مقصود دكتر شريعتى از اين واژه، نه تنها غير از آن چيزى است كه امثال ميرزا فتحعلى آخوندزاده مطرح مىكردند؛ بلكه در مقابل آن است. مراد آخوندزاده از پروتستانتيسم، حذف ابعاد آسمانى و الهى دين و نفى شريعت و منشأ الهى حق و قراردادن اعتبارات و قراردادهاى بشرى در مركز حق است: «پروتستانتيسم، عبارت از مذهبى است كه حقوق اللّه و تكاليف عباداللّه، جميعا در آن ساقط بوده، فقط حقوقالناس باقى بماند».[1] به عبارت ديگر پروتستانتيسم وى چيزى جز سكولاريسم و اومانيسم غربى نيست.

او كه تمدن غربى را نقطه اوج آمال خود قرار داده بر آن است كه، تا دين از احكام اجتماعى و سياسى و دخالت در امور بشرى به طور كامل خلع نشود، هرگز بازسازى آن، نمىتواند در جهت وصول جامعه به تمدن غرب، كارساز و مفيد باشد. از اين رو پروتستانتيسم اسلامى و ليبراليسم دينى، هنگامى ممكن است – كه احكام شريعت كه به نظر او به مقتضاى زمانى خاص از سوى پيامبر (صلیاللهعلیهوآله)وضع شدهاند – منسوخ شود و احكام ديگرى به اقتباس از دنياى غرب اخذ گردد.[2] تفسيرى كه او از حق و عدالت و آزادى مىدهد، تماما تفسيرى دنيوى و زمينى است و هيچ چهرهاى الهى و آسمانى و يا حتى عقلانى و ايدئولوژيك، نمىتواند داشته باشد.[3]

خلاصه كلام آنكه توصيه آخوندزاده به ملت ايران، رهايى از آزادگى دينى و عبوديت الهى و پشت كردن به دانش دينى و عقلى و روى آوردن به آزادى به معناى ليبراليستى و غربى آن و استفاده از علم تجربى است. صرفنظر از اينكه اين رويكرد در قالبى دينى و به نام پروتستانتيسم اسلامى و يا با پوششى سياسى و به دست پادشاه باشد.[4]

اما دكتر شريعتى درست در مقابل چنين جريانى قرار داشت. او با طرح «بازگشت به خويش»، يكى از قوىترين هجومها را بر ضد جريانات روشنفكرى سكولار – كه امثال آخوندزاده و تابعان او در پى آن بودند – سامان داد. وى مبارزه با آنچه رنگ و لعاب فرهنگ غربى را داشت، وظيفه خود مىدانست.

«بازگشت به خويش» از نظر شريعتى، بازگشت به اسلام ايدئولوژيك و به فرهنگ اسلامى است (چيزى كه آخوندزاده با آن سرسختانه مبارزه كرد ). از نظر  وى، اسلام نه به منزله يك سنت و وراثت يك نظام يا اعتقاد موجود در جامعه؛ بلكه به منزله ايدئولوژى و در مقام يك ايمان است كه آگاهى دارد و آن معجزه را در همين جامعه پديد آورده است.[5]

به اعتقاد شريعتى، ثمره دعوت به بازگشت – در جامعهاى كه اسلام در متن زندگى مردم آن به صورت يك واقعيت اجتماعى حضور دارد – بازگشت به اسلام است. نظر او در اين باره، مخالفت با تمامى جريانهاى روشنفكرانه چپى است كه بعد از شهريور 1320ه .ش با الگو گرفتن از مدلهاى خارجى اجراى انقلابهاى تقليدى را در سر مىپروراندند؛ همچنين دفاعى روشنفكرانه از مذهب، در برابر تمامى روشنفكر نمايانى است كه با داعيه ملتپرستى، در تمام دوران رضاخان و پس از آن، در جهت زدودن مذهب و احياى آثار قبل از اسلام بسيج شدهاند.

در ديدگاه شريعتى، پروتستانتيسم اسلامى به معناى حذف دين از عرصه اجتماع نبود؛ بلكه به نظر او براى رسيدن به اسلامِ ايدئولوژيك، بايد در اسلامشناسى انزواگرا تجديد نظر شود. اين رويكرد اگر چه بسيار نيكوست؛ اما در چگونگى آن گاه شريعتى دچار خطاهايى گشته از جمله اين كه در برخى از نگاشتههاى خود، معرفت دينى را در سطح علوم تجربى محض تنزل مىدهد.[6]

به نظر وى، آنچه اسلام را از ركود باز مىدارد، «اجتهاد» است؛ زيرا اجتهاد قدرت تفسير و تغيير مداوم احكام و سنتها را به مقتضاى شرايط و نيازهاى جديد اجتماعى به مجتهد مىدهد،[7]اما در عين حال وى مبانى اجتهاد (كتاب، سنت، عقل و اجماع ) را به صورتى تأويل و تعبير مىكند كه اجتهاد در حد يك كار  علمى – تجربى محض تنزل مىنمايد.[8]

با دقت در آنچه گفته شد، روشن مىگردد كه پروتستانتيسم آخوندزاده غير از پروتستانتيسم شريعتى؛ بلكه در مقابل آن است. پروتستانتيسم شريعتى اگر چه از نظر روشى كاستىها و اشكالاتى دارد؛ اما غايتى احياگرانه، خودباورانه و غربستيزانه در سر مىپرورد؛ اما آخوندزاده در جستجوى غايتى غربگرايانه و اسلام گريزانه است.

 


پی نوشت ها

[1] – ميرزا فتحعلى آخوندزاده، مكتوبات كمال الدوله، ص 12.

[2] – نگا: همو، مقالات، مقدمه باقر مؤمنى، ص 97 و 101 و الفباى جديد و مكتوبات، ص 268.

[3] – مقالات، صص 93 – 97 و مكتوبات، ص 55 و 56.

[4] – براى آشنايى اجمالى از ديدگاههاى او نگا: حميد پارسانيا، حديث پيمانه، صص 206 – 213.

[5] – على شريعتى، مجموعه آثار، ج 4، ص 130.

[6] – همو، اجتهاد و نظريه انقلاب دائمى، ص 15.

[7] – همان، ص 20.

[8] – در اين باب نگا: همان منبع و على شريعتى، فلسفه تعليم و تربيت، ص 200.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *