در دو سوره قرآن، از «معراج» سخن به ميان آمده است: سوره «اسراء» درباره قسمت اول معراج پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) (از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى) و سوره «والنّجم» راجع به سير آسمانى آن حضرت (از مسجدالاقصى به اوج آسمانها و ملكوت عالم). درباره قسمت دوم، چهار نظر وجود دارد:

1 – فرشته وحى (جبرئيل)، با مركب مخصوصى (براق)، آن حضرت را به آسمانها برد. تمام اين مسافرت، به وسيله جسم و روح پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) و در حال بيدارى رخ داد و خداوند نشانههايى از عظمت خود را به آن حضرت نشان داد.

هدف از اين سفر ـ چنان كه در اولين آيه سوره «اسراء» و آيه 18 سوره «والنجم» بيان شده ـ مشاهده آثار عظمت الهى در جهان بالا بوده است و پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) بعد از مراجعت، بعضى از آن نشانهها را براى مردم بازگو كرد.

همچنين يكسرى دستورهاى عبادى، اخلاقى و اجتماعى براى مسلمانان آورد كه در احاديث مربوط به «معراج» ذكر شده است.[1]

2 – سير رسول خدا از مسجدالاقصى به آسمانها، روحانى بوده است.

3 – در همان حال كه پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) در مسجدالاقصى، ايستاده بود، حقايق عالم را به وسيله چشم دل و يا در حالت رؤيا، مشاهده فرمود و جسم و روح آن حضرت به جايى سفر نكرد؛ بلكه سير علمى براى ايشان رُخ داد.

4 – حضرت در حال معراج بيدار بود و خواب نبود و جسم داشت. منتها بخشى از سير او مربوط به زمين و بخشى ديگر مربوط به ملكوت بود. الان كه ما در اين مكان در حال صحبت كردن هستيم و اين معارف الهى نيز مطرح مىشود، بيدار هستيم، جسم هم داريم. گفت و گو و ديدن و شنيدن ما نيز جسمانى است؛ ولى فهميدن ما جسمانى نيست. ممكن است در جمع ما كسى باشد كه اين معارف را متوجه نشود و درك نكند؛ هر چند جسمش اينجا حضور داشته باشد. به عنوان مثال كودكى كه در جمع ما است، مىبيند و مىشنود و بيدار هم هست؛ ولى پيام و محتواى مطالب مطرح شده را درك نمىكند.

در مورد معراج پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) نيز اين مطلب مطرح است. بخشى از معراج، مربوط به جسم است؛ يعنى، همان سير شبانه از مسجد الحرام تا مسجد الاقصى: «سُبْحانَ الَّذى اَسرى بِعبْدِهِ لَيلاً مِن الْمسْجِدِ الْحرامِ اِلَى الْمسْجِدِ الاْقْصَى الَّذى بارَكْنا حَوْلَهُ».[2]

اما بخشى ديگر از معراج ـ كه مربوط به مشاهده پيامبران و سدرة المنتهى و گفت و گو با جبرئيل و دريافت وحى و رسيدن به مقام قاب قوسين و … است ـ جسمانى نبود؛ گرچه پيامبر (صلیاللهعلیهوآله) در اين قسمت، جسم داشته و بيدار هم بوده است؛ ولى درك آن حقايق والا، به وسيله روح صورت گرفته است، نه جسم.[3]

حال بايد بررسى كرد كه كدام يك از اقسام پيش گفته، توجيه دارد؟ به اتفاق  همه علما و انديشمندان اسلامى، سير حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآله) از مكه تا بيتالمقدس يا از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى، سيرى روحانى و جسمانى بوده است؛ يعنى، پيغمبر خدا با همين بدن مادى و طبيعى خود، در معيّت روح، طىالارض نموده و از مكه تا بيتالمقدس سير كردهاند.[4] آيا عقل به امكان چنين سير و سفرى حكم مىدهد؟

عقل با توجه به امور ذيل، چنين امرى را ممكن مىداند:

1 – انسان متشكل از روح و بدن است.

2 – بدن همچون وسيله و ابزار براى فعاليت روح است.

3 – بدن تابع روح است. اگر روح از قدرت و منزلت خاصى برخوردار باشد، بدن نيز تلطيف مىشود، تا بتواند آن روح قوى را همراهى و مشايعت كند.

4 – هر قدر معرفت و يقين روح، ژرفتر و بيشتر باشد، داراى اراده قوىترى مىگردد؛ به طورى كه برايش حالتى رخ مىدهد و به مرحلهاى مىرسد كه در درون خود، مىيابد كه اگر چيزى را اراده كند، حاصل مىشود.[5]

با توجه به امور ياد شده – كه هر يك در جاى خود مستدل گشته است – روح بر اثرِ قدرت يافتن، مىتواند يك سرى فعاليتهايى را انجام دهد كه بدن، به تبع توانمندى روح، قابليت چنين اعمالى را پيدا مىكند. شواهد متعددى در مكاتب و اديان گوناگون در اين زمينه وجود دارد كه برخى از  افراد، بر اثر يك سلسله رياضتها و كسب برخى از معارف، قدرتى مىيابند كه مىتوانند بدن خود را در حالت ثابتى مدتها نگهدارند يا اعمالى را انجام دهند كه افراد عادى ديگر؛ از انجام آن ناتوانند. اين مطلب در دين ما امرى مسلّم و قطعى است. در اين زمينه دو روايت قابل توجه است:

1 – «نزد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) صحبت شد كه برخى از ياران عيسى (علیهالسلام)، روى آب راه مىرفتند؛ حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: اگر يقين آنها بيشتر بود، روى هوا هم راه مىرفتند».[6]

براساس اين روايت انجام اين گونه امور، با همين بدن مادى، دائر مدارِ يقين به خداى سبحان است؛ يعنى، اين باور روح آدمى را چنان توانمند مىسازد كه بدن به تبع آن، مىتواند چنين اعمالِ به ظاهر غيرعادى را انجام دهد.

2 – امام صادق (علیهالسلام) فرمود: «هيچ بدنى از عملى كه نيت در آن قوى باشد، ناتوان نشده» است؛[7] يعنى، به هر درجه كه روح انسان قوى باشد، اشياء و از جمله بدن او، برايش رام و منقاد مىشود.

«طىّالارض» (يعنى، سفر روحانى به همراهى جسم و بدن مادى از يك نقطه به نقطه ديگر)، نيز از همين موارد است. روحى كه بر اثر معرفت به يك درجه متعالى رسيده است، مىتواند با بدن خود در كمترين زمان مكانهاى بسيار دور را طى كند و در جهان مادى به سير و سفر بپردازد.[8]

البته بايد به اين حقيقت نيز توجه داشت كه تبعيت بدن نسبت به روح، در  همه افراد انسان يكسان و به يك صورت نيست؛ بلكه به تبع معرفت و منزلت روح، متفاوت است. چه بسا در برخى افراد، بدن از اراده روح تمكين نكند؛ اما بدن مبارك حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآله) نهايت تبعيت از روح پاك و مطهر ايشان داشت؛ چرا كه هم بدن او بهترين و بالاترين بدن در جهان بود – و در واقع بدنى بود كه تاب آن همه قيامها و قعودهاى شبانه را داشت – و هم روح شريف ايشان داراى عالىترين مرتبه وجودى بوده، از قوّت، عظمت و معرفت ويژهاى برخوردار بود. در واقع چنين روحى، چنان بدنى را نيز لازم دارد؛ بدنى كه متناسب با اين روح باشد و براى آن مزاحمت ايجاد نكند. در حقيقت به تبع اين روح قوى بود كه جسم، آن طور تلطيف يافته بود.

نورِ مه بر ابر چون منزل شده است

روى تاريكش ز مه مُبْدَل شده است

گرچه همرنگ مه است و دولتى است

اندر ابر آن نور مه عاريتى است

يا مگر ابرى بگيرد خوى ماه

تا نگردد او حجاب روى ماه

بوده ابر و رفته از وى خوى ابر

اين چنين گردد تن عاشق به صبر

تن بود اما تن گمگشته زو

گشته مبدل، رفته از وى رنگ و بو

اگر ابرى، خوى ماه بگيرد و تيرگى را رها كند و سراسر نورانى شود، اين ابر ديگر حجاب روى و نور ماه نيست. همچنين اگر تن انسانى چون حضرت رسول، در پرتو مصاحبت با روح عظيم و مقدسش، خوى جسمى را از دست بدهد و خصلت و رنگ روح بگيرد؛ گويا احكام روح را مىيابد و مانند او عمل مىكند. بالاتر اينكه بدن مبارك، مشايعت و تبعيت كامل با روح شريف دارد و به محض سير و عروج روح از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى، بدن هم با حركت جسمانى به همان مكان منتقل مىشود.[9]

اما درباره معراج حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآله) از بيتالمقدس به عالم برزخ و عوالم بالاتر و غيب مطلق، دو قول وجود دارد: يك نظر آن است كه اين معراج هم روحانى بوده است و هم جسمانى و نظر ديگر، آن است كه اين معراج روحانى بوده است، نه جسمانى. اما آنها كه اين دو قسمت از معراج را فقط روحانى مىدانند، دو تحليل در اين باره ارائه كردهاند.

يكم. از نظر عدهاى: حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآله) از مسجدالاقصى به جايى عروج نكرد؛ بلكه با چشم دل به صورت مكاشفه و شهود، حقايق عوالم هستى را شاهد بود. اين تحليل، با توجه به اصول زير از نظر عقل امرى مجاز و ممكن است:

1 – روح، مجرد بوده و فوق مقوله ماديات است.

2 – روح از روح خدا نشأت گرفته و تكوين يافته است.

3 – حقيقت روح از عوالم بالا نزول كرده و پس از عبور از عوالم بالا و عالم برزخ، به عالم مادى آمده و در اين بدن مادى قرار گرفته است.

4 – در اين سير نزولى، روح محجوب به حجابها و آغشته به ظلمتهايى گشته است.

5 – اگر آدمى بتواند براساس يك سلسله اعمال و آداب، اين حجابها و ظلمتها را از روح كنار زند؛ مىتواند خود را به آن مراتب عالى روح – كه از روح خدا بوده و از نوعى طهارت، پاكى، قداست و اِشراف بر عوالم ديگر است – متصل گردند.

6 – در صورت كنار زدن حجابها، رنگها، هيئتها و شكلها از حقيقت روح، آدمى قادر مىشود كه با ارتباط با عوالم بالاتر و برتر از عالم مادى و  طبيعى، حقايق و مسائل آن عوالم را با چشم دل و بالعيان مشاهده كند.[10]

با توجه به اين اصول ششگانه، مىگوييم: اگر آدمى روح خود را از تعلّقات مادى، رنگها و شكلهاى دنيوى و مادى خلاص كرده از غير خدا منقطع گردد؛ به عوالم بالا متصل گشته و در همين دنيا با چشم دل بسيارى از حقايق عوالم ديگر را مشاهده خواهد كرد و در واقع با كنار رفتن حجابها، حقايق عوالم ديگر، براى او منكشف خواهد شد. اين، حقيقتى است كه بسيارى از بزرگان آن را نيز تجربه كردهاند. همچون زيدبنحارثه كه در زمان رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) حالات عجيبى داشت و بر اثر سلوك عملى در همين دنيا، حقايق عوالم ديگر را مشاهده كرد.

دوزخ و جنات و برزخ در ميان

پيش چشم كافران آرم عيان

وانمايم حوض كوثر را به جوش

كآب بر روشان زند بانگش به گوش

وآنكه تشنه گرد كوثر مىدوند

يك به يك را نام واگويم كىاند

مىبسايد دوششان بر دوش من

نعرههاشان مىرسد در گوش من

اهل جنت پيش چشمم زاختيار

در كشيده يكدگر را در كنار

دست همديگر زيارت مىكنند

وز لب هم بوسه غارت مىكنند[11]

اين انقطاع، هر قدر كاملتر و عميقتر باشد و هر اندازه كه روح از قداست و طهارت بيشترى برخوردار باشد؛ مكاشفات و مشاهدات حقايق عوالم هستى بيشتر، ژرفتر و برتر خواهد بود. با توجه به مطالب پيش گفته، روشن مىگردد كه اين تحليل از معراج رسول خدا از مسجدالاقصى به عوالم بالا  – كه به نحو كشف و شهود بوده است – كاملاً ممكن است؛ زيرا كدام روح برتر و بالاتر از روح آن حضرت است؟ كدام روح منقطعتر از غيرخدا، از روح محمد (صلیاللهعلیهوآله) است كدام انسانى كاملتر از پيغمبر خدا (صلیاللهعلیهوآله) كه از همه حجابها رها شده است (حجابهايى كه برخى از عرفاى بزرگ شايد گرفتار آن باشند؟) به همين جهت كشف و شهود عوالم و حقايق آن، براى رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله)، كشفى بالاتر و برتر از هر كشف و شهود ديگرى است. حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآله) به قدرى با عوالم بالا و عالم غيب مطلق در ارتباط بود كه او را مظهر قيامت و بالاتر، خود قيامت تلقى مىكردند.[12]

پس محمد صد قيامت بود نقد

زآنكه حل شد در فناى حل و عقد

زاده ثانى است احمد در جهان

صد قيامت بود او اندر عيان

زو قيامت راه مىپرسيدهاند

اى قيامت، تا قيامت راه چند؟

با زبان حال مىگفتى بسى

كه زمحشر حشر را پرسد كسى؟!

بهر اين گفت آن رسول خوش پيام

رمز مُوتُوا قَبْلَ مَوْتٍ يا كرام

همچنان كه مردهام من قبل موت

زآن طرف آوردهام اين صيت و صوت[13]

اين كشف و شهود براى رسول خدا در نهايت بيدارى بود؛ نه در عالم خواب؛ چنان كه برخى به اشتباه پنداشتهاند!

دوم. عدهاى ديگر معتقدند: هر چند از مسجدالاقصى تا عوالم بالا، «معراج» حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآله) روحانى بوده است؛ ولى روح به عوالم بالا رفته است و اين مشاهدات بر اثر مكاشفه – كه عوالم و حقايق آن در برابر او مجسّم شود – نبوده است؛ بلكه روح مبارك آن حضرت به ماوراى اين عالم مادى عروج نموده و آيات بزرگ الهى و حقايق عوالم بالا را مشاهده و با موجودات آن عوالم گفت و گو كرده است.[14]

اين تحليل نيز با توجه به اصول پيش گفته، كاملاً امرى ممكن و مجاز است؛ چرا كه روح از عالم تجرّد بوده با آنجا سنخيت دارد و از آنجا به اين عالم مادى نزول كرده است و اگر خود را از تعلقات آن برهاند، مىتواند بدن مادى خود را بگذارد و به عوالم بالا صعود كند. اين امر در مورد روح حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآله) – كه محو در جمال و جلال خدا بود – به طريق اولى ممكن خواهد بود.

به گفته علامه طباطبايى: انسان كامل و شريف، هر موقع كه به عالمى تنزل كند، از عالم مافوق خود غافل نيست؛ زيرا اين تنزل به نحو تجلّى است (مانند نور كه بدون آنكه از حقيقت خود جدا شود، شعاعهاى خود را به اشياء مىتاباند) نه به نحو تجافى (مانند باران كه وقتى از آسمان بر زمين مىبارد، ديگر در آسمان نيست)؛ از اين رو لذا هرگز يك ولىّ، هنگام توجه به عالم  مادون، از عالم مافوق غافل نمىماند؛ و هنگامى كه به عالم مافوق صعود مىكند، از عالم مادون و پايين غافل نمىماند؛ چرا كه حقيقت و باطن عالم پايينتر، در عالم بالاتر وجود دارد.[15]

ناگفته نماند كه براى اين دو تحليل، مىتوان وجه جمعى را مطرح كرد كه در اين مجال ممكن نيست. اما آن عده كه معتقدند. عروج حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآله) از مسجدالاقصى به عوالم بالا، با روح و جسم بوده است؛ اگر مقصودشان از جسم، همين جسم مادى و بدن طبيعى باشد، توجيه عقلانى ندارد؛ چرا كه اين جسم مادى متناسب با قوانين و سنن حاكم بر عالم ماده است و سنخيتى با عالم برزخ و عالم غيب ندارد. در جاى خود ثابت شده است كه: روح بدون بدن نيست و در هر عالمى بدنى متناسب با آن عالم وجود دارد كه روح با آن و در آن است. در عالم برزخ بدن مثالى و در عالم مجرد و تجرّد، بدن مجرد.[16] از اين رو، حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآله) نمىتوانسته است براساس سنن و قوانين حاكم بر عوالم وجود با همين جسم مادى و طبيعى به عالم برزخ و عالم تجرد عروج كرده باشد؛ مگر آنكه مقصود آن باشد كه پيامبر خدا (صلیاللهعلیهوآله) با روح و بدن به عوالم بالا عروج كرده؛ ولى بدنى كه متناسب با آن عوالم بوده است؛ يعنى، در عالم برزخ با بدن مثالى و در عالم غيب و مجرد با بدن قيامتى كه متناسب با آن عالم بوده است (بدنى كه به دليل سنخيتش مىتواند به مقام قرب الهى نيز بار  يابد).

اگر مقصود چنين بدنى باشد، اين ديدگاه با قول به اينكه معراج از  مسجدالاقصى به عوالم بالا «روحانى» است، قابل جمع است؛ چون مقصود كسانى كه معراج را روحانى دانسته و در تبيين آن «عروج» را مطرح مىكنند – نه «مكاشفه و شهود» را – آن است كه حضرت رسول (صلیاللهعلیهوآله) با روح خود، بدون اين بدن مادى و طبيعى، به عوالم ديگر عروج فرمود؛ و اين مطلب هيچ منافاتى ندارد كه روح با بدن مثالى يا قيامتى باشد.

اما توجيه علمى در اين مسئله ممكن نيست؛ زيرا علوم تنها در حد عالم مادى و طبيعى، مىتوانند نظر دهند و با متد حس و تجربه به كنكاش امور اين سويى بپردازند؛ ولى معراج امرى فراطبيعى و فوق مادى است كه علوم و روشهاى آن، از درك اصل آن عاجزند؛ چه رسد به تحليل جزئيات و ممكن بودن آن! معراج ريشه در ويژگىهاى هستىشناسانه روح و ارتباط آن با بدن دارد كه خود امرى مجرد و غيرمادى است و عقل بشرى، تنها با توجه به چنين مشخصاتى در روح و مسائل مرتبط با آن، اصل معراج را امرى ممكن و مجاز مىداند، نه محال و غيرممتنع؛ ولى «عقل» نيز با اينكه توانايى ادراك موضوعات فرامادى را دارد، از اثبات معراج و كم و كيف آن عاجز است.[17]

 


پی نوشت ها

[1]– براى آگاهى بيشتر ر.ك: جعفر، سبحانى، فروغ ابديت، قم: نشر دانش اسلامى، 1363، ج 1، فصل 22، صص 379 ـ 394.

[2]– اسراء 17، آيه 1.

[3]– نگا: عبداللّه، جوادى آملى، سيره رسول اكرم (صلیاللهعلیهوآله) در قرآن تفسير موضوعى، (قم: اسراء، چاپ اول، 1376)، صص 63ـ78.

[4]– الميزان، ج 13، ص 32.

[5]– نگا: حسن حسنزاده آملى، دروس معرفت نفس، انتشارات علمى و فرهنگى، ج 1 و 2.

[6]– بحارالانوار، ج 70، صص 210 ـ 212 و ص 205، ح 14.

[7]– همان.

[8]– نگا: الميزان، ج 6، صص 178- 190.

[9]– تحليل معراج، سلسله دروس علامه حسنزاده آملى دست نوشته.

[10]– نگا: محمد شجاعى، مقالات، ج 1.

[11]– مثنوى، دفتر اول، ابيات 3535 ـ 3540.

[12]– نگا: استاد محمد شجاعى، انسان و خلافت الهى، صص 155 ـ 103.

[13]– مثنوى، دفتر ششم، ابيات 750 ـ 755.

[14]– الميزان، ج 13، صص 32 ـ 33.

[15]– به نقل از دروس: معراج، حسنزاده آملى

[16]– استاد محمد شجاعى، بازگشت به هستى، صص 114 – 120 ؛  همو، عروج روح ؛ حسن حسنزاده آملى، انسان در عرف عرفان، اصول 2، 5، 10 و 11.

[17]– براى آشنايى بيشتر با برخى از ابعاد مسئله معراج نگاه: عبداللّه جوادى آملى، سيره رسول اكرم (صلیاللهعلیهوآله) در قرآن، تفسير موضوعى، ج 9، صص 63 ـ 85.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *