طبق نقل منابع تاريخي و روايي يكي از دلايلي كه مخالفين و غاصبين خلافت برا ي بدست آوردن خلافت و كنار زدن علي بن ابيطالب(ع) بدان استدلال مي كردند،خنده رويي علي (ع) بوده است.
ابتدا قبل از بيان سخنان غاصبين خلافت، مناسب است به روايتي از پیامبر اکرم حضرت محمد(ص) درباره امیر مومنان امام علي(ع) اشاره كنیم كه فرمودند:« علي خوش خلق ‏ترين مردم است».(1(
عبدالله بن عباس می گوید: روزی عمر [در زمان خلافتش] اظهار ناراحتی کرد، وقتی که علت آن را پرسیدم، گفت: من هر چه فکر کردم به فکرم نرسید که خلافت را پس از خود به چه کسی واگذار کنم؟ آن گاه گفت: گویا تو قوم و خویشت علی(علیه السلام) را برای این منصب شایسته می دانی؟ گفتم: خوب، با آن همه سابقه جهاد، و قرابت و علمش، چه مانعی دارد؟ گفت: راست گفتی، لکن او شوخ طبع است(2)
در کتاب «الکامل فى التاریخ» که یکی از مشهورترین کتب درباره تاریخ اسلام است‏ می نویسد: عمر گفت… من گمان مى ‏کنم(از میان اعضای شورا) کسى جز یکى از این دو مردعلى و عثمان بخلافت انتخاب نشود. اگر عثمان بخلافت برسد که او مرد سهل انگار است و اگر على خلیفه شود که مردى شوخ طبع مى ‏باشد ولى او احق و اولى به خلافت است.(3)

 


عمرو عاص نيز با تأسي به سخن عمر بن خطاب به مردم شام گفت:او (علي عليه السلام) بسيار شوخ طبع است.
امام علي عليه السلام در اين باره فرمود: «شگفتا از پسر نابغه! در بين شاميان ، اين پندار را به وجود مي آورد که من ، بسيار شوخ طبع هستم و مردي بازيگرم که بازي مي کنم و به کارها مي پردازم»
صَعصَعة بن صُوحان و ديگر ياران و پيروانش گفته اند: او در بين ما مانند يکي از ما بود ، نرم خوي، پُر تواضع و آسانگير بود و در عين حال ، هيبتي از او در دل داشتيم ، چون هيبتي که اسير در زنجير کشيده شده ، از جلّاد بالاي سرِ خود دارد.
معاويه به قيس بن سعد گفت:خدا ابو الحسن را بيامرزد! او خوش و خندان و بسيار شوخْ طبع بود.
قيس گفت:آري. پيامبر خدا شوخي مي کرد و به يارانش لبخند مي زد. تو را مي بينم که به ظاهر ، مدح مي کني و در درون و به اين وسيله ، بر او خُرده مي گيري. آگاه باش که او ، به خدا سوگند ، با همه شوخ طبعي و خوش رويي ، از شير گرسنه پُر هيبت تر بود ، و اين هيبت ، هيبت تقوا بود ، نه چون بزرگْ شماريِ تو از سوي اراذل شام.(4)

 

 

منبع:پرسمان


پي نوشتها:
(1).
مناقب علي بن ابي ‏طالب، ج151، ص188.
(2).
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 12 ص52-51.
(3).
ابن اثير، الکامل،ترجمه، ج‏9، ص110.
(4).
شرح نهج البلاغة: ج1ص25.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *