بحث و گفتگو بر سر مسئله خلافت و جانشيني رسول گرامي اسلام، در شمار مباحثي است كه از نخستين ساعات درگذشت نبي مكرّم اسلام در ميان مسلمانان مطرح بوده و در طي چهارده قرن كه از درگذشت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميگذرد، همواره مطمع نظر متكلمان و مورخان و ساير دانشمندان فريقين بوده است. از آن تاريخ تاكنون، چه توسط دانشمندان مسلمان و چه توسط نويسندگان ساير اديان و ملل، هزاران كتاب و رساله و مقاله در اين باره به رشته تحرير در آمده است. بدينسان اين موضوع، همواره به عنوان موضوعي زنده و مهم، نقش تعيين كننده اي در اعتقاد و عمل امت اسلامي ايفا نموده است.
گرچه در روزهاي نخست درگذشت نبي اكرم (صلي الله عليه واله) به دليل فضاي خشن و آشفتهاي كه توسط جناح حاكم بر جامعه نو پاي اسلامي سايه گسترده بود، و نيز به دليل وجود سپاه جرّاري از جاعلان حديث و وجود علل و عوامل ديگر، شرايط به گونه اي بود كه تشخيص حق از ميان آن همه گرد و غبار برخاسته از جَوَلان باطل، آن هم براي مردم مسلماني كه به تازگي از بندهاي جهل رهيده و به وادي توحيد قدم نهاده بودند، چندان كار سادهاي نبود.
اكنون كه تا حدودي آن گرد و غبارها فرو نشسته و علوم مختلف اسلامي و بخصوص علم حديث، مدوّن گشته و با پيشرفت ابزار چاپ و نشر، زمينههاي نشر و گسترش علوم، بيش از پيش فراهم شده و دست يابي به منابع گوناگونِ مذاهب مختلف اسلامي آسان گشته است، بهتر ميتوان در اين زمينه به بحث و گفتگو پرداخت و به داوري نشست.
مخالفان اهل بيت (عليهم السّلام) از همان روزهاي نخست برنامههاي وسيعي سامان دادند تا بتوانند با سر پوش نهادن بر حقايق، از انتقال آثار حقانيت اهل بيت (عليهم السّلام) به نسلهاي بعد جلوگيري كنند. براي نيل به اين هدف، برنامه هاي وسيعي سامان دادند كه گرفتن بيعت از همه مسلمانان و ممانعت از كتابت احاديث رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ، و به دنبال آن ايجاد سپاه قهاري از جاعلان حديث، و فضيلت تراشي براي اين و آن، از آن جمله بود.
سياست جناح حاكم و طرفدارانشان در اين راستا هرگز متوقف نشد، بلكه آن مقدار از اسناد و مداركي كه ميتوانست افشا كننده اقدامات نادرست آنان باشد، و از سدههاي نخستينِ اسلامي سالم مانده بود، در سدههاي بعد توسط حافظان و كاتبان حديث و… كه اكثريت آنان را پيروان سياست «ثقيفه» تشكيل ميدادند مورد تعرض و دست اندازي قرار گرفت. رسالت اينان در ادامه آن خط سير، اين بود كه كار ناتمام پيشينيان خويش را كامل كنند؛ لذا كوشيدند تا آثار اندكِ برجاي مانده از گذشته را كه ميتوانست به عنوان اسنادي عليه دست اندركاران ثقيفه به كار رود، از راههاي گوناگون نابود سازند. لكن علي رغم آن همه تلاش هنوز اسناد و مدارك فراواني در گوشه وكنار كتابها و منابع تاريخ و تفسير و حديث آنان ميتوان يافت كه استفاده صحيح از آن ميتواند ما را در جهت آشكار ساختن چهره حقيقت بخوبي ياري دهد.
در اين نوشته در پي آنيم، تا ببينيم درباره امامان و جانشينان دوازده گانه پيامبر(صلي الله عليه واله) در آثار و منابع اهل سنت چه شواهد و آثاري برجاي مانده و به چه كار ميآيد. در اين نوشتار محور بحث ما را آن دسته از احاديث رسول خدا (صلي الله عليه واله) تشكيل ميدهد، كه آن حضرت در آنها به عدد جانشينان خود اشاره نموده، و آنان را دوازده تن اعلام داشتهاند.
احاديث مورد نظر در منابع اهل سنت
احاديثي كه درباره جانشينان پيامبر(صلي الله عليه واله) وارد شده و عدد خلفاي بعد از رسول خدا را دوازده تن معرفي ميكند، چه از نظر تعداد و چه از حيث محتوا از كثرت و تنوع فراواني برخوردار است، به گونهاي كه بحث مبسوط درباره آنها در اين مجال نمي گنجد.
در اين فرصت تنها بحث كوتاه و فشردهاي در اين باره ارائه ميدهيم، بنابراين ناچاريم در هر بخشي از بحث به ذكر نمونه هايي اكتفا كنيم.
اكنون نظري به منابع اهل سنت افكنده و به بررسي و نقد احاديث مورد نظر ميپردازيم:
1 – حافظ ابو عبدالله بخاري در كتاب صحيح خود از طريق جابر بن سمره از رسول خدا(صلي الله عليه واله) نقل ميكند كه فرمود:
يكون اثني عشر اميراً، فقال كلمة لم اسمعها فقال ابي انه قال: كلهم من قريش؛[1]
[پس از من] دوازده امير خواهند بود. سپس پيامبر سخني فرمود كه آن را نشنيدم. پدرم گفت: رسول خدا فرمود: همه آنان از قريشاند.
2 – مسلم نيز در صحيح خود از طريق جابر بن سمره از رسول خدا(صلي الله عليه واله) نقل ميكند: لايزال الاسلام عزيزا الي اثني عشر خليفة، كلهم من قريش.[2]
3 – ترمذي در سنن خود از رسول خدا(صلي الله عليه واله) نقل ميكند:
يكون من بعدي اثنا عشر اميراً، كلهم من قريش.[3]
4 – حافظ ابي داود سجستاني در سنن خود از جابر بن سمره نقل ميكند كه گفت: از رسول خدا(صلي الله عليه واله) شنيدم ميفرمود:
لايزال هذا الدين قائماً حتي يكون عليكم اثنا عشر خليفة كلهم تجتمع عليه الامة. فسمعت كلاماً من النبي(صلي الله عليه واله) لم افهمه، قلت لاَبي ما يقول؟ قال: كلهم من قريش.[4]
5 – احمد حنبل نيز در مسند از طريق جابر بن سمره از رسول خدا(صلي الله عليه واله) نقل ميكند: يكون لهذه الامة اثنا عشر خليفة.[5]
6 – حاكم نيشابوري در مستدرك از عون بن ابي جحيفه از پدرش از رسول خدا(صلي الله عليه واله) نقل ميكند: لايزال امر امتي صالحاً حتي يمضي اثنا عشر خليفة، كلهم من قريش.[6]
7 – سيوطي از طريق جابر بن سمره از رسول خدا(صلي الله عليه واله) نقل ميكند:
لايزال هذا الامر عزيزاً يُنصرون علي من ناواهم عليه، اثنا عشر خليفة، كلهم من قريش.[7]
8 – خطيب بغدادي از طريق جابر بن سمره از رسول خدا(صلي الله عليه واله) نقل ميكند: يكون بعدي اثنا عشر اميراً، كلهم من قريش.[8]
9 – طبراني از طريق جابر بن سمره از رسول خدا(صلي الله عليه واله) نقل ميكند:
لايزال هذا الدين عزيزاً منيعاً الي اثنا عشر خليفة، كلهم من قريش.[9]
10 – ابو نعيم از طريق جابر از رسول خدا نقل ميكند: يكون من بعدي اثنا عشر خليفة، كلهم من قريش.[10]
11 – صاحب التاج از طريق جابر از رسول خدا(صلي الله عليه واله) نقل ميكند:
لايزال الاسلام عزيزاً الي اثني عشر خليفة، كلهم من قريش.[11]
12 – بيهقي از طريق جابر از رسول خدا(صلي الله عليه واله) نقل ميكند:
لايزال هذا الدين قائماً حتي يكون عليكم اثنا عشر خليفة كلهم تجتمع عليهم الامة، كلهم من قريش.[12]
13 – متقي هندي از طريق انس از رسول خدا(صلي الله عليه واله) نقل ميكند:
لن يزال هذا الدين قائماً الي اثني عشر من قريش، فاذا هلكوا ماجت الارض باهلها.[13]
14 – نيز در منتخب كنزل العمال از طريق ابن مسعود از رسول خدا(صلي الله عليه واله) نقل شده است:
يكون لهذه الامة اثنا عشر قيّماً لايفرهم من خذلهم، كلهم من قريش.[14]
15 – حنفي قندوزي از طريق جابر بن سمره از رسول اكرم(صلي الله عليه واله) نقل ميكند:
بعدي اثنا عشر خليفة، كلهم من بني هاشم.[15]
نيز از جابرنقل ميكند كه رسول خدا(صلي الله عليه واله) فرمود:
انا سيد النبيين، وعلي سيد الوصيين، وان اوصيائي بعدي اثنا عشر، اوّلهم علي وآخرهم القائم المهدي.[16]
احاديث ياد شده در منابع اهل سنت به صورت گستردهاي انعكاس يافته و مورد بحث و تبادل نظر قرار گرفته است.
سابقه تاريخي بحث
درباره اين سلسله از احاديث رسول خدا(صلي الله عليه واله) از همان سدههاي نخست هجري همواره گفتگوهايي ميان عالمان فريقين، بلكه در ميان عالمان اهل سنت نيز وجود داشته است. در سدههاي بعد نيز حافظان و مفسران حديث وقتي به اين گونه احاديث بر ميخوردهاند، هركسي به نوعي در اين باره، به چاره جويي پرداخته و تلاش كرده است تا براي حل و فصل آنها توجيه مناسبي ارائه كند.
نخستين اقدامات چاره انديشانه در اين رابطه به عصر صحابه باز ميگردد، بايد دانست كه حساسيت دانشمندان اهل سنت در مورد اين مسئله كاملاً بجا و قابل درك است. اين بحث يكي از مباحثِ حياتي امت اسلامي است؛ چرا كه پيروان محمد(صلي الله عليه واله) در طي اين بحث است كه ميخواهند جانشينان رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه واله) را بشناسند و مقتداي خود قرار دهند.
بنابراين، اگر دانشمندان اهل سنت در اين باره پاسخ قابل قبولي ارائه ندهند، شالوده باورهاي آنان در مورد مسئله خلافت فرو خواهد ريخت، در عين حال دانشمندان اهل سنت در حلّ اين مشكل كاري از پيش نبرده و به موفقيتي دست نيافتهاند. اكنون بر آنيم تا تعدادي از اين اظهار نظرهاي چاره انديشانه را ذكر نموده و سپس به ارزيابي آن بپردازيم.
اظهارات چاره انديشانه دانشمندان اهل سنت درباره اين احاديث
در بررسي نظرات دانشمندان اهل سنت نيز بنا بر اختصار است، و تنها به ذكر چند نمونه از اين اظهار نظرها اكتفا ميكنيم. پس به گذشته باز ميگرديم و بحث را از عصر صحابه آغاز ميكنيم.
1 – عبداللّه بن عمر
از عبدالله بن عمر نقل شده كه روزي درباره خلافت اسلامي سخن ميگفت، او در همين رابطه به بحث خلفاي دوازده گانه بعد از رسول خدا پرداخت كه چنانكه در روايت آمده، همگي آنان از قريشاند.
وي سپس خلفاي دوازده گانه رسول گرامي اسلام را به اين ترتيب نام ميبرد:
1 – ابوبكر
2 – عمر
3 – عثمان
4 – معاويه
5 – يزيد
6 – سفاح
7 – منصور
8 – جابر
9 – امين
10 – سلام
11 – مهدي
12 – اميرالعصب[17]
و ميافزايد كه همه آنها صالحاند و نظيرشان يافت نميشود!
در صورت حديث عبداللّه عمر، نكاتي قابل ذكر است:
الف ـ نخست اينكه ايشان، معاويه و يزيد و منصور را ازجانشينان پيغمبر دانسته، امّا از اميرالمؤمنين علي(عليه السّلام) ، پسر عم، داماد و برادر رسول خدا (صلي الله عليه واله) سخني به ميان نياورده است، در حالي كه تمام امت اسلامي، آن حضرت را خليفه و جانشين پيامبر ميدانند. شيعيان آن حضرت را خليفه بلا فصل پيامبر ميدانند واهل سنت نيز ايشان را ـ گرچه در مراتب بعد ـ جانشين پيامبر ميدانند امّا گويا عبدالله عمر از اجتماع امت اسلامي كناره گيري كرده و نظر آنان را نميپذيرد. شواهد و قرائني نيز در زندگي او يافت ميشود كه بيانگر اين واقعيت است؛ مثلاً اينكه او از سر خصومتي كه با اميرالمؤمنين(عليه السّلام) داشت، با آن حضرت بيعت نكرد و از بيان فضايل وي نيز خودداري نمود. ولي در عوض با يزيد بن معاويه بيعت كرد و رهبري او را به عنوان خليفه پيغمبر(صلي الله عليه واله) پذيرفت!
براستي چه شباهتي ميان اعتقاد و عملِ يزيد با پيامبر خدا(صلي الله عليه واله) وجود داشته كه عبدالله عمر او را به عنوان جانشين پيغمبر خدا ميپذيرد، ولي اميرالمؤمنين(عليه السّلام) را به عنوان جانشين آن حضرت نميپذيرد؟
بـ چنانكه ميدانيم، پيامبر خدا(صلي الله عليه واله) پرچم دار عدالت و ارزشهاي الهي و انساني و نمونه كامل ايمان و تقواست، و يزيد مظهر فساد و ظلم و نمونه مجسّم همه رذائل انساني است و چنين فردي نمي تواند جانشين پيغمبر خدا باشد؟ معاويه و منصور و… نيز چنين اند و دست كمي از يزيد ندارند بلكه از او بدترند.
جـ ايشان، «جابر» و «سلام» و «اميرالعصب» را از جانشينان پيامبر معرفي نموده است. اينك اين سؤال مطرح است كه:
اينان كيانند؟ اصل و نسبشان چيست؟ آيا جزء خلفاي اموياند يا عباسي؟ در چه عصر ميزيستهاند؟ تاريخ زندگي آنان را كدام يك از مورخان به رشته تحرير در آورده است؟ در چه تاريخي به حكومت دست يافته و در چه نقطهاي از جهان، سمت جانشيني پيامبر اكرم(صلي الله عليه واله) را عهده دار بودهاند؟ از عملكردشان در آن دوران چه اطلاعاتي در دست است؟ و آيا اصولاً چنين افرادي وجود خارجي داشتهاند يا اينكه وجودشان از نوع وجود ذهني و آن هم تنها در ذهن عبدالله عمر بوده است؟
دـ چنانكه ميدانيم، خلافت از زمان يزيد بن معاويه در سال 64 هجري تا زمان «سفاح» در سال 132 هجري قطع ميشود، و امت اسلامي در طول اين مدت مهمل و بدون سرپرست باقي ميماند. لابد به نظر عبدالله عمر، مردم مسلماني كه در طول اين شصت و هشت سال ميزيستهاند نياز به رهبر نداشتهاند! در حالي كه خود او از رسول خدا(صلي الله عليه واله) نقل ميكند كه:
من مات بغير امام مات ميتة جاهلية.[18]
بدين ترتيب آيا مرگ كساني كه در طول اين مدت مرده اند. از نوع مرگ جاهليت نخواهد بود؟ نيز ابن حزم است كه ميگويد: براي مسلمان روانيست كه دو شب را بدون آنكه بيعت امامي بر عهده اش باشد سپري گرداند.[19]
هــ از اينها كه بگذريم، منصور ستمگر چه شخصيتِ برجسته اي دارد كه رسول خدا(صلي الله عليه واله) به خلافتش نسبت به مسلمانان تصريح نمايد؟ نيز چرا عمر بن عبدالعزيز كه بهترين خليفه اموي بوده به جاي يزيد معرفي نشده است؟ و چرا شرابخواري چون يزيد و معاويه بايد لباس خلافت اسلامي را بپوشند، ولي عمر بن عبدالعزيز ومعاوية بن يزيد ـ كه چهل روز لباس خلافت را پوشيد و سپس كند و دور انداخت ـ حق ندارند آن را بپوشند و مورد تصريح قرار گيرند؟ در صورتي كه بسياري از ائمه حديث، چنانكه در تاريخ ابن كثير[20] و تاريخ الخلفاء[21] سيوطي آمده، تصريح به خلافت و عدالتِ عمر بن عبدالعزيز كرده و او را از خلفاي راشدين دانستهاند.
وـ متن حديث گواه صادقي بر ساختگي بودن آن است، زيرا خليفهاي كه بشارت آمدنش داده ميشود، اگر چون معاويه پسر هند باشد و يا چون «جابر» و «سلام» و «اميرالعصب» وجود خارجي نداشته باشند معلوم است كه چنين خبري ساختگي و دروغ است.
گذشته بر اين، وقتي رسول خدا(صلي الله عليه واله) فرمود: «خلفاي پس از من دوازده نفرند»، به طور قطع به افراد مشخصّي نظر داشته است؛ چرا كه در غير اين صورت چه تفاوت ميكند كه عدد آنان دوازده تن باشد يا بيشتر و كمتر. از اين گذشته، پيامبر(صلي الله عليه واله) فصيح ترين مرد عرب است و مشكل است باور كنيم كه فصيح ترين فرد روزگار خود[22] و يا همه روزگاران، سخني بگويد كه در مخاطبانش ايجاد سؤال كند، ولي اين گوينده فصيح، آنان را براي هميشه در انتظار نگهدارد و به سؤالاتشان پاسخ ندهد! نيز نميتوان باور كرد كه اين گوينده فصيح و معصوم كه ريزترين مسائل مورد نياز جامعه اسلامي را به صراحت بيان نموده، در مورد چنين مسئله مهم و سرنوشت سازي، سخن را مجمل بيان كند و تفسير و تعيين مصاديق آن را به عالمان دربار سلاطين اموي وعباسي و… واگذار كند، تا آنان براساس تمايلات نفساني خود به تفسير سخن پيامبر بپردازند و هر كسي را كه خواستند انتخاب كنند و به عنوان جانشينان رسول خدا معرفي نمايند، و هركسي را نخواستند يا سياست روز اقتضا نكرد رد كنند، گرچه مورد توجه خاص رسول اكرم(صلي الله عليه واله) باشد؟
گذشته بر اين، صحابه و ياران رسول خدا(صلي الله عليه واله) كه درباره ريزترين مسائل از آن حضرت سؤال ميكردند، وقتي مسئله اي چنين مهم را از پيامبر گرامي نشنيدند چرا از رسول(صلي الله عليه واله) خدا درباره جانشينان آن حضرت سؤال نكردند؟ بخصوص كه آنان با همه وجود، اين حقيقت را لمس كرده بودند كه عزت مسلمانان، مرهون رهبري شايسته پيامبر است.
به طور قطع صحابه بارها در اين باره از پيامبر(صلي الله عليه واله) سؤال كردهاند اما مصالحِ سياسي و اجتماعي حافظان حديث يا به تعبير بهتر، مصالح و منافع حكام اموي و عباسي اقتضا نكرده تا اين بخش از فرمايشات نبي مكرّم اسلام را در آثار خود ذكر كنند.
سيوطي به نقل از «احمد» و «بزاز» از «ابن مسعود» چنين نقل ميكند:
از پيامبر(صلي الله عليه واله) در مورد عدد خلفايي كه بر اين امت حكومت ميكنند سؤال شد، حضرت فرمود: دوازده نفرند به عدد نقباي بني اسرائيل.[23]
نيز دانشمند ديگر اهل سنت، حنفي قندوزي از طريق ابن عباس حديثي را نقل ميكند كه براساس آن از رسول خدا درباره جانشينان وي سؤال شده و حضرت در پاسخ از تك تك آنان نام بردهاند كه اوّل آنان علي(عليه السّلام) و آخرشان مهدي است.[24]
زـ خلفاي دوازده گانه رسول خدا(صلي الله عليه واله) ادامه دهنده خط رسالت و رهبران امت اسلامياند، و امت اسلامي اختصاص به مردم مسلماني كه در عصر خلفاي راشدين و سلاطين اموي و اوايل دوران شاهان عباسي ميزيستهاند ندارد، بلكه مردم مسلماني كه در سده هاي بعد زندگي كرده و ميكنند نيز از امت محمد(صلي الله عليه واله) به حساب ميآيند. بنابراين معقول نيست كه افرادي خواسته باشند خلفاي دوازده گانه پيامبر را به آن عصر اختصاص دهند.
احاديث متعددي نيز وجود دارد كه اين معنا را تأييد ميكند. مانند آنچه احمد حنبل در مسند از رسول خدا نقل كرده كه فرمود: «يكون لهذه الامة اثنا عشر خليفة»[25]، كه نشان ميدهد خلفاي دوازده گانه، به زمان و مردم خاصي اختصاص نداشته، بلكه متعلق به تمام امت اسلامي، درهمه اعصار و قرون است.
در اين باره احاديثِ متعدد ديگري نيز هست كه مواردي از آن خواهد آمد.
حـ در متن حديث نيز بنابر نقل «ابوداود سجستاني» به جمله كلهم تجتمع عليه الامة بر ميخوريم كه توجيهات دانشمندان اهل سنت را درباره اين حديث نفي ميكند، از اين جمله استفاده ميشود كه يكي از ويژگيهاي جانشينان دوازدهگانه رسول خدا(صلي الله عليه واله) اين است كه همه امت درباره آنان وحدت نظر داشته و آنها را به جانشيني پيامبر پذيرفتهاند، در حالي كه ميدانيم خلفاي اهل سنت، نه در عصر خود و نه در عصرهاي بعد، هيچ گاه مورد قبول همه امت اسلامي نبوده اند، چرا كه اوّلاً: در عصر خود حاكمان اموي و عباسي هزاران انسان بي گناه از ميان شخصيتهاي برجسته اسلامي بسر ميبردهاند و هزاران نفر ديگر نيز توسط آنان به قتل رسيدهاند. آنچه اين افراد را به چنين سرنوشتي دچار ساخته بود، مخالفت آنان با حكومت آن حكام بود. همچنين امامان شيعه كه همگي آنان از اهل بيت و فرزندان پيامبر اكرم(صلي الله عليه واله) هستند، به دست همين خلفا به شهادت رسيدهاند. و شهادت آنان نيز به اين دليل بود كه نه تنها حكام اموي و عباسي را قبول نداشتند، بلكه همواره با آنان در حال مبارزه بودند.
گذشته بر اين، مسئله بيعت و انتخاب آزادانه مردم براي هيچ يك از حاكمان اموي و عباسي تحقق نيافته است، چرا كه خلافت در ميان آنان موروثي بوده است. در اين صورت، بيعت مردم امري صوري و ظاهري بيش نبوده است.
ثانياً: اين مسئله در ميان اهل سنت نيز مورد اختلاف است؛ زيرا توجيهات آنان متناقض بوده و هركس در اين باره، چيزي گفته و نظر جدا از نظر ديگري ارائه نموده است. اين اختلاف آرا نشان ميدهد كه جانشينان دوازده گانه پيامبر(صلي الله عليه واله) كساني نيستند كه دانشمندان اهل سنت معرفي كرده اند وگرنه بايد مورد اتفاق امت ميبودند.
ادامه دارد ….
منبع:پرسمان
پي نوشتها :
[1]. صحيح البخاري، كتاب الاحكام، باب 51؛ البداية والنهاية، ابن كثير، مكتبة المعارف، ج1، ص153؛ مسند احمد بن حنبل، دارالفكر، ج5، ص90، 93، 95؛ دلائل النبوة، بيهقي، دارالكتب العلمية، ج6، ص569؛ معجم الكبير، طبراني،چاپ عراق، ج2، ص277.
[2]. صحيح مسلم، كتاب الامارة، باب 1، حديث 7؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص90، 100، 106؛ كنز العمال، متقي هندي، موسسة الرسالة، ج12، ص32؛ فتح الباري، ابن حجر عسقلاني، دارالمعرفة، ج13، ص211؛ مشكاة المصابيح، محمد عمري تبريزي، المكتب الاسلامي، حديث 5974.
[3]. سنن الترمذي، كتاب فتن، باب 46، حديث 1؛ معجم الكبير، ج2، ص214؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص99؛ كنزل العمال، ج12، ص24؛ سلسلة الاحاديث الصحيحة، محمد ناصرالدين الباني، المكتب الاسلامي، شماره 1075.
[4]. سنن ابي داود، كتاب المهدي، حديث1؛ تاريخ الخلفاء، سيوطي، دارالقلم، ص18؛ دلائل النبوة، ج6، ص520؛ فتح الباري، ج13، ص212.
[5]. مسند احمد بن حنبل، ج5، ص106؛ كنز العمال، ج12، ص33.
[6]. المستدرك علي الصحيحين، حاكم نيشابوري، دارالكتاب، ج3، ص618.
[7]. تاريخ الخلفاء، سيوطي، انتشارات رضي، ص10.
[8]. تاريخ بغداد، خطيب بغدادي، دارالكتب العلمية، ج14، ص353 و ج6، ص263؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص92؛ التاريخ الكبير، محمد بخاري جعفي، دارالفكر، ج1، ص446.
[9]. معجم الكبير، داراحياء التراث، ج2، ص195؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص99؛ كنزل العمال، ج12، ص32؛ صحيح مسلم، كتاب الامارة، باب 1، حديث9.
[10]. حلية الاولياء، ابونعيم، دارالكتب العلمية، ج4، ص333؛ معجم الكبير، چاپ عراق، ج2، ص216؛ كنزل العمال، ج12، ص33.
[11]. التاج الجامع للاصول في احاديث الرسول(ص)، منصور علي ناصف، چاپ استانبول، ج3، ص39؛ صحيح مسلم، كتاب الامارة، باب1، حديث 7؛ مسند احمد بن حنبل، ج5، ص90؛ فتح الباري، ج13، ص212.
[12]. دلائل النبوة ،ج6، ص520؛ فتح الباري، ج13، ص212.
[13]. كنزالعمال، ج12، ص34.
[14]. منتخب كنزالعمال در حاشيه مسند احمد بن حنبل، دارالفكر، ج5، ص312.
[15]. ينابيع المودة، حنفي قندوزي، انتشارات رضي، ج2، ص533.
[16]. همان، ص534.
[17]. تاريخ الخلفاء، ص210.
[18]. مسند ابي داوود، طيالسي، دارالمعرفة، ص259.
[19]. المعلي، ابن حزم، دارالآفاق، ج9، ص359.
[20]. تاريخ ابن كثير، مكتبة المعارف، ج6، ص198.
[21]. تاريخ الخلفاء، ص12.
[22]. تهذيب تاريخ دمشق الكبير لابن عساكر، داراحياء التراث العربي، ج2، ص131.
[23]. تاريخ الخلفاء، ص10.
[24]. ينابيع المودة، ج2، ص529.
[25]. مسند احمد بن حنبل، ج5، ص106.