واجب الوجود
«كامل مطلق بودن» واجب الوجود، از خود مفهوم «واجب الوجود» استفاده مى شود. توضيح آنكه: واجب الوجود بايد كمال مطلق باشد؛ چرا كه اگر ناقص باشد، معنايش اين خواهد بود كه نسبت به يك كمال يا كمالاتى، حالت امكانى دارد. به بيان ديگر، ذات او، فاقد يك صفت كمالى است. آن گاه بايد گفت: ذات واجب الوجود، واجد يك سرى كمالات و فاقد بعضى از كمالات ديگر است. مفهوم اين مطلب، آن خواهد بود كه واجب الوجود ـ به حسب تحليل عقلى ـ مركب از وجود و عدم باشد؛ يعنى، مركب از داشتن يك سلسله كمالات و نداشتن يك سلسله كمالات ديگر و چيزى كه مركب باشد ـ هرچند مركب عقلى (يعنى براساس تحليل عقلى مركب از اجزايى باشد) ـ نيازمند به اجزايش خواهد بود و لازمه احتياج، امكان است؛ يعنى، نسبت به كمالاتى كه ندارد، حالت امكان دارد و حال آنكه چنين مطلبى، در ذاتى كه ما فرض كرديم ـ كه او واجب الوجود است ـ راه ندارد و در واقع خلاف فرض است.
اما اينكه واجب الوجود، حتى از تركيب اجزاى تحليلى عقلى نيز مبرّا است؛ به اين دليل است كه در جاى خود ثابت شده كه عقل تنها مى تواند موجودات محدود را به دو حيثيت ماهيت و وجود ـ كه بيان ديگرى از ممكن الوجود است (كل ممكن زوج تركيبى مركب من ماهية و وجود) ـ تحليل كند. اما واجب الوجود، وجود صرف است و عقل نمى تواند هيچ ماهيتى را به آن نسبت دهد. بر اين اساس خداوند متعال، از هرگونه تركيب، حتى از تركيب اجزاى تحليلى عقلى نيز، مبرّا است.[1]
بنابراين، با دقت در مفهوم واجب الوجود، بايد اذعان كنيم كه خداوند، داراى تمامى كمالات است و در واقع مطلق كمال و كمال مطلق است و انفصال بعضى از كمالات از ساحت مقدس او، به معناى خروج واجب الوجود از «وجوب وجود»، به «امكان وجود» است؛ حال آنكه فرض ما بر آن است كه خداوند، واجب الوجود است.
حركت و زمان مجردات
حقيقت خارجى «زمان»، همان حقيقت خارجى «امتداد»، «حركت» و يا «سيلان» است كه در متن ذات هر يك از حقايق مادى هست. گاهى در تعبيرات فيلسوفان، با اين تعبير برخورد مى كنيم كه «زمان» عبارت است از مقدار حركت و امتداد. در اين صورت بايد توجّه داشته باشيم كه مقدار حركت و امتداد، غير از خود حركت و امتداد نيست؛ يعنى، چنين نيست كه خودِ حركت و امتداد، چيزى و مقدار آن چيز ديگرى باشد. مقدار حركت و امتداد، در حقيقت عبارت است از: تعيين و اندازه مشخص و معين داشتن آن؛ يعنى، همان حركت و امتداد خارجى و عينى، به لحاظ اينكه يك حركت و امتداد مشخص و معينى است، نام زمان را به خود مى گيرد.[2]
اما اينكه «در مجردات زمان هست»، مطلب صحيحى نيست؛ زمان از ويژگى هاى موجودات مادى است. تنها مى توان براى يك قسم از موجودات مجرد، بالعرض نسبت مكانى و زمانى در نظر گرفت و آن نفس متعلق به بدن است؛ يعنى، مى توان گفت: جايى كه بدن هست، روحش نيز هست و زمانى كه بدن موجود است، روحش هم در همان زمان موجود است؛ ولى اين مكان دارى و زمان مندى، در واقع صفت بدن است و در اثر تعلّق و اتحاد روح با بدن، از روى مسامحه و مجاز به آن هم نسبت داده مى شود.[3]
پرسش و پاسخ های دانشجویی پیرامون خداشناسی/ مؤلف:محمدرضا کاشفی
دفتر نشر معارف
پی نوشت ها
[1] – نگا: سيدمحمدحسين طباطبايى، نهايه الحكمه، ص 56؛ آموزش فلسفه، ج 2، صص 351 و 352.
[2] – نگا: آموزش فلسفه، ج 2، ص 145 و 146؛ محمد شجاعى، معاد، ج 2، ص 114 و 115.
[3]– آموزش فلسفه، ج 2، ص 125 و 126.