلوم علیه السلام) انتشار یافت که در نوع خود کاری ابتکاری و جامع به شمار می آید. این یادداشت، مروری است بر مباحث این کتاب که امید است اهل تحقیق را به کار آید، و ضرورت رجوع به این کتاب را در پژوهش های مربوط به امامت، یادآور شود.

توضیح این که در این کتاب، حدیث ثقلین به 587 روایت بر اساس 180 کتاب از کتب عامّه (فهرست آنها در صفحات 557 تا 572) از 63 صحابی و تابعی (فهرست آنها در صفحات 503 تا 507) نقل شده است. در خلال این روایات، 41 آیه نیز تفسیر شده (فهرست آنها: ص 443 ـ 448) که وجهة قرآنی این کتاب را نشان می دهد.

اول. مکانهای صدور حدیث :

1 – بعد از محاصرة طائف؛

2 – بعد از بازگشت از طائف؛

3 – حجة الوداع [در کنار زمزم/ در عرفات / در مسجد خیف]؛

4 – در غدیر خم؛

5 – در مدینه [مسجد/ خانه پیامبر] (ص 23 ـ 26)؛

دوم. زمانهای صدور حدیث :

1 – حجة الوداع ـ روز عرفه؛

2 –  حجة الوداع ـ روز غدیر؛

3 – اواخر عمر. (ص 29 ـ 30)؛

4 – بعد از فتح مکه (ص 33).

سوم. نکات در الفاظ حدیث :

1 – إنّی قد ترکت فیکم/ تارک فیکم/ خلّفت فیکم/ مخلّف فیکم/ (ص43 ـ66)؛

2 – اوصیکم بکتاب الله وعترتی (ص 67 ـ 68)؛

3 – اتمام حجت:

الف) وقد قدّمت إلیکم القول معذرة الیکم (ص 70)؛

ب) ألا هل بلّغت؟ اللهمّ اشهد! فلا ترجعوا بعدی کفّاراً، یضرب بعضکم أعناق بعض (ص 70 ـ 72)؛

ج) فما أنتم قائلون؟ (ص 72 ـ 73)؛

د) فانظروا کیف خلّفتمونی فیهما (ص 73 ـ 74)؛

هـ) وأنا أشهد (ص 75).

چهارم. اوصاف مشترک در ثقل :

1 – انّهما الثقلان (ص 79 ـ 94)؛

2 – انهما خلیفتان للنبی (ص 94 ـ 100)؛

3 – مثلهما مثل سفینة نوح (ص 101 ـ 102)؛

4 – عدم افتراقهما أبداً:

الف) خبر دادن پیامبر از عدم افتراق آنها (ص 103 ـ 126)؛

ب) دعای پیامبر به عدم افتراق آنها (ص 127 ـ 130)؛

ج) خداوند عهد کرده و وعده داده به عدم افتراق آنها (ص 131 ـ 132)؛

د) خدای تعالی خبر داده به عدم افتراق (ص 133 ـ 139).

1 – هیچگاه منقضی و زائل نمی شوند (ص 140 ـ 142).

پنجم. واجبات امت در برابر دو ثقل :

1 – أخذ: ان أخذتم به لن تضلّوا (ص 145 ـ 149)؛

2 – تمسّک: إن تمسّکتم به …. (ص 150 ـ 157)؛

3 – متابعت: لن تضلّوا ان اتبعتموهما (ص 158 ـ 160)؛

4 – اعتصام: لن تضلّوا بعدی ان اعتصمتم به (ص 160)؛

5 – تقدّم و تأخّر از آنها جایز نیست: لا تتقدموهما فتهلکوا، ولا تفتروا عنهما فتهلکوا. (ص 161 ـ 162)؛

6 – یاری آنها: ناصرهما لی ناصر و خاذلهما لی خاذل (ص 162).

ششم. چگونه جانشین پیامبر در مورد دو ثقل باشیم؟ :

فانظروا کیف تخلفونی فیهما؟ (ص 163 ـ 168) و مشابه آن پنج لفظ

هفتم. ثمرات متابعت کتاب و عترت :

1 – اعتصام از ضلالت (ص 171 ـ 180)؛

2 – اعتصام از عمی وزلل: لن تعمی أبصارکم، ولن تضلّ قلوبکم، ولن تزلّ اقدامکم (ص 181)؛

3 – اعتصام از هلاکت (ص 182).

هشتم. سؤال و جواب دربارة ثقلین :

1ـ سائل کیست؟

الف) خدا درباره آنها می پرسد: إن الله سائلکم کیف خلفتمونی (ص 185)؛

ب) پیامبر دربارة آنها می پرسد: انی سائلکم / انی سألتکم / و…. (ص 186 ـ 190)؛

2ـ مسؤول کیست؟

الف) شخص پیامبر: إنی مسؤول وأنتم مسؤولون (ص 190)؛

ب) امت: إنّکم مسؤولون (ص 191 ـ 192).

نهم. ثقلین در قیامت :

1ـ شناساندن حوض کوثر و ویژگی های آن (ص 195 ـ 200)؛

2ـ کتاب و عترت توأماً بر حوض وارد می شوند (ص 200 ـ 202)؛

3ـ کتاب و عترت توأماً بر حوض وارد می شوند مانند این دو انگشت من (ص 203)؛

4ـ مردم در کنار حوض بر پیامبر وارد می شوند. (ص 204 ـ 206)؛

5ـ در آنجا خداوند، از مردم می پرسد: کیف خلفتمونی فی کتاب الله وأهل بیتی؟ (ص 207)؛

6ـ پیامبر نیز از مردم می پرسد. (ص 208 ـ 210)؛

7ـ بعضی از اصحاب پیامبر در آنجا مفقود هستند و هر چه دنبال آنها می گردند، پیدایشان نمی کنند، مانند گمشده ها. (ص 211)؛

8ـ پیامبر، سراغ آن اصحاب را می گیرد. می فرماید: یا رب أصحابی أصحابی! گفته می شود: اینها پس از تو بدعت گذاشتند و دین تو را تغییر دادند. (ص 212 ـ 213)؛

دهم. اوصاف قرآن در حدیث ثقلین :

1ـ ثقل اکبر یا ثقل اعظم (ص 219 ـ 224)؛

2ـ هدایت و نور در آن است. (ص 225 ـ 228 و 236 ـ 240)؛

3ـ حبل الله حبل محدود من أسماء إلی الأرض (ص 229 ـ 233)؛

4ـ من اتّبعه کان علی الهدی (ص 229 ـ 233)؛

5ـ سبب بین الله وخلقه. (ص 234 ـ 236).

یازدهم. وظایف امت در برابر قرآن :

1ـ تمسک به قرآن (ص 244 ـ 250)؛

2ـ اخذ به قرآن (ص 251 ـ 260)؛

3ـ پیروی قرآن. (ص 261 ـ 264)؛

4ـ جایگزینی برای آن نجویید (ص 265)؛

5ـ به محکم آن عمل کنید و به متشابه آن ایمان بیاورید. حلال آن را حلال و حرام آن را حرام بدانید (ص 265).

دوازدهم. ثمرات پیروی از قرآن :

1ـ هدایت (ص 269 ـ 272)؛

2ـ ترک قرآن موجب ضلالت می شود (ص 273 ـ 274)؛

3ـ اعتصام از ضلالت (ص 275)؛

4ـ اعتصام از لغزش (ص 276)؛

5ـ اعتصام از ذلّت (ص 276)؛

6ـ اعتصام از زوال (ص 276)؛

سیزدهم. تأکید پیامبر بر قرآن (ص 279 ـ 283) :

چهاردهم. تعابیر از عترت در حدیث ثقلین :

1ـ عترت (ص 289 ـ 297)؛

2ـ اهل البیت (ص 298 ـ 304)؛

3ـ اهل البیت والعتره. (ص 305 ـ 317)؛

4ـ نسبی / نسبتی (ص 318)؛

پانزدهم. صفات عترت در حدیث ثقلین :

1ـ ثقل اصغر (ص 321)؛

2ـ ثقل دیگر (ص 322)؛

3ـ خاصة النبی وحامّته (ص 322)؛

4ـ مانند سفینة نوح هستند. (ص 323)؛

5ـ مانند باب حطّه هستند. (ص 324)؛

6ـ اولی الناس بالمؤمنین (ص 324 ـ 325)؛

7ـ اعلم الناس (ص 325)؛

8ـ حجة الله علی خلقه (ص 326).

شانزدهم. تأکیدات پیامبر در مورد عترت :

1ـ در مورد عترت به شما سفارش می کنم (ص 329 ـ 332)؛

2ـ خدا را در مورد عترت و اهل بیتم به یاد شما می آورم (ص 333 ـ 347).

هفدهم. وظایف امت در برابر عترت :

1ـ به آنها تعلیم نکنید چون اعلم الناس هستند (ص 351)؛

2ـ بر آنها سبقت و تقدم نجویید و از آنها باز نمانید که هلاک و گمراه می شوید (ص 352 ـ 355)؛

3ـ آنها را نکشید. لا تقهروهم ولا تقصروا عنهم (ص 355)؛

4ـ از آنها فرا گیرید (ص 356)؛

5ـ خدا را در مورد اهل بیت و حقوق آنها یاد کنید (ص 357 ـ 364)؛

6ـ توصیه کنید که با آنها به خیر رفتار شود. (ص 364).

هیجدهم. ثمرات اتباع عترت :

1ـ نجات (ص 367)؛

2ـ اعتصام از هلاکت و ضلالت (ص 367 ـ 369).

نوزدهم. امیرالمؤمنین علیه السلام :

1ـ علی مع القرآن والقرآن مع علی (ص 396 ـ 400)؛

2ـ علی مع الحق والقرآن، والقرآن والحق مع علی (ص 397 ـ 398 و400)؛

3ـ علیّ سیّد العرب (ص 401)؛

4ـ اخو الرسول و وزیره و وارثه (ص 401)؛

5ـ ترد علی الحوض رایته … فیبیضّ وجهه ووجوه أصحابه. (ص 402)؛

6ـ ولی المؤمنین / مولی المؤمنین (ص 405 ـ 413)؛

7ـ خلیفة النبی فی أمّته (ص 413).

بیستم. وظایف مردم در برابر امیرالمؤمنین علیه السلام :
1ـ او را ولیّ خود بدانید (ص 417 ـ 420)؛
2ـ به او اخذ و تمسّک کنید (ص 421 ـ 422).
بیست و یکم. ثمرات پیروی از امیرالمؤمنین علیه السلام :
1ـ هدایت، و حفظ از ضلالت (ص 425).
بیست و دوم. نکات دیگر :
1ـ احتجاج امیر علیه السلام به حدیث ثقلین در روز شورا (ص 429 ـ 438)؛
2ـ بیان جناب ام سلمه به مولی ابی ذر در جنگ جمل (ص 121 تا 123 و396).

 

 

6 – معرفی سه کتاب چاپ مصر در پانزده سال اخیر، دربارۀ اهل بیت علیهم السلام :

[عبدالحسین طالعی]
محبت اهل بیت علیهم السلام نه مرز مکان می شناسد و نه محدودة زمانی. در هر دورۀ زمانی و در هر گوشة مکانی، می توان نشانه هایی از آن یافت. گرچه در تغییر حدود و ثغور آن اختلاف باشد، و «هر کسی به زبانی سخن از وصف آن بگوید»، ولی نقطة اشتراک همگان، فضائل اهل بیت علیهم السلام، به ویژه انتساب آن بزرگواران به پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم است، که فضیلت بزرگی به شمار می آید.

باری، یکی از این مکانها که در زمینة محبت اهل بیت علیهم السلام، کارنامه ای بس درخشان دارد، مصر است. طبیعی است که مکاتب اهل تسنن، با تفسیر خاصّ خود از اهل بیت پیامبر، محبت قلبی خود را ابراز می دارند، و بر آن تأکید می ورزند. کاهش پیوندهای فرهنگی میان ایران و مصر در سال های اخیر، سبب شده که مردم ما ـ و حتی خواصّ آنها ـ کمتر در مورد «تجلّی محبت مصریان به اهل بیت در کارنامه تألیف و نشر»، آگاهی داشته باشند. نگارندة کمترین نیز ـ که در شمار عوام است ـ از این قاعده، مستثنی نیست.
به تازگی در رجوع به مجموعه ای که استاد محقق کتابشناسی جناب حسین متقی، در شمار کتابهای تخصصی مربوط به حضرت سید الشهداء علیه السلام برای کتابخانۀ حسینیۀ اعظم زنجان خریداری می کن د، چند کتاب چاپ مصر دیدم که از سال 1999 میلادی تاکنون چاپ شده، و همه دربارة اهل بیت علیهم السلام است. بدین روی، تصمیم گرفتم در یادداشتی کوتاه سه کتاب از آنها را بشناسانم، باشد که نظرهای بیشتری به این موضوع مهم جلب شود.
این یادداشت در فرصتی بس کوتاه نوشته شد. بدین روی، در معرفی هر کتاب، فقط به نکاتی پرداختم که در نظر قاصر، بارز می نمود، و تفصیل به فرصتهای دیگر موکول می شود.
این نکته شایان ذکر است که حدود بیست سال پیش، علاوه محقق ذوفنون مرحوم آیة الله سید عبدالعزیز طباطبایی، کتابی تحت عنوان أهل البیت فی المکتبة العربیة نگاشت و در آن 865 کتاب مستقل به زبان عربی، از آثار اهل تسنن را شناساند که مختص اهل بیت علیهم السلام است.
این کتاب پر نفع و فایده، به مستدرک هایی نیاز دارد که در هر زمان روز آمد شود، چه در حیطة زبان عربی که کتابهای مختلف پیوسته منتشر می شود، و فهارس که نسخه های خطی را شناسانده نیز به طور مستمر انتشار می یابد؛ و چه در حیطة زبان های دیگر، که اساساً محقق طباطبایی بدان نپرداخته است.
نگارنده، در زمینة دوم، فهرستی تهیه کرد تحت عنوان «کتابشناسی آثار مکتوب فارسی و فارسی شدة دانشمندان اهل تسنن در باب اهل بیت علیهم السلام» که در جُنگ انجمن فهرست نگاران نسخه های خطی، دفتر سوم (یادمان محقق طباطبایی، قم: انجمن فهرست نگاران، 1390) ص 378 ـ 433 منتشر شد. و پس از آن نیز منابع دیگری یافتم که به عنوان گفتاری دیگر آماده انتشار است.
اما این گفتار، به عنوان گامی کوچک در جهت استدراک کتابهای عربی، به کار می آید. امید آنکه این کار در دستور بعضی مؤسسات یا پژوهشگران قرار گیرد.

کتاب اول:
ادعیة الرسول ـ صلی الله علیه وسلم ـ و أهل البیت ـ رضی الله عنهم، فی کشف الشدائد و طلب الرزق و تخریج الهموم ودفع البدر واداو الدین وقضاء الحاجة، اسماء صبری محمد. الجیزه (مصر): الدار العالمیة للکتب والنشر، الطبعة الأولی 2010 م، 179 ص.
مجموعه ای است شامل 130 دعای کوتاه و بلند، از رسول خدا، علی مرتضی، فاطمه زهرا، امام حسین و امام سجاد علیهم السلام :
باب اول ـ در قضاء حوائج؛
باب دوم ـ در گره گشایی از کارها و دفع؛
باب سوم ـ در رفع مهمات و رفع گرفتاری ها؛
باب چهارم ـ در طلب رزق و ادای دین.
آنچه در ملاحظه کتاب دیدم، چنین است:
1ـ در مورد هیچ یک از دعاها، نه سندی ذکر شده و نه مأخذی، مگر موارد معدود.
2ـ چند دعا را، به امام رضا علیه السلام نسبت داده که از طریق ایشان به رسول خداصلی الله علیه وآله و سلم یا امیر علیه السلام می رسد، مانند: ص 23، ص 160 (دعای هفتاد استغفار)، ص 165 (دعای استغفار دیگر).
3ـ چند دعا را از طریق امام صادق علیه السلام از پیامبر نقل کرده، مانند: ص 26.
4ـ در چند مورد، بحارالأنوار را به عنوان مأخذ ذکر کرده، مانند: دعای جبرائیل، ص 32 ـ 38.
5ـ دعاء القدح و دعاء کنز العرش (ص38 ـ 48) که میان ساکنان عراق، شهرت و رواج فراوان دارد، در اینجا نقل شده اند که در هر دو، نام دوازده امام علیهم السلام یاد شده است. (ص 42 و 44). اواخر دعای کنز العرش، عباراتی است که روایتی دیگر از دعای مربوط به حضرت ولی عصر علیه السلام است، بدین کلمات:
اللهم و کن لولیک فی أرضک و حجّتک علی عبادک ولیّاً وحافظاً وقائداً وناصراً ودلیلاً حتّی تسکنه أرضک طوعاً وتمتّعه فیها طویلاٌ؛ وعجّل فرجه، واجعلنا من شیعته و أولیائه وأعدائه وأنصاره ومحبّیه و أتباعه.
همین گونه است: دعایی از امام سجاد علیه السلام در قضای حوائج که از ابوحمزه ثمالی روایت شده و در آن توجه و توسل و طلب شفاعت از دوازده امام علیهم السلام مطرح است، که به نام یاد می شوند و تولّی به آنها و تبری از دشمنشان مطرح است (ص69 ـ 73)؛ دعای امیرالمؤمنین علیه السلام به روایت ابن عباس در توجه به اهل بیت علیهم السلام (ص 119)؛
6ـ نقل از سید بن طاووس (ص50).
7ـ روایت از معاویه بن عمار از امام صادق علیه السلام (ص51 ـ البته اشتباه چاپی دارد).
8 ـ نماز و دعای حاجت که امام صادق علیه السلام از حضرت زهرا علیها سلام نقل می کند (ص60).
9ـ دعاهای صحیفه سجادیه ـ بدون ذکر نام صحیفه به عنوان منبع ـ حضور جدی در این مجموعه دارد؛ مثلاً: دعای 13 (ص67)، دعای 54 (ص89)، دعای 22 (ص139)، دعای7 (ص144)، دعای15 (ص145)، دعای29 (ص171)، دعای30 (ص172).
10ـ دعایی که رسول خداصلی الله علیه وآله و سلم در عالم رؤیا به امام کاظم علیه السلام برای رهایی از حبس هارون آموخت، و حضرتش آزاد شد. (ص81).
11ـ نقل بعضی دعاهای مشهور مانند: دعای یستشیر (ص 112 ـ 114)، دعای مشلول (ص 128 ـ 131).
12ـ دعایی در رفع مهمات و شدائد از امام سجاد به روایت مسعده بن صدقه از امام صادق علیه السلام (ص134).
13ـ دعایی برای قضای دَین، از پیامبر به نقل از حضرت باقرالعلوم علیه السلام (ص 155).
14ـ احتمالاً مهج الدعوات، نوشته مرحوم سید ابن طاووس، یکی از منابع اصلی این کتاب بوده است.
به هر حال، این کتاب، نمونه ای است از ظرفیت بالای متون دعایی شیعی برای ترویج فرهنگ اهل بیت علیهم السلام در مجامع دیگر، که از این ظرفیت غفلت کرده ایم.

کتاب دوم:
الشرف المؤید ةل محمد صلی الله علیه وسلم، یوسف بن اسماعیل النبهانی، قدّم لها وضبطها واعتنی بها: السید حسن منصور شعبان. القاهره: دار الحسین الإسلامیه، 2003 م، 120ص.13
نویسنده قاضی بوده و کتاب را به سال 1297 قمری نگاشته که در سال 1309 برای نخستین بار چاپ شده است. وی در مقدمه، در مورد انگیزة تألیف کتاب اشاره می کند که در سال 1297 در قسطنطنیه (ترکیه فعلی) به گروهی جاهل بر می خورد که در کینه و دشمنی به اهل بیت غرق شده اند، به گونه ای که احادیث مهمّی همچون حدیث ثقلین و آیه تطهیر را ـ که در فضیلت «أهل بیت النبوة ومعدن الرسالة و مهبط الوحی و منبع الحکمة» (ص 7) است ـ تأویل می کنند. مثلاً اهل البیت را در حدیث ثقلین به معنی علمای امت، در آیة تطهیر به معنای همسران پیامبر، و در حدیث «النجوم امان …» به معنای ابدال می دانند.

البته نبهانی کار آن گوینده را بر اجتهاد او حمل می کند، و او را مبرّا می داند، وحتّی از کسانی که پیرو او شده اند، انتقاد می کند. به هر حال، در پاسخ به آن مطالب، کتاب خود را در سه «مقصد» می نویسد:

مقصد اول، دربارة آیة تطهیر، حدیث ثقلین، و حدیث «أهل بیتی أمان لأمّتی». (ص 9ـ 33)
مقصد دوم، در باب شرافت، مزایا و اختصاصات الهی که اهل بیت دارند. (ص34ـ 68)
مقصد سوم، در باب محبت اهل بیت و رستگاری بزرگی که در پی دارد، و در برابر: دشمنی با اهل بیت و پیامدهای آن. (ص 69 ـ 94)
خاتمه، در فضیلت صحابه، و توضیح این مطلب که اگر محبت اهل بیت همراه با دشمنی یک تن از اصحاب پیامبر باشد، آن محبت نیز نفعی نمی بخشد. (ص 94 ـ 118
مؤلف، کتاب را با قطعه شعری از سروده های خود آغاز می کند (ص 5).
آلَ طـه یـا آل خیـر نبــیٍّ جـدُّکم خیـرةٌ وأنتم خیار
أذهب الله عنکم الرجس اهل الـ بیـتِ قِدمـاً فانتـم الأطهار
الف) مقصد اول، دربارة سه حدیث سخن می گوید:
حدیث اول، روایت ذیل آیة تطهیر است. در این بحث، در مورد نقل مشهور که مربوط به پنج نور پاک است، می گوید که: «از طرق عدیدة صحیحه استوار شده است». (ص 10) و اگر مراد از آن همسران پیامبر بود، باید ضمیر جمع مؤنث به کار می رفت نه جمع مذکر (ص 11).
نبهانی می گوید: «روایات طبری که نشان می دهد اهل بیت یعنی پنج تن، پانزده روایت به اسانید مختلف است، امّا در مورد زوجات حضرتش فقط یک روایت نقل شده است. روایات سیوطی در درّ المنثور، به ترتیب بیست حدیث و سه حدیث است. (ص 12)

وی نهایتاً این قول را می پذیرد که هم پنج تن و هم ازواج النبی مشمول این آیه اند (ص 14) و کلام ابن عربی در باب 29 فتوحات مکیه را به تفصیل نقل می کند (ص4ـ 7).
حدیث دوم، حدیث ثقلین است. در این بخش، پس از روایت مسلم و شرح آن از نووی (ص 20ـ21)، کلام مفصل حکیم ترمذی در نوادر الأصول (ص21 ـ 23) را آورده و برداشت خود از حدیث ثقلین، اخذ به کتاب خدا را تمسّک به آن یعنی عمل به احکامش؛ و اخذ به عترت را منحصر به محبت، عنایت، اعظام، اعزار و اکرام آنها ـ اعم از نیکوکار و بدکردارشان ـ می داند. (ص 24) زیرا عترت در نظر او یعنی تمام دودمان پیامبر!
سخن نبهانی در صفحات 23، 282 شامل تعلیقاتی بر کلام حکیم ترمذی است.
حدیث سوم، حدیث «أهل بیتی أمان لأمّتی» است. نبهانی، ابتدا کلام حکیم ترمذی را آورده که اهل بیت علیهم السلام را در اینجا به معنای ابدال امّت می داند. (ص28ـ31) و سپس به آن پاسخ می دهد. در پایان این پاسخ، برای اشتباه ترمذی دو وجه می یابد: اول، دست بردن دیگران در آثار او، همانند این که در آثار ابن عربی و عبد الوهاب شعرانی روی داده است. دوم، معاشرت او با شیعیان غالی است که او را به تفریط در باب اهل بیت علیهم السلام کشانده است (ص33).

ب) مقصد دوم شامل ویژگیهای اهل بیت است.
1ـ تحریم زکات بر آنها، که به جای آن سهم ذوی القربی را برای آنها قرار داد. (ص34 ـ 38)
2ـ برترین در نسب و والاترین در حَسَب هستند. (ص38ـ40)
3ـ تمام حسب و نسب ها در روز قیامت منقطع است به جز سبب و نسب پیامبر (ص40ـ41)
4ـ اطلاق لفظ شریف یا سیّد بر دودمان حسنی و حسینی. (ص41ـ 43) در اینجا وارد جزئیاتی در مورد سادات شده، مانند عمامة سبز بر سر نهادن.
5ـ نقباء فقط از میان آنهاست. (ص43ـ44)
در اینجا شانزده فایده برای نقابت ذکر می کند که ارزش تاریخی دارد.
6ـ طلب اکرام فاسق آنها، و عقیده به این که گناهش آمرزیده شده است. (ص44ـ46)
7ـ اتّصال نسب آنها به پیامبر در روز قیامت، و بهره گیری آنها از این اتصال نسب. (ص46).
8ـ وجودشان در زمین، امان امّت است. (ص47)
9ـ در زمرة نخستین کسانی اند که وارد بهشت می شوند. (ص47)
10ـ با این که فرزندان فاطمه اند، به پیامبر نسبت صحیح دارند. (ص48)
باید گفت: تمام این مباحث، بر این اصل غلط مبتنی شده که اهل بیت یعنی دودمان پیامبر، ولذا عمدة مباحث در باب فضائل سادات است نه فضائل اهل بیت علیهم السلام .
نبهانی پس از این به «بعض فضائل الخمسة أهل العباد» می پردازد.
ذیل عنوان فضائل پیامبر، صلوات کبیرة محمد بن ابی الحسن بکری را می آورد که ظاهراً صوفی بوده و مؤلف او را بسیار بزرگ می داند، و ادعا می کند که وی، آن را مستقیماً از املاء پیامبر گرفته است. نبهانی در این مورد، به کتاب دیگرش أفضل الصلوات علی سید السادات ارجاع می دهد که به گفته خودش: «کتاب نفیس فی بابه، جمع لغرر صیغ الصلوات علی النبی، لا یستغنی عنه کل مسلم». (ص 49 ـ 51).
پس از آن به عنوان «السیدة فاطمة الزهراء رضی الله تعالی عنها» می رسد. و برخی از فضائل حضرتش را می آورد. و وفات حضرتش را شش ماه پس از رحلت پیامبر (یعنی شب سه شنبه سوم ماه رمضان سال 11) می داند. (ص51 ـ 55)
گفتارهای بعد، در باب «ابو الحسنین امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب رضی الله عنه» (ص 55 ـ 58)، «الإمام الحسن رضی الله عنه أبو محمد الحسن أمیرالمؤمنین سبط رسول الله و ریحانه رضی الله عنه» (ص 58 ـ 61)، الإمام الحسین رضی الله عنه أبو عبدالله الحسین سبط رسول الله و ریحانه رضی الله عنه (ص 62 ـ 66) است.
در گفتار اخیر، از قول احمد بن حنبل، تصریح به کفر یزید را می آورد. البته اختلاف علمای سنی در این مورد را تذکر داده، ولی فسق او را مورد اجماع همگان می داند. و از بعضی از آنها، جواز لعن او را با تصریح به نامش نقل می کند. (ص 66)
پایان بخش مقصد دوم، فضائل مشترک حسنین علیهما السلام است. (ص 67 ـ 68).
ج) مقصد سوم را با بحث دربارۀ آیة مودّت قربی آغاز می کند و آن را مصداق صلة رحم می داند. (ص 69 به بعد)
در اینجا نیز کلام ابن عربی در باب 29 فتوحات مکیه را نقل می کند (ص 72 ـ 76).
پس از آن به ترتیب، این عناوین را می بینیم: فضل قریش، مناقب الإمام شافعی، فضل حبّ العرب ـ با نقل کلامی از کتاب سرّ الأدب فی مجاری کلام العرب از ابومنصور ثعالبی ـ که صفحات 76 تا 80 را در بردارد.
سپس به تفسیر دنبالة آیه {ومن یقترف حسنة} می پردازد و حسنه را به معنای مودت آل محمدصلی الله علیه وآله و سلم می داند. احادیثی از فضیلت محبت اهل بیت علیهم السلام در اینجا می آید.
کلام مناوی، صبان و عبدالوهاب شعرانی را می آورد، که مانند گذشته، عمدتاً در فضائل سادات است. (ص80 تا 89).
آنگاه تحت عنوان «معاملة السلف الصالح وغیرهم لأهل البیت»، حکایاتی در مورد برخورد نیکو با سادات می آورد (ص 89 ـ 94).
پس از آن: «بیان فضل الصحابة» (ص 94 ـ 100) که محبت آل البیت همراه با دشمنی آنها بهره ای ندارد، و آنگاه فضائل چهار خلیفه اول (ص 101 تا 118) آمده است.
کتاب سوم:
مشارق الانوار فی مناقب آل البیت الأخیار. رمضان احمد عبد ربّه عصفور. قاهره: دارالحسین الإسلامیه، الطبعة الثالثة، 2005 م، 180 ص.
نویسنده، از عالمان مهم وزارت اوقاف مصر است که مدتی امام و خطیب مسجد سیده نفیسه در قاهره بوده است. در مقدمة دکتر صلاح الدین القومی که خود را «خادم الطریق» نامیده، کتاب را ستوده و به خواندن آن توصیه می کند. چاپ دوم کتاب به سال 1425 هجری و چاپ اول آن پیش از آن بوده است.
در مقدمه چاپ اول ـ که تاریخ ندارد ـ آمده است:
آل بیت النبی هم بضعة من لوزه، وثمرة فؤاده، وفلذات کبده … فهم أصحاب دعوه، و اصحاب جهاد و کفاح… تلقوا الوحی فة بیوتهم وأعلنوه علی الدنیا کلّها فی صبر وعزم وکفاح کما أمرهم الوحی. وهم کما ذکر الفخر الرازی: انّ اهل بیته صلی الله علیه [وآله] وسلم ساووه فی خمسة أشیاء: فی الصلوة علیه وعلیهم فی التشهد، وفی السلام والطهارة وفی تحریم الصدقة وفی المحبة.
فهم القدوة والمثل: وهم الجود والسماء، وهم الحلم والعلم والشجاعه والإقدام، والجرأة فی قول الحق والدفاع عنه والمطالبة به، وهم العبادة التبتّل، وهم البلاغة والفصاحة والبیان … .(ص8 ـ 9).

نویسنده کتاب را با دو بیت شعر آغاز کرده که از سرایندة آن تحت عنوان «شاعر محبّ» یاد می کند: (ص10)

قیل: تشقـی بحبّ آل النبـی قلـت: هذا کلام غاوٍ غبـیّ

فاز کلب بحبّ أصحاب کهف کیف أشقی بحبّ آل النبـیّ
مقدمه کتاب، شامل کلیاتی در فضیلت، محبت، کلمات قصار، و زیارت اهل بیت علیهم السلام است. (ص11ـ 25).
متن کتاب دربارة چند شخصیت از اهل بیت است، با این عناوین:
1ـ زهرة البیت النبوی، السیدة فاطمة رضی الله عنها؛ (ص 26 ـ 42)
2ـ داعیة الحبّ والسلام، الحسن بن علی؛ (ص 43 ـ 63)
3ـ شهیدة الدعوة والمبادی، الحسین بن علی؛ (ص 64 ـ 150)
4ـ عقیلة بنی هاشم زینب بنت علی، زینب الکبری؛ (ص 151 ـ 175)
5ـ أم کلثوم بنت علی، زینب الوسطی؛ (ص 175 ـ 178)
اینک به نکاتی از هر فصل اشاره می کنیم:
فصل اول، مربوط به حضرت زهرا سلام الله علیها :
عناوین فصل: حضرت خدیجه، میلاد حضرت زهرا، ازدواج، ویژگی ها، فرزندان، پس از پیامبر، فضائل فاطمه.
چند نکته از این فصل:
1ـ نویسنده، تولد حضرت زهرا علیها سلام را پنج سال قبل از بعثت می داند؛ (ص 27)
2ـ در کتاب، منابع غالباً به طور دقیق معیّن نشده و به سبک قدما، فقط نام منبع یا راوی قید شده است.
3ـ ماجرای «هل أتی» را از شبلنجی آورده، و او خود از مسامرات نوشته محیی الدین عربی نقل کرده است. (ص 32 ـ 35)
4ـ نویسنده در مورد رویدادهای پس از پیامبرصلی الله علیه وآله و سلم می نویسد:
مسلمانان در مورد جانشین پیامبر به اختلاف افتادند. سیده فاطمه، علی بن ابی طالب را جانشین رسول خدا دانست. اما این اختلاف داشت بحرانی پدید می آورد، که خداوند سبحان، خلیفه دوم را به رفع این اختلاف توفیق داد که با تعیین خلیفۀ اول، به نزاع پایان دهد، گرچه فاطمه با او بیعت نکرد و از این ماجرا ناخشنود بود. به علاوه نزاعی میان فاطمه و ابوبکر بود که این نزاع بر اساس میراث پیامبر بود و هرگز حل نشد. (ص 39 ـ 40).
5ـ نویسنده، رحلت حضرت زهرا را در شب سه شنبه سوم ماه رمضان (11) می داند (شش ماه پس از پیامبر)، که علی بن ابی طالب ایشان را غسل داد و بر حضرتش نماز گزارد. (ص 40)
فصل دوم: امام حسن مجتبی علیه السلام :
با عناوین فرعی: میلاد، ویژگی ها، در دوره حیات چهار خلیفه، تعیین حضرتش به عنوان امیرالمؤمنین و پنجمین تن از خلفای راشدین، زندگی علمی و اخلاقی امام مجتبی، مواعظ حضرتش، اخلاص، عبادت و اطاعت، فرزندان، وفات.
چند نکته از این فصل:
1ـ نویسنده مدّعایی بی دلیل آورده ـ مانند تمام سخنانش در کتاب که بدون مدرک ارائه کرده ـ که: پس از بیعت مردم با امام علی علیه السلام حضرتش تصمیم گرفت از مدینه به سمت عراق برود. امام حسن علیه السلام با او مخالفت کرد، ولی بعداً تسلیم پدر شد. (ص 48)
2ـ نویسنده بدون دلیل و مستند، عقیده ای به شیعه نسبت داده بدین صورت که شیعه عقیده دارد که امام علی از دنیا نرفته و به دنیا باز می گردد. و این در نظر آنها یعنی رجعت.
سپس به امام حسن علیه السلام نسبت می دهد که به آن حضرت گفتند: شیعه می پندارد که علی باز می گردد. او پاسخ داد: دروغ گفتند این کذّاب ها‍! اگر چنین خبری داشتیم، نه همسرانش ازدواج می کردند و نه میراث او تقسیم می شد.
ادعای بعدی نویسنده خواندنی تر است. می گوید:
این است نظر حسن بن علی رضی الله عنه در مورد فکر شیعی که اکنون همه جهان اسلام را فرا گرفته است! به فضل خدای بزرگ هیچ اثری از این فکر در مصر نیست! البته آنها کوشیدند که در مصر نفوذ کنند.
آخرین تلاش این دعوت خبیث، تقریب بین مذهب شیعه و تسنن در فقه اسلامی بود که به ثمر نرسید. و این فضل خدا است! آنها الازهر را ساختند که شیعی باشد ولی سنّی ماند. و این یکی از حسناتی است که مصری ها برای صلاح الدین ایوبی ذکر می کنند که تدریس مذاهب شیعی در الازهر را لغو کرد و به جای آن به تدریس مذاهب اهل سنت امر کرد! (ص 49)
3ـ نویسنده کلام ابن سعد در طبقات را می آورد که ابن ملجم پس از این که امیرالمؤمنین علیه السلام را کشت، به وضع بسیار بدی کشته شد (قطع زبان و سوزاندن به آتش)، سپس در پاورقی به این کلام اعتراض می کند که این سخن ابن سعد و استادش ابن قتیبه است. و خدا آنها را ببخشد! زیرا اهل بیت علیهم السلام ، بزرگوارند و چنین کاری نمی کنند. بلکه او را قصاص کردند، مانند دیگر قاتلان. (ص50)
4ـ در مورد امام حسن علیه السلام عقیده دارد که ادعای رافضه درست نیست و امیرالمؤمنین علیه السلام برای خلافت، او را تعیین نکرد، بلکه بر اساس بیعت مردم خلیفه شد، که البته سزاوارتر از معاویه و دیگران بود. اما پس از تحولات بعدی برای این که خون ریزی نشود، کنار کشید و بیعت برای معاویه انجام شد. پس معاویه خلیفه است و پادشاه نیست! (ص51 و تفصیل بیشتر در صفحات 54 ـ 56).

5ـ متن پیمان صلح میان امام مجتبی و معاویه را که ـ بدون سند و مدرک نقل می کند، در سه ماده، با متون تواریخ تفاوت های آشکار دارد. (ص 53)

6 ـ افترای «مِزواج و مِطلاق» بودن به امام مجتبی علیه السلام در این کتاب نیز آمده است (ص61)، البته مانند دیگر مطالب نویسنده، بدون مدرک و مستند.

7ـ در این فصل، یک مورد استناد به إعلام الوری نوشتۀ طبرسی (فضل بن حسن) نیز دیده می شود. (ص62 ـ 63)

فصل سوم ـ امام حسین علیه السلام :

این فصل، مفصّل ترین فصل کتاب است و نزدیک به نیمی از کتاب را در بر دارد. عناوین اصلی آن چنین است: تولد، صفات، در زمان چهار خلیفه، موضع نسبت به معاویه، برخورد با یزید، خبر دادن ملائکه به شهادت حضرتش، اقدامات یزید در بدو حکومتش، نامه نوشتن عراقی ها به امام حسین علیه السلام، ارسال مسلم بن عقیل به عراق، حرکت حضرتش از مکه به سمت عراق، رویدادهای کربلا، تفصیل قضایای عاشورا وکوفه و شام، تحلیل حرکت حسینی، ازواج و اولاد امام علیه السلام، حرم حسینی در قاهره.

بعضی از نکات این فصل:

1ـ نویسنده، روز تولد حضرت سید الشهداء ـ صلوات الله علیه ـ را پنجم شعبان سال چهارم هجری می داند. (ص 65)

2ـ نویسنده، بسیار تحت تأثیر تصوف است. در وصف امام حسین علیه السلام می نویسد: «فکان سیّد زمانه و قطب أقطاب المتصوفة، وإمام الأولیاء علماً وفقهاً وقرباً وصلة وحبّاً وعطفاً وحنانا». (ص 71)

3ـ نویسنده، بحث جنگ رده را مطرح کرده (ص 71 ـ 72) که جای نقد دارد. سید مرتضی عسکری در آثار خود و محمد حسن آل یاسین در کتاب نصوص الردة فی تاریخ الطبری به این مبحث پرداخته اند.

4ـ نویسنده نسبت به معاویه بسیار خوشبین است و بدبینی شیعه به او را خوش نمی دارد. در این جهت به کلمات ابن تیمیه و ابن عطاءالله اسکندری استناد کرده و سخن ابو اسحاق اسفراینی در کتاب نورالعین فی مشهد الحسین علیه السلام را به تفصیل می آورد. (ص 75 ـ 78) لذا مورخان شیعه را گمراه و گمراه کننده می داند. (ص79)

5ـ بر اساس نظریة مشهور اهل تسنن، بدگویی به صحابه را روا نمی داند. ولی وقتی به گزارش و تحلیل قضایای کربلا می رسد، مجبور به نقض فرضیة خود می شود و جنایات سپاه شام را ـ که قطعاً شماری از آنها صحابة پیامبر بودند ـ بر می شمارد. (ص 80 به بعد). مثلاً در صفحة 86 سه جنایت مهم یزید (قتل امام حسین علیه السلام، هجوم به مدینه و اهانت به خانه کعبه) را یاد می کند و می نویسد:

فهذا الذی أجمع المورّخون علی فسقه ومجدنه وفجوره، فکیف یصحّ أن یقارن بالإمام الحسین رضی الله عنه، رجل الطهر والفقه والدین والخلق، سبط رسول الله صلی الله علیه [وآله] وسلم؟ ولا أدری کیف ارتضاه المسلمون حاکماً لهم؟ سؤال لیس له جواب یشفی سوی التسلیم للّه تعالی بما قضی و قدر.

این نوع ورود در بحث جای پرسش دارد: اولاً، این مسلمانان که او را به عنوان حاکم پسندیدند و برگزیدند، بیشتر آنها صحابه بودند. چرا ـ بر خلاف مبنای خودتان ـ در انتخاب آنها تردید روا می دارید؟ ثانیاً، حال که بحث علمی به اینجا رسیده، چرا از شیوة علمی طفره می روید و کار را به قضا و قدر وا می گذارید؟ مگر این انتخاب، کار خدا بوده که تنها راه، «تسلیم در برابر خدای تعالی» باشد؟!

6 ـ در ص 103 و 104، نویسنده دربارة ارزش کربلا و قداست آن با عباراتی ادیبانه سخن می گوید. همین گونه در ص 126 مرثیة منثور نویسنده در باب شهدای کربلا آمده که خواندنی است.

7ـ نویسنده روایتی از امام صادق علیه السلام به نقل از ابو اسحاق اسفراینی آورده به این عبارت: «لما قُتل الحسین، ضجّت الملائکة إلی الله وقالوا: یا ربنا أیُفعل هکذا بالحسین وهو ابن بنت نبیک؟ فقال لهم: بهذا أنتقمُ منهم».

نگارنده سطور، فعلاً فرصت رجوع به کتاب اسفراینی را ندارم و نمی دانم که عبارت در آن منبع همین است یا اسیر نقصان عمدی شده یا افتادگی در مرحلة حروفچینی و نمونه خوانی بوده است؟!

امّا افتادگی در مطلب، به روشنی پیدا است. متن کامل آن در کتاب امالی شیخ طوسی (ص 418، ح 941) چنین است:

لما كان من أمر الحسین بن علی ما كان، ضجت الملائكة إلى الله (تعالى) و قالت: یا رب یفعل هذا بالحسین صفیك و ابن نبیك! قال: فأقام الله لهم ظل القائم (علیه السلام) و قال: بهذا أنتقم له من ظالمیه.

در این باره رجوع کنید به بحار الأنوار (ج 45، ص 220 ـ 229 که 24 حدیث در این باب نقل کرده است).

8 ـ در مورد موضع رأس الحسین، در صفحات 139ـ 141 و 149ـ150 مطالبی آورده و نحوة انتقال سر مطهر به قاهره در سال 549 را بیان می دارد.

البته به اختلاف مورخان در این زمینه اشاره می کند و آنگاه می نویسد:

هر جا که بدن یا سر مطهر امام حسین ـ رضی الله عنه ـ دفن شده باشد، در هر محلی که باشد، جای تعظیم و تقدیر دارد؛ زیرا امام حسین ـ رضی الله عنه ـ نمونه و الگو برای هر مسلمانی است که حق و عدالت را دوست دارد، به خدا و ملائکه و کتابها و رسولانش و روز جزا ایمان آورده و خود را در راه تحقّق مبادی و ارزشهای اسلامی فدا می کند. (ص 141)
9ـ نویسنده بحث بسیار مهمّی آورده در پاسخ به چند سؤال:
الف) آیا امام حسین بن علی ـ رضی الله عنهما ـ در خروج بر یزید، مخطیء بوده است؟
ب) آیا بیعت با یزید، بیعت شرعی کاملی بود که خروج بر او برای کسی روا نباشد؟
ج) آیا امام حسین، با فرزند معاویه بیعت کرده و سپس پیمان شکسته بود؟
د) آیا خروج امام حسین بر یزید، سندی است که خروج و مسلمانی بر حاکم مسلمان را در هنگام ظلم و بغی او مباح سازد؟
این بحث مهم، در صفحات 142 ـ 145 به شیوة فقهی ـ تاریخی پیگیری شده که برای اهل نظر، جالب تواند بود.
فصل چهارم ـ حضرت زینب علیها سلام :
نویسنده ـ مانند عموم مصری ها ـ کنیة حضرتش را «امّ هاشم» می داند، که به این کنیه در عناوین فرعی این فصل، بارها اشاره می رود.
عناوین فرعی این فصل چنین است:
مقدمه ای در مورد محبت مصری ها به اهل بیت به ویژه ام هاشم، تولد و کودکی حضرت زینب، جایگاه آن بانو در خانة نورانی جدّ و پدرش، القاب و کنیه ها، سه دختر حضرت علی علیه السلام که نام زینب داشتند، زندگی معنوی زینب کبری، زندگی عقلی و علمی حضرتش، امّ هاشم در مصر، حرم حضرت زینب در مصر و علمای مدفون در آن.
بعضی از نکات این فصل:
1ـ مقدمه این فصل، گفتاری است در تمجید اهل مصر و علاقه آنها به اهل بیت، و روایتی از طرق اهل تسنن در مدح مصری ها. (ص152ـ 154)
2ـ القاب و کنیه های حضرت زینب را بدین ترتیب بر می شمرد. (ص158ـ159)
ـ کنیه امّ هاشم (منسوب به جد سوّمش، هاشم بن عبد مناف)؛
ـ کنیه امّ العواجز (به جهت دستگیری از بینوایان و ناتوانان)؛
ـ لقب صاحبة الشوری (به جهت این که خانه اش محلّ تصمیم گیری ها بود)؛
ـ لقب رئیسة الدیوان (رجال و والی مصر، جلسات خود را در خانة حضرت زینب و تحت نظر حضرتش تشکیل می دادند)؛
این مطالب، محل نقد و بررسی و ارزیابی تواند بود، گرچه نویسنده مدرکی برای سخنان خود ارائه نکرده تا راهی برای ارزیابی گشوده شود.
3ـ دعای «یا عماد من لا عماد له ….» را به حضرت زینب نسبت داده که از پیامبر روایت می کند. (ص 166).
4ـ جنبه های علمی حضرت زینب را در قالب چند روایت از حضرتش آورده که ظاهراً این روایات، اختصاص به منابع اهل تسنن دارد. (ص164ـ 169)
5ـ تاریخ ورود حضرت زینب به مصر، و تاریخ حرم حضرتش در این دیار، فصلی خواندنی در این کتاب است (ص 169 ـ 175) که البته جای نقد و ارزیابی نیز دارد.
6ـ مؤلف ضمن بحث خود، ذیل کلامی از سید الشهداء علیه السلام ، اشاره می کند به شش مزار که مسلمانها برای امام حسین علیه السلام در شش شهر بنا کرده اند: مدینه، قاهره، کربلا، عسقلان (در فلسطین فعلی)، رقّه، دمشق (هر دو در سوریه فعلی). البته به گفته نویسنده: «امام حسین همیشه در هر جا و مکان، در درون مسلمانان زنده و جاودانه است» (ص 161).
7ـ به عقیده نویسنده، حضرت علی علیه السلام سه دختر به نام زینب داشت:
الف) زینب کبری (امّ هاشم)
ب) زینب وسطی (امّ کلثوم). مادر این دو، حضرت زهرا بود.
ج) زینب صغری. مادر او، امّ ولد بود، که همسر پسر عمویش محمد بن عقیل بود، در قریة «راویه» در حومة دمشق از دنیا رفت. و مزاری مشهور در آنجا دارد که حورانی در کتابش اماکن الزیارات و موصلی در کتاب المعارف بدان اشاره کرده اند. (ص 159)
فصل پنجم: امّ کلثوم علیها سلام :
عناوین فرعی: ویژگی های فردی، ازدواج با عمر بن خطاب، وفات و دفن در مدینه.
نکته مهم این فصل، این است که نویسنده ازدواج امّ کلثوم با خلیفه دوم را قطعی می داند (ص 176) که محلّ بحث و تردید جدّی برخی از صاحب نظران است و تفصیل آن به منابع مربوطه واگذار می شود.

 

 

7 – نکاتی در مورد مائة کلمة جاحظ :

[سید محمد رضا حسینی جلالی]
مائة کلمة، انتخابی از کلمات قصار امیرالمؤمنین علیه السلام است که جاحظ بر اساس ادای نیکو، ژرفای معنا، زیبایی اسلوب و اثرگذاری در جان، در کنار ایجاز و روانی برگزیده است. این رساله بارها منتشر شده؛ از جمله: چاپ 1431 که با تحقیق استاد سید محمد رضا حسینی جلالی انجام شده است. آقای جلالی در مقدمة این نسخه، گفتاری آورده که گزارشی از آن در پی می آید:
 1ـ جاحظ کیست؟
عمرو بن بحر بن محبوب کنانی. چنین ملقب شد چون جدّش باربر یکی از بنی کنانه در بصره بود که زادگاه و مسکن او بود. تولد او را سال 160 دانسته اند. وی به سال 255 درگذشت.
در مدارس بصره درس آموخت: لغت و ادب از اصمعی و ابو عبیده، نحو از اخفش، حدیث از حجاج بن محمد، فقه از ابو یوسف یار ابو حنیفه، وکلام از نظّام. بدین سبب به معتزله منسوب است، که در آن گرایش خاصّ داشت.
به کودکان درس داد. بین بغداد و بصره در سفر بود. به ادبیات مشغول شد و در نقد تخصص یافت. با حاکمان، وزیران و امیران و حتی خلفا پیوند گرفت. آثار او ـ به دلیل شیوه خاصّ نگارش ـ ماندگار شد. در موضوعات مختلف نوشت و گاهی گرفتار تناقض شد.(14)
نوشته های او برگزیدة مطالعات اوست، از اشعار شعرای جاهلی و ادبا و شاعران مسلمان، و در پیشاپیش آنها امام امیرالمؤمنین علیه السلام که اثر کلمات حضرتش در نوشته های جاحظ نمایان است؛ گرچه گاهی جاحظ از روی عمد یا سهو یا نسیان آنها را به خود نسبت داده، به هر حال کلام امام، امام کلام است و در میان سخنان دیگر، کاملاً بارز و هویداست، روح مقدس علوی از آن تلألؤ دارد و می درخشد، تا آنجا که جاحظ بارها به این واقعیت اعتراف کرده است. از جمله آثار این درخشش، گزینش صد کلمه است که جاحظ هر کلمه ای از اینها را با هزار کلمه از کلمات نیکوی عرب برابر می داند، کلماتی که هرگز از دیگری نشنیده اند.
خواهیم گفت که این کلمات در میان کتابها و یادداشتهای جاحظ پراکنده بوده است.
پس ناگزیر باید فرد متتبّع در میان میراث فرهنگی جاحظ آن را بجوید، وگرنه گرفتار تحریف و نقصان می شود. نیز باید دانست که زیبایی های علوی در نوشته های جاحظ، منحصر به این کلمات نیست، بلکه بیش از آن است که با جستجو به دست می آید.
2ـ نسبت و اعتبار کتاب :
1ـ 2ـ احمد بن حمید محلی شهید زیدی (582 ـ قتل 652) گوید:

از کتاب جلاء الأبصار نوشته حاکم جُشَمی شهید 495 به اِسناد او از ابی الفضل احمد بن ابی طاهر(15) یار نزدیک ابو عثمان جاحظ روایت کرده اند که گوید: روزی جاحظ به ما گفت: «امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صد کلمه دارد که هر کلمه از آنها با هزار کلمه از نیکوترین کلمات عرب برابری می کند [که هرگز از کسی شنیده نشده است](16)».

مدتی مدید از او می خواستم که آن کلمات را گرد آورد و بر من املا کند، اما به من وعده می داد و تغافل می کرد. در اواخر عمر، روزی بخشی از مسودّة نوشتارهای خود را به من نشان داد، که این کلمات را از آن میان گرد آورد، به خط خودش به من داد، [و مرا به حفظ آن سفارش کرد](17)، که این صد کلمه است.(18)
2ـ2ـ خطیب خوارزمی، ابو الموفق بن احمد (484 ـ 568) در کتاب مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام سند این صد کلمه را چنین آورده است:
أخبرنا الفقیه أبوسعید، الفضل بن محمد الأسترآبادی، حدّثنا أبو غالب، الحسن بن علی بن القاسم؛ حدّثنا أبو علی، الحسن بن أحمد الجهرمیّ بعسکر مکرم(19)‍؛ حدّثنی أبو أحمد، الحسن بن عبدالله بن سعید العسکری؛(20) حدّثنا أبوبکر محمد بن الحسن بن دری؛ قال: قال ابوالفضل، احمد بن ابی طاهر ….(21).
3ـ2ـ ابن قتیبه دینوری (م 276) به نقل از استادش جاحظ، آن را در کتاب خود، عیون الاخبار، آورده است.(22)
4ـ2ـ شیخ بهایی (م 1030) از محمد بن مفتاح به سند خود از جاحظ متن رساله را نقل کرده و مقدمة پیش گفته را آورده است.(23)
5ـ2ـ ثعالبی در الإعجاز والإیجاز، صد کلمه را به طور مرسل آورده است.(24)
6ـ2ـ ابن میثم بحرانی که شرح بر این کلمات نوشته، می نویسد:
از جمله حکمت های رسا وخورشیدهای تابان امیرالمؤمنین علیه السلام ، صد کلمه از حکمت های لطیف آن گرامی است که ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ از کلمات حضرتش برگزیده است. در اینجا فضیلت علم و ادب گرد آمده است. جاحظ خود در مورد آنها گوید که هر کلمه آنها با هزار کلمه از نیکوترین سخنان عرب برابری می کند. آن را که اختصاص داده، نه به جهت مزید جلالت، بلکه به دلیل همراهیِ ایجاز با روانی است.(25)
7ـ2ـ در پایان آنچه از اسرار البلاغة آورده، می نویسد: «به حمد و یاری خدا، این کلمات در مکّة مشرّفه، به تاریخ ششم صفر سال 853 هجری به پایان رسید».(26)
من در تحقیق نص رساله جاحظ به تمام نسخه های چاپ شده ـ مانند نسخه بحرانی، بهائی، ثعالبی و خوارزمی ـ اعتماد کردم. همچنین به دو نسخه خطی رجوع کردم: یکی نسخه کتاب الحدائق الوردیة، تاریخ 1077؛ دیگر نسخه عکسی در مجموعه ای به خط آوی به تاریخ 708، که نثر الةلی نیز در آن مجموعه است.

 


پی نوشت ها :
1 . این نوشتار مکتوب علامه سید محمد علی روضاتی به آقای سید مصلح الدین مهدوی در سال 1407 بوده و از اجازات وی اخذ شده است.
2 . همین مستشرق گوید: دانته ایتالیایى هم كه 25 سالى پس از ابن عربى به دنیا آمد از آثار افكار او بهره گرفت و كمدى الهى خود را زیر نفوذ همان مطالعات نوشت!
3 . این کتاب با تحقیقِ شیخ قیس العطّار (بی نا، 1421ق) منتشر شده است.
4 . جلد3، / 297.
5 . ر.ک: فلاح السائل، ص 15؛ الیقین،ص 279، باب 98.
6 . ص473، باب184.
7 . ر.ک: فلاح السائل، ص 15.
8 . ر.ک: ریاض العلما، 1/21.
کتابخانه حرم مطهّر، در طول تاریخ نام های بسیاری به خود گرفته است که اسامی آن عبارتند از: «الخزانة الغرویة» که مشهورترین و شایع ترین نام نزد مردم است؛ «مکتبة الصحن العلوی»، «المکتبة العلویة»، «المکتبة الحیدریة». نام کنونی آن «مکتبة الروضة الحیدریة» است.
9 . 30/394، چاپ بیروت
10 . المکاسب، 1/ 415ـ416، چاپ کنگره جهانی بزرگداشت شیخ اعظم انصاری.
11 . 13/246
12 . 1/ 337
13 . محقق کتابشناسی علامه سید عبدالعزیز طباطبایی در کتاب اهل البیت فی المکتبة العربیة (ص 259، رقم 418) از این کتاب نام برده و درباره آن می‌نویسد: «یوسف بن اسماعیل نبهانی (1265 ـ 1350)، در قریة إجزم تابع حیفا در فلسطین زاده شد، در الأزهر درس آموخت، ریاست محکمه حقوق در بیروت را به عهده گرفت، در مصر و بیروت، حدود پنجاه کتاب از او چاپ شده است».
شرح حال او را در این منابع می‌توان یافت: الشرف المؤید، ص140 ـ 143 (چاپ قدیم)، الأعلام، زرکلی، 8/218، الأعلام الشرقیه،3/133؛ اعلام الادب، 2/342؛ علماؤنا نوشته کامل محیی الدین داعوق، 130، معجم المؤلفین 13/275.
این کتاب در سال 1309 در بیروت چاپ شده و افست آن در تهران انتشار یافته است.
ترجمه کتاب به زبان اردو، توسط مولوی محمد عبد الحکیم شرف قادری تحت عنوان برکات آل الرسول (چاپ لاهور 1980 م) انتشار یافته، چنانکه در کتاب مرآة التصانیف ص234 آمده است.
14 . منابع شرح حال جاحظ (به ترتیب زمان):
تأویل مختلف الحدیث از ابن قتیبه دینوری، محمد بن مسلم (م 276)، ص 59 ـ 60.
فرق و طبقات المعتزله از قاضی عبد الجبار (م 415)، ص 216 ـ 217.
الأمالی از سید مرتضی، علی بن الحسین الشریف (م 436)، 1/ 94 ـ 99.
تاریخ بغداد از خطیب بغدادی، احمد بن ثابت (م 463)، 12/ 212 ـ 220.
تاریخ دمشق از ابن عساکر، علی بن الحسن (م 571)، 48/ 294. طبع عاشور.
معجم الأدباء از یاقوت حموی (م 626)، 6/ 56 ـ 80 .
سیرأعلام النبلاء از ذهبی، 11/ 526 .
لسان المیزان از ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی (م 852)، 4/ 355.
15 . احمد بن طیفور، ابو طاهر کاتب خراسانی مرورودی بغدادی (204ـ280) که خطیب در تاریخ بغداد (4/211) شرح حالش را آورده است.
به اوـ یا پسرش فضل ـ کتاب کنز الحکمة را نسبت داده‌اند که شرح مائة کلمة جاحظ است. نسخه‌ای از آن موجود است که محقق طباطبایی در کتاب اهل البیت فی المکتبة العربیة (ص 435، رقم 620) یاد کرده است.
16 . این جمله، از اسرار البلاغه افزوده شده است.
17 . این جمله نیز از اسرار البلاغه افزوده شده است.
18 . این مقدمه را محلّی در کتاب الحدائق الوردیة (ص64 ـ 66)، از نسخه عکسی به تاریخ 1077ـ که نزد ما موجود است ـ آورده است.
19 . عسکر مکرّم، ناحیه‌ای در خوزستان فعلی بوده است. (مترجم)
20 . عسکری، در اینجا یعنی منسوب به عسکر مکرّم، نه سامرا (مترجم)
21 . مناقب امیرالمؤمنین علیه السلام، ص270، طبع نجف: المکتبة الحیدریة.
22 . بنگرید: اهل البیت فی المکتبة العربیة، ص440.
23 . اسرار البلاغة، ص 88، تحقیق محمد التونجی، چاپ رایزنی فرهنگی ایران در دمشق.
24 . الإعجاز والإیجاز، ص 28، چاپ عکسی دار الغصون، بیروت، 1405.
25 . شرح مائة کلمة، ص2.
26 . این رساله، به تصحیح دکتر سید محمد علی حسینی در مجله رهنمون (نشریه مدرسه عالی شهید مطهری، شماره ششم، پاییز 1372 شمسی، ص 4ـ20) منتشر شده که تحقیق مناسبی است.
نیز تمام این رساله را ابوالمجد تبریزی شافعی (8 محرم سال 723) در سفینه تبریز ـ که شامل 209 رساله است ـ ص 99 و 100 (چاپ عکسی کتابخانه مجلس و مرکز نشر دانشگاهی، 1381) آورده است (مترجم).

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *